eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می گویند زن‌های عرب دل‌شان که می‌گیرد، غصه که می‌افتد به جان‌شان، راه کج می‌کنند سوی حرم تو آقا🥲🥺..... می‌نشینند یک گوشه ،چادرشان را روی صورت‌شان می‌کشند هی می‌گویند یا عباس ادرکنی، ادرکنی بحق ... اصلا حرمت معروف است به عقده‌گشایی و باز کردن سفره‌ی دل... می‌گویند شما حسینی آقا💚 می‌گویند هر که می‌رود غم‌های دلش حواله می‌شود به سوی شما.... عقده‌های دلش باز می‌شود در آن صحن، دل‌ش آرام می‌گیرد... ... کرب‌هایم را برایت آورده‌ام غصه‌هایم را آورده‌ام نه راهی به دارم نه به کربلا😢 مانده‌ام در این شهر پر التهاب😔 مانده‌ام در این خستگی😭😭😭 نذر کرده‌ام برای دل خسته‌ام، نذر کرده‌ام امشب بنشینم گوشه‌ای و برای دل خسته‌ام که بی راحت زندگی میکند برای در فرجش 133 بار بخوانم: "یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام 🤲 خوش‌آمدی‌‌🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔دو برادر که باهم شهید شدند. 📕 بر اساس آنچه که در کتاب "راهیان علقمه" آمده است: 🔸پدر و مادر این دو شهید عزیز در ابتدا صاحب فرزند نمی‌شدند. وقتی از همه جا ناامید شدند به ساحت مقدس آقا قمر بنی هاشم (علیه‌السلام) متوسل می‌شوند. در مدت کوتاهی خداوند دو فرزند پسر به این خانواده عطا می‌کند ❤️ آن‌ها به رسم قدردانی و تشکر از ساقی کربلا نام این فرزندان را به نام مولایشان ابوالفضل و عباسعلی نام گذاری می‌کنند 🔸ابوالفضل و عباسعلی با اعزام به جبهه در عملیات‌های مختلف شرکت کرده و در واحد اطلاعات عملیاتِ لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) سازماندهی شدند. ✨ این دو برادر بار‌ها خبر داده بودند که ما هر دو با هم شهید خواهیم شد. حتی در روز‌های قبل شهادت از همه دوستان و فامیل حلالیت طلبیدند. 🌹 سرانجام در شب چهارم شعبان، سالروز میلاد حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) در بمباران مقر نیرو‌های لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) به شهادت رسیده و به نزد مولای خود شتافتند. شهدای دفاع مقدس : الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج ┈┄┅═✾•🌺•✾═┅┄┈
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهیدان مرادی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر ان شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
قسمت۴۵ فصل هشتم: پیک علی قسمت دوم @madadazshohada قبل از سفر، بچه‌ها چیزهایی سفارش داده بودند که ب
قسمت۴۶ @madadazshohada فصل هشتم: پیک علی قسمت سوم امیر خوب بلد بود چطور با حرف‌های قلمبه سلمبه رجب را ساکت کند. نشسته بودم پشت‌بام و لباس‌هایش را می‌شستم؛ بدجور شوره زده بود و همه جای آن پوسیده بود. گفتم: «خدایا! این بچه چطور تو گرمای خوزستان طاقت میاره؟!» با بوسه‌ی امیر به خودم آمدم. گفت: «مامان چرا رنگت پریده؟! باز رفتی خون دادی؟!» گفتم: «نه مامان جان، خون ندادم. لباسات رو که دیدم گریه‌م گرفت. امیر! اونجا هوا خیلی گرمه؟!» کمی سر به سرم گذاشت و شلنگ آب را به طرفم گرفت تا سرحال شدم. ماه رمضان بود. سر سفره افطار، دو سه قاشق بیشتر غذا نمی‌خورد و کنار می‌رفت. آب یخ نمی‌خورد. برایم سؤال شده بود نکند مریض شده؟! کلی اصرار کردم تا زبان باز کرد: «مامان جان! اگه آب یخ بهم مزه کنه، دیگه تو گرمای خوزستان دووم نمیارم؛ نباید به این چیزا عادت کنم!» در همان چند هفته، جبهه اثر خودش را روی امیر گذاشته بود؛ برای خودش مردی شده بود. یک هفته بیشتر تهران نماند. چند دست زیرپوش نخی برایش خریدم تا در گرمای سخت جنوب کمتر عرق‌سوز شود. دلم نیامد با کفش‌های پاره راهی‌اش کنم. یک جفت کتانی خوب هم برایش خریدم. می‌دانستم قبل از اینکه به منطقه برسد، همه را بخشیده. رجب تا دم اتوبوس رفت و بدرقه‌اش کرد. امیر مرتب نامه می‌فرستاد. علی می‌نشست کنار من و رجب، نامه را باز می‌کرد و برایمان می‌خواند: «پدر و مادر عزیزم! تشکر می‌کنم از شما، چون ما را جوری تربیت کردید که راه خودمان را پیدا کردیم و در مسیر انقلاب قرار گرفتیم. خدا را شاکرم به‌خاطر نان حلالی که بر سر سفره گذاشتید. می‌خواهم برایتان بگویم جبهه کجاست. جبهه جایی است که ما خدا را رو در رو می‌بینیم و از همیشه به او نزدیک‌تر هستیم. اینجا همه از دنیا بریده‌اند و فقط خدا را در نظر می‌گیرند. ما با تمام وجود خدا را حس می‌کنیم...» هر نامه‌ای که می‌فرستاد، قوت قلب بود برایمان. از خدا می‌گفت، و توصیه به پشتیبانی و حمایت از امام می‌کرد. در همه‌ی آن چند ماه، هرچه جنس کوپنی اعلام شده بود انبار کردم برای روزی که امیر به خانه برمی‌گردد. دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم. امیر بعد از چند ماه به خانه برگشت. تا امیرم آمد، جان دوباره گرفتم؛ سیر نمی‌شدم از تماشایش. در خیال خودم او را داماد کردم. آخ که تماشای آن قامت رعنا در لباس دامادی چه لذتی داشت! چند روزی بیشتر تهران نماند و ساکش را بست. نیمه‌های شب دل‌درد شدیدی گرفت؛ رفتیم درمانگاه. دکتر معاینه‌اش کرد و گفت: «فعلا سِرُم بزنه، ولی بعد برسونیدش بیمارستان که اوضاع خوبی نداره.» سرم که تمام شد، دستش را روی شکمش گذاشت و محکم فشار داد. بعد بلند شد و روی تخت نشست. - مامان! بریم خونه، حالم خوب شد. - ‌امیر جان! دیدی دکتر چی گفت؟ باید بریم بیمارستان، حالت خوب نیست پسرم! - ‌نه مامان جان! من خوب شدم. باید برگردم جبهه، وقت بیمارستان رفتن ندارم. هرچه اصرار کردم زیر بار نرفت. برگشتیم خانه. یکی دو روز بعد خداحافظی کرد و برگشت منطقه تا به عملیات برسد. @madadazshohada روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
قسمت ۴۷ @madadazshohada فصل هشتم: پیک علی قسمت چهارم از طرف جهاد اردوی خانوادگی مشهد برایمان ترتیب داده بودند. رجب راضی نشد مغازه را ببندد و همراه ما بیاید. حسین تهران ماند و من همراه علی رفتم مشهد. بعد از تحمل چند ماه سختی و آن‌همه فشار روحی، فقط زیارت امام رضا (علیه‌السلام) حالم را خوب می‌کرد. سحر از حرم برگشتم. چشمم سنگین شد و خوابم برد. صبح از خواب پریدم؛ هوا روشن شده بود. رفتم دم اتاق خواهرْ خنجلی، یکی از خانم‌های جهاد. - خنجلی جان! میشه خانوم‌ها رو جمع کنی دعای توسل بخونیم؟! - چرا رنگت پریده شاه‌آبادی؟! حالت خوبه؟! - نه، دلم مثل سیروسرکه می‌جوشه! دارم دیوونه میشم. شما فقط بچه‌ها رو جمع کن دعا توسل بخونیم. یه سؤال، اگه امیر شهید شده باشه، من می‌تونم زودتر برگردم تهران؟! - شاه‌آبادی!!! باز شروع کردی؟! هیچ معلوم هست چی میگی؟! - سحر خواب دیدم دست گذاشتم رو شکمم و گفتم اگه امیر شهید بشه، این بچه‌ی تو شکمم میشه امیر! از خواب پریدم. خنجلی! امیر شهید بشه، رجب آبرو برام نمی‌ذاره! با این خوابی که دیدم، مطمئنم باردار هم هستم. خنجلی با عصبانیت گفت: «زهرا! بس کن! اومدیم زیارت. ان‌قدر هزیون نگو حالم بد شد. باشه اگه شهید شد، تو برو تهران.» دو سه روز بعد برگشتم. اشتباه کردم خوابم را برای رجب تعریف کردم؛ خونش به جوش آمد، عصبانی شد و از خجالتم درآمد. بی‌خبری امانم را بریده بود. دل و دماغ سر کار رفتن نداشتم. می‌رفتم جهاد، طاقت نمی‌آوردم و برمی‌گشتم خانه. می‌آمدم خانه، نفسم می‌گرفت و برمی‌گشتم جهاد. آرام و قرار نداشتم. دست به کار شدم. هرچه کله‌قند در خانه بود همه را شکستم، خاکش را جوشاندم و شیره درست کردم، گفتم: «این برای حلوا!» برنج‌ها را از انبار بیرون کشیدم، پاک کردم و گذاشتم دمِ دست، گفتم: «اینم برای شام و ناهار مهمونا...» سرخی غروب تازه به آسمان افتاده بود. وضو گرفتم و سجاده‌ام را پهن کردم. خواستم نماز بخوانم که زنگ خانه به صدا درآمد. پای برهنه با چادرنماز دویدم و در حیاط را باز کردم. دو جوان بلند قامت حزب‌اللهی پشت در بودند. میخکوب شدم. فهمیدند نفسم بند آمده. یکی از آن دو به طرف مغازه رفت. فوری اشاره کردم برگردد. گفتم: «آقا! آقا! بیا اینجا. شما با من کار داری؟! از کجا اومدی؟!» - از پایگاه مقداد اومدیم. - پیک امیر شاه‌آبادی هستی؟! - بله، امیر آقا زخمی شده توی بیمارستانه. - پسرم! به من دروغ نگو، راستش رو بگو. امیر شهید شده؟! فعلا به شوهرم چیزی نگید. پشت فر داره کار می‌کنه، حالش بد میشه. - نه حاج‌خانوم! چرا باور نمی‌کنی، امیر زخمی شده. محکم گفتم: «پسر جان! من مادرم، خبر دارم. چند روزه دلم آشوبه. شما هرچی که می‌دونی، بگو.» هر دو به هم نگاهی انداختند. یکی‌شان گفت: «خوش به سعادتتون! بله، امیر آقا به آرزوش رسیده.» از خصوصیات امیر می‌گفت و من به جنجالی که رجب می‌خواست به پا کند فکر می‌کردم. شماره تماسی داد برای پیگیری کارهای مراسم. قبل از خداحافظی گفت: «چند نفر از رزمندگان جبهه و بچه‌های پایگاه مقداد برای تشییع جنازه میان.» در را بستم و آمدم داخل خانه. چشمم سیاهی رفت، افتادم کنار سجاده. سرم را گذاشتم روی مُهر و چند بار گفتم: «خدایا شکرت بهم آبرو دادی! به شوهرم قدرت بده خودش رو کنترل کنه. هر بلایی می‌خواد سر من بیاره راضی‌ام، من صبر می‌کنم؛ فقط نذار حُرمت شهیدم جلوی مردم شکسته بشه.» @madadazshohada روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 @madadazshohada 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ۱۰۰ گل صلوات هدیه میکنیم به انبیاء الهی ، ۱۴ معصوم علیهم السلام و «شهدای والامقام امیر و علی شاه آبادی » 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ احمد دهقان، نویسنده کتاب سفر به گرای ۲۷۰درجه در توضیح این عکس، به عنوان شاهد عینی این تصویر می‌گوید: 💢 عکس مربوط به ۲۱ دی‌ماه سال ۱۳۶۵، سومین روز عملیات کربلای پنج در شلمچه است. وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی (شهید سمت چپ در عکس) و علی شاه آبادی (شهید سمت راست که یکی از سمینوف چی‌های دسته ادوات بوده)، کنار هم نشسته بودند که تیر سمینوف عراقی به سر حصیبی می‌خورد و رد می‌کند و به سر دومی می‌خورد. سر حصیبی را باند پیچی کرده بودند. عکس را هم رضا احمدی با دوربین علی شاه‌آبادی گرفته است. 💢این در حالی است که در لحظه‌ شهادت علی شاه‌آبادی، چهار عکس از او با دوربین عکاسی‌اش ثبت شد و این عکس‌ها تا زمان بازگشت پیکرش، تنها یادگاری‌های او برای خانواده‌اش بود. 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
🍃🌹 شهید والامقام علی شاه آبادی ،یکم فروردین ۱۳۴۶، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش رجب و مادرش،زهرا نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته حسابداری درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و یکم دی ۱۳۶۵، با سمت تیربارچی در شلمچه بر اثر اصابت گلوله شهید شد. مزار: بهشت زهرای تهران قـطعـه :۲۶ ردیـف :۹۴ شـماره :۱۴ 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 شهید والامقام امیر شاه آبادی بیست و یکم خرداد ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش رجب و مادرش،زهرا نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. پانزدهم مهر ۱۳۶۱، با سمت آر پی جی زن در سومار بر اثر اصابت ترکش به شکم توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار: بهشت زهرای تهران قـطعـه :۲۶ ردیـف :۹۴ شـماره :۱۴ 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
💢 باسلام از سرگذشت ننه علی خيلی ناراحت شدم و عذاب کشيدم مثل‌ اینکه خودم این عذاب کشيدم چقد یه نفر تحمل داره ازش اجازه بگیرین یه شماره بده باهاش حرف بزنم شاید آرام گیریم ممنونم😭🌹از داستان‌های جالب وشنیدنی گروه
💢 سلام این زندگینامه ها را جوانهای الان مطالعه کنند که با کوچکترین مشکلات طلاق میگیرند واین بزرگوار با این همه مشکلات چه فرزندانی تربیت کرده سلام خدا بر این خانم بزرگوار ما خاک پای این عزیزان
💢 سلام و عرض ادب داستان زندگی این مادر عزیز چقدر غم انگیز و سخت بوده واقعا من شرمنده این مادرشهیدشدم فدای این مادر عزیز و صبور که درس زندگی رو یادم داد ان شاء الله که خداوند بالاترین درجات بهشت را به این مادر عزیز و فرزندان شهیدش امیر و علی دهد و ما گنه کاران ببخشن و شفاعت کنند از شما مدیر گروه عزیز هم کمال تشکر را دارم که ما رو با شهدا آشنا کردید اجرتون با خود شهدا 🤲
سلام خسته نباشید 💢بابت بهترین واموزنده ترین مطلب هایی که تو کانال شهدا می زارید خواستم کمال تشکر وقدانی کنم اجرتون با همون شهدا خواستم بگم خواهرم برام از کتابخانه ی بوئین زهرا که یک ساعت شاید هم کمتر از روستا راه هست برام کتاب تهیه می کرد و می اورد به من می داد که بخونم دوست داشتم کتابی که خواهرم برام میاره بیشتر درباره ی معجزات شهدا باشه یه روز یه کتابی برام آورد که خیلی قولمه سلمه بود متوجه نمی شدم بهش گفتم اجی این کتاب ی که آوردی من می خونم متوجه نمیشم خواهرم حرصش در اومد و گفت من دیگه کتاب برات نمیارم همین خواهرم زهرا عاشق شهداس هر شهیدی را بگی کتابشو خواند و می‌شناسه خلاصه منم بهش گفتم باشه اجی نیار گفت هر چی میارم می گی متوجه نشدم شب می خوابه خواب حاج قاسم سلیمانی را میبینه می گفت خواب دیدم حاج قاسم چند تا کتاب دستش بود و داد بهم وگفت اینا بده به خواهرت بعد از اون خواب من اصلا ندونستم چه جوری وارد کانال شهدا شدم الانم موندم که قربونه شهدا برم که گفتن خودمون تو‌ یه کانال میبرمتون که دائم درباره زندگی و معجزات شهدا میگن ولی واقعلا شهدا زنده هستن
💫 حضور هیچ کس در این کانال اتفاقي نیست ... شهدا دستتون رو گرفتن و آوردن .... برای یه عهدی .... برای رفاقت... 💫 خدا دست هر کی رو برای هدایت تو دست یه راه بلد میزاره.... فانوس هدایت ما تو دست شهداست... این یه دعوته نکنه بی تفاوت بگذری.... بشین فکر کن ببین کجا به شهدا ارادتت رو نشون دادی؟ رفاقت دو طرفه ست... از کنار رفقای خوبت راحت رد نشو.... 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 📣 بزرگوارن و همراهان گرامی لطفاً مارو به دوستانتون معرفی کنید هر نفری که جذب شهدا بشه تا ابد در ثوابش شریکید 👌مطمئن باشید که شهدا حق واسطه گری شما را به خوبی انجام میدهند. https://eitaa.com/madadazshohada 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام لطفا نفری ۷ حمدشفا به نیت فرزند بیمار یکی از اعضامون که مادرشون خیییلی التماس دعا دارند بخونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
سـ🌸ـلام میلاد امام سجاد (ع) مبارک 💐 🗓 امروز پنجشنبه ☀️ ٢٦ بهمن ١۴٠٢ ه. ش 🌙 ۵ شعبان ١۴۴۵ ه.ق 🌲 ١۵ فوریه ٢٠٢۴ ميلادی https://eitaa.com/madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حضرت سجاد و صفایش صلوات💙 💥او روح دعاست بر دعایش صلوات💙 💥از پرده غیب جلوه گر شد رخ او💙 💥بفرست برای رو نمایَش صلوات💙 ولادت_با_سعادت_امام_سجاد_ع_مبارک_باد 🎉🎉 🌷الّلهُمَّ🎉💙 🌷صلّ🎊💙 🌷علْی 🎉💙 🌷محَمَّدٍ🎊💙 🌷وآلَ🎉💙 🌷محَمَّدٍ🍬💙 🌷وعَجِّل🎉💙 🌷 فرَجَهُم🎊💙 https://eitaa.com/madadazshohada