eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 زیارت آسان امام حسین [علیه السلام] 🔹یکی از بزرگان توصیه کردند هر غسلی انجام دادید چه واجب چه مستحب زمان ضمنا قصد غسل زیارت امام حسین علیه السلام را داشته باشید و بعد از اینکه غسل تمام شد و لباس پوشیدید بگویید: 🔸«السلام علیک یا اباعبدالله🔸 🔹ثواب یک زیارت را به همین آسانی در پرونده اعمال خود خواهید داشت. ___________ 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پایان ختم اجر همگی با امام زمان عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 مادر شهید لنگرودی: هادی را از کلاهی که بر سر داشت در نمایشگاه عکس شهدا شناختم 🔷️ بعداز کـربلای پنج، همه دوستانش برگشتند؛ الا هـادی من. بهم گفتند: «ماشینمون جا نداشت هـادی نیـامد!» امـا چهـره ها، چیـز دیگری نشـان می‌داد. ◇ هفتـه هـا گذشت واز پسـرم خبـری نشد. مضطرب بودم. اتفاقی یکی از هم کـاروانی های پسرم را دیدم. گفتم: «اگـر شهـید شـده، بگـویید طـاقت شنیدنش را دارم.» 🔹️ ناچـاراً گفت: «هـادی شهید شد و جنازه‌اش به همراه تعدادی از شـهدا به کنار جـاده منتقل شد. آنروز هـادی یک بارانی آبی به تن داشت. آمبولانس ها تعدادی از شهـدا را به عقب آوردند؛ ولی خبـری از هـادی نبـود!» 🔻 مادرادامه میدهد: «تابه امروز کسی نفهمیده جنـازه هـادی چـه شده. عده‌ای می گویند احتمـالا خمپـاره‌ای به کنـار جنـازه خورده و خـاک، پیکـر مطهـرش را پوشـانده باشد و همین باعث شـده آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند. ◇ سال‌ها گذشته و از او تنهـا یک مـزار خالی باقی مانده. در یکی از روزهـا برای زیارت فـرزندم به گلـزار شهدای لنگـرود رفتم. ◇ نمایشگاه عکسی از شهـدا برپـا بود، به تصـاویر شهدا نگـاه میکردم. جـذبه عکسی مـرا به خـود جلـب کرد و با کمی دقت، با هیجـان فریـاد زدم: «این هـادی منـه! این هـادی منـه! با دستـان خـودم این کـلاه را برایش بافتم؛ ایـن هـــادی منه..... https://eitaa.com/madadazshohada
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید هادی لنگرودی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
قسمت ۵۳ @madadazshohada فصل یازدهم: روز وداع قسمت اول خواهرانم به‌همراه شوهرهایشان برای عیادت به خا
قسمت ۵۴ فصل یازدهم: روز وداع قسمت دوم @madadazshohada همه حساب کار دستشان آمد و فهمیدند این علی زمین تا آسمان با گذشته فرق کرده. با این حرف‌ها خام نمی‌شود و جلوی او را نمی‌توان گرفت. میهمانان خداحافظی کردند و رفتند. یک مشت اسپند برداشتم دور سر علی چرخاندم. بردم داخل آشپزخانه و برایش دود کردم. قند در دلم آب می‌شد وقتی می‌دیدم علی محکم پای عقایدش ایستاده و غیر از رضایت خدا هیچ‌چیز برایش مهم نیست. رجب هم اندک امیدی که تا آن روز برای نرفتن علی داشت، ناامید شد و به جبهه رفتن علی رضایت داد. علی مدام بین جبهه و خانه در حال رفت‌و‌آمد بود. محرم سال 65 را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: «خب مامان خانوم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نوروزی، دوستم، کارنامه رو براتون بیاره. نمره‌های پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوندم.» گفتم: «علی جان! بلا گردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی‌حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدلله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست.» امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید. دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پله‌ها را دوتایکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم.‌ ای کاش نمی‌رفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (علیه‌السلام) و حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) در روز عاشورا افتادم. صحنه‌‌ی تکان‌دهنده‌ای بود. علی دو قدم به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: «علی جان! زودی برگرد.» علی به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: «علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم.» علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: «علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می‌خوام تماشات کنم.» علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه‌ی هم شدند. رجب گفت: «آخ بابا! من می‌میرم از دوری تو.» علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه‌ی او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تندتند می‌زد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحه‌اش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) را خواندم. آن‌قدر به سینه‌ زدم تا قلبم کمی آرام گرفت. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 @madadazshohada 💖 کانال مدداز شهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
قسمت ۵۵ فصل یازدهم: روز وداع قسمت سوم @madadazshohada در را باز کرد. تا چشمش به من افتاد، هول کرد. - چی شده زهرا؟! - صدای مارش جنگ رو می‌شنوی؟ - آره، خدا پشت و پناه رزمنده‌ها باشه. عملیاته. تو چت شده؟! چرا رنگت پریده؟! - چند روز قبل علی تلگراف زد، گفت حالش خوبه؛ اما نه، علی شهید شده. - وا! چی میگی زهرا جان؟! بد به دلت راه نده. ان‌شاءالله صحیح و سالم برمی‌گرده. چرا خودت رو اذیت می‌کنی؟! - نه زارع! علی دیگه برنمی‌گرده. روزی که داشت می‌رفت جبهه ازش دل کندم. هرچه گفت، دلم آرام نگرفت. نفهمیدم چطور نماز خواندم. همه‌ی هوش و حواسم پیش علی بود. بعد از نماز برگشتیم خانه. می‌دانستم دلم دروغ نمی‌گوید. ده روز خواب و خوراک نداشتم. جرئت نمی‌کردم حرفی به رجب بزنم. همه‌چیز باید عادی پیش می‌رفت. این بار نباید به وسیله من خبردار می‌شد. دو سه ماه تا عید مانده بود. فرش‌ها را وسط حیاط پهن کردم و افتادم به جانشان. رجب در را باز کرد و وارد حیاط شد. تعجب کرد. ایستاد به تماشای من. حتما پیش خودش گفت: «این زن باز به سرش زده! چه وقت خونه تکونیه؟!» فوری گفتم: «حاج‌آقا! تا من یکی دو دست پارو به این فرشا می‌کشم، شما هم برو سلمونی موهات رو رنگ کن. تو آینه خودت رو نگاه کردی؟! نذار مردم بگن حاجی بعد از شهادت امیر موهاش سفید شده.» رجب هیچ‌وقت برای من تره هم خرد نمی‌کرد و همیشه بنای لج‌بازی می‌گذاشت؛ اما آن روز خدا به دلش انداخت و برای اولین بار به حرفم گوش داد و رفت سلمانی. در صف نانوایی دو سه نفر پچ‌پچ‌کنان رجب را مسخره کردند. آمد خانه و گفت: «زهرا! مردم یه چیزایی میگن. تو صف نون می‌گفتن بچه‌ش شهید شده، اون وقت رفته موهاش رو رنگ کرده. نکنه علی؟!» اخم کردم و گفت: «بیخود گفتن! خوش‌تیپ شدی، بهت حسودی کردن. شهادت کجا بود؟! خیالت راحت علی به من تلگراف زد و گفت حالش خوبه. ان‌شاءالله برگشت تهران باید کم‌کم براش آستین بالا بزنیم و دامادش کنیم. پسرمون دیگه داره بیست سالش میشه؛ وقتشه عروس‌دار بشی. اتاق پایین رو میدیم به علی و زنش، خودمونم بالا سرشونیم. اون‌قدر نوه بریزه دوروبرمون حاج‌آقا که وقت سر خاروندن نداشته باشیم. به علی گفتم اسم همه‌ی بچه‌هاش رو باید بابا رجب انتخاب کنه.» خندید. نفس راحتی کشید و رفت داخل خانه. وسط حیاط نشستم روی فرش خیس. بغضم ترکید و گفتم: «بمیرم برات علی جان که رخت دامادیت کفن شد! دیدار ما به قیامت مادر.» مسجد مراسمی برای شهدا گرفته بود، ما هم دعوت بودیم. رجب نیامد و من تنها رفتم. دو عدد سنگ مزار داخل شبستان مسجد برای شهید گمنام ساخته بودند. دو شاخه گل رُز به نیت امیر و علی خریدم و روی سنگ قبر گذاشتم. بعد از مراسم، یکی از بچه‌های بسیج صدایم زد. رفتم داخل اتاق پایگاه. بعد از کلی مقدمه‌چینی گفت: «حاج‌خانوم! حقیقتش می‌خواستم درباره موضوع مهمی با شما صحبت کنم.» - بفرما پسرم، من در خدمتم. - درباره‌ی علی آقا... - علی!؟ علی چی؟! علی شهید شده؟! - اِه! حاج‌خانوم! - اِه نداره پسرم! نمی‌خواد از من مخفی کنی. ده روزه خبر دارم، من مادرم. بچه گرسنه میشه مادر می‌فهمه؛ علی شهید شده توقع داری من نفهمم؟! چطور میشه قلب بچه‌ی آدم از کار بیفته و مادر متوجه نشه؟! ‌نفس راحتی کشید و گفت: «خدا خیرت بده حاج‌خانوم! کار ما رو راحت کردی. تصمیم گرفتیم یه کم دیرتر اعلام عمومی کنیم تا شاید بچه‌ها بتونن جنازه علی رو برگردونن عقب، اون قسمت الان دست عراقه. دو سه نفر داوطلب شدن برن پی جنازه.» @madadazshohada روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 💖 کانال مدداز شهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌﷽ سـلام برخدای مهربان و امام زمانم❤️ ☀️امروز دوشنبه ☀️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۳٠ بهمن ١۴٠٢ ه. ش 🌙  ۹شعبان ١۴۴۵ ه۰ق 🌲20فوریه  2024 ميلادی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💢🌷💢🌷💢🌷💢 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مولا_جان♥ ای کاش قلبهای همه ی ما بخاطر التهاب نیامدنت تندتر میزد، ای کاش چشم های همه ما به راه دوخته می شد، ای کاش جانهای همه ما ازبیقراری انتظار تو گُر میگرفت... آن وقت حتما می آمدی... https://eitaa.com/madadazshohada
🔴 صلوات شعبانیه از اعمال هر روز شعبان 🔵 از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که در هر روز شعبان در وقت زوال [ظهر شرعی] و در شب نیمه‌ شعبان این صلوات را بخوانید: 🌕 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ، وَمَوضِعِ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفِ الْمَلائِكَةِ، وَمَعْدِنِ الْعِلْمِ، وَأَهْلِ بَيْتِ الْوَحْىِ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْكِ الْجارِيَةِ فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ، يَأْمَنُ مَنْ رَكِبَها، وَيَغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا، الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ، وَاللَّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْكَهْفِ الْحَصِينِ، وَغِياثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ، وَمَلْجَإِ الْهارِبِينَ، وَعِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضاً، وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أَداءً وَقَضاءً بِحَوْلٍ مِنْكَ وَقُوَّةٍ يَا رَبَّ الْعالَمِينَ . اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّيِّبِينَ الْأَبْرارِ الْأَخْيارِ، الَّذِينَ أَوْجَبْتَ حُقُوقَهُمْ، وَفَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَوِلايَتَهُمْ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاعْمُرْ قَلْبِى بِطاعَتِكَ، وَلَا تُخْزِنِى بِمَعْصِيَتِكَ، وَارْزُقْنِى مُواساةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ؛ بِما وَسَّعْتَ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِكَ، وَنَشَرْتَ عَلَىَّ مِنْ عَدْلِكَ، وَأَحْيَيْتَنِى تَحْتَ ظِلِّكَ، وَهٰذا شَهْرُ نَبِيِّكَ سَيِّدِ رُسُلِكَ شَعْبانُ الَّذِى حَفَفْتَهُ مِنْكَ بِالرَّحْمَةِ وَالرِّضْوانِ الَّذِى كانَ رَسُولُ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَدْأَبُ فِى صِيامِهِ وَقِيامِهِ فِى لَيالِيهِ وَأَيَّامِهِ بُخُوعاً لَكَ فِى إِكْرامِهِ وَ إِعْظامِهِ إِلىٰ مَحَلِّ حِمامِهِ اللّٰهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الاسْتِنانِ بِسُنَّتِهِ فِيهِ، وَنَيْلِ الشَّفاعَةِ لَدَيْهِ . اللّٰهُمَّ وَاجْعَلْهُ لِى شَفِيعاً مُشَفَّعاً، وَطَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً، وَاجْعَلْنِى لَهُ مُتَّبِعاً حَتّىٰ أَلْقاكَ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَنِّى راضِياً، وَعَنْ ذُنُوبِى غاضِياً، قَدْ أَوْجَبْتَ لِى مِنْكَ الرَّحْمَةَ وَالرِّضْوانَ، وَأَنْزَلْتَنِى دارَ الْقَرارِ وَمَحَلَّ الْأَخْيارِ. https://eitaa.com/madadazshohada
🔴 نمــاز شــب نهم مـاه شعبان برای حرام شدن بدن بر آتش جهنم 🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هركس در شب نهم ماه شعبان  چهار  ركعت نماز بخواند در هر ركعت سوره حمد  یک  بار و سوره‌ى «إِذٰا جاءَ نَصْرُ اَللّهِ وَ اَلْفَتْحُ» را ده بار بخواند، قطعا خداوند بدن او را بر جهنم حرام مى‌گرداند و در برابر هر آيه، ثواب دوازده شهيد از شهداى «بدر» و ثواب دانشمندان را به او عطا مى‌كند. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۸۹ 🛑 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم https://eitaa.com/madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاد سیّد محمّدمهدی میرباقری: اگر این دعا را نخوانید، آرمان‌های شما از آرمان‌های امام عصر(عج) فاصله می‌گیرد و نمی‌توانید برای آن حضرت کار کنید. این دعا افق‌ها و آرمان‌های ما را بزرگ می‌کند. 🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد https://eitaa.com/madadazshohada 🌤«اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🌤
🔷از سفر بازگشته.. شکرانه الهی تجربه گر ابوالفضل...... ✍🏻به قلم مهدی قاضی زاده بهش گفتم برای اون دنیا چی به درد میخوره؟؟ 👈گفت اول کارخیر که مردم دعات کنن 👈دوم نماز شکرخدا 🔷گفتم این چیه غیر نماز واجبه ؟؟ گفت آره ، دو رکعت بخون بگو‌ خدایا این نماز برای شکرانه نعمتهات میخونم.. گفت این کار خییییلی پیش خدا اجر و پاداش داره .. وقتی بنده ای نمازشکر میخونه خدا مباهات می‌کنه پیش ملائک.. میگه این بنده ام ببینید غیر نماز واجب ، برای من نماز شکرانه میخونه.. نعمتهام سمتش سرازیر کنید.. در این مدتی که در این سفر کربلا کنارش بودم ، بعد هر نماز می‌دیدم خودش ۲رکعت نماز میخونه میگه نماز شکرخدا😄 وقتی برای من تعریف کرد مسجد کوفه بودیم.. من همانجا اولین بار این نماز خوندم.. خیلی حس قشنگی داشت.. دعاهای جالبی هم بعد نمازش میکرد در حق دیگران ، عشق شدیدی به امیرالمومنین داشت، همش بعد نماز با گریه می‌گفت خدایا منو در حرم و ایوان و ضریح حضرت علی خاک کن.. @madadazshohada
با خواندن: تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها و همچنین فرستادن: ۱۰۰ مرتبه ذکر صلوات،از طرف امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)به نرجس خاتون ،مادر بزرگوارشان: 1⃣ آرامش 2⃣ وسعت وقت 3⃣ امدادهای غیبی نصیبتان خواهد شد‌. https://eitaa.com/madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمدهادی شیرازی در 15 مرداد ماه سال 1337 در تهران پا به عرصه هستی نهاد.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم عمران ادامه داد و به عضویت بسیج درآمد. این شهید گرانقدر سرانجام در 30 بهمن ماه سال 1364 در سن 27 سـالگی و در عملیات سال والفجر8 حوادث ناشی از درگیری در فاو دعوت حق را لبیک گفت. مزار این شهید در قطعه 53 ردیف 113 شماره 3 بهشت زهرا (س) قرار دارد.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید شیرازی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
قسمت ۵۵ فصل یازدهم: روز وداع قسمت سوم @madadazshohada در را باز کرد. تا چشمش به من افتاد، هول کرد.
قسمت ۵۶ فصل یازدهم: روز وداع قسمت چهارم @madadazshohada رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب‌نشینی می‌شوند. تا ظهر از یک گروهان صدوده نفره فقط بیست‌و‌نه نفر زنده می‌مانند و عقب برمی‌گردند. ساعت یک بعدازظهر عقب‌نشینی شروع می‌شود. فقط زنده‌ها می‌توانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا می‌ماندند. رضا احمدی، از بچه‌های ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب‌نشینی، دوربین را برمی‌دارد و چهارتا عکس از جنازه آن دو می‌گیرد. ساعت مچی علی را باز می‌کند و با دوربین به عقب برمی‌گرداند. اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی‌جان علی می‌افتاد، دق‌مرگ می‌شد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه‌کلام علی افتادم. هروقت می‌خواست از خانه بیرون برود، می‌گفتم: «علی کجا؟!» می‌گفت: «کربلا!» حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازه‌ای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: «سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.» @madadazshohada روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
قسمت۵۷ @madadazshohada فصل دوازدهم: به انتظار علی قسمت اول یک شب کارم طول کشید، دیر به خانه رسیدم. امیر گرسنه بود و حسین از گریه‌هایش کلافه شده بود. فوری غذای ساده‌ای درست کردم و دادم بچه‌ها خوردند. امیر را خواباندم. حسین رفت وضو بگیرد. رجب برگشت خانه، از پله‌ها بالا می‌آمد که چشمش به من افتاد. گُر گرفت و گفت: «تو چرا دست از سر من و بچه‌هام برنمی‌داری؟! چرا گورت رو از این خونه گم نمی‌کنی بری بیرون؟!» با خودم گفتم: «زهرا! هرچی لال شدی و جواب این مرد رو ندادی، دیگه بسه.» آن‌قدر در این سال‌ها دندان روی جگر گذاشتم، جگرم پاره شده بود! صدایم را بلند کردم و گفتم: «حاج‌آقا! می‌دونی چرا نمیرم؟ چون سرمایه‌ی من تو این خونه‌س؟!» نیشخندی زد و گفت: «سرمایه؟! ارث و میراث خونه‌ی بابات رو آوردی ما خبر نداریم؟!» - نه‌خیر! برو تو آشپزخونه رو نگاه کن! حسین را دید آستین بالا زده و وضو می‌گیرد. - خب چیه؟! حسین داره وضو می‌گیره نماز بخونه. - برای چی وضو می‌گیره؟! الان وقت نماز خوندنه؟! حسین نمازش رو آخر شب می‌خونه؟! نه‌خیر آقا! اون بچه داره آماده میشه بره تو اتاق علی و امیر نمازشب بخونه. شده عین برادرای شهیدش. سرمایه زندگی من حسین و امیرن! حالا من این ثروت بزرگ رو بدم دست تو؟! کور خوندی! من تا آخرین نفس هستم تا بچه‌هام رو به نتیجه برسونم. اون دوتا رفتن و عاقبت‌به‌خیر شدن. پای این دوتا هم می‌مونم و بزرگشون می‌کنم. به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پله‌های طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج می‌رفت. حسین از پله‌ها پایین آمد، اشاره کردم، برگردد. می‌دانست هروقت من و پدرش دعوا می‌کنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه‌ی امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتما ترسیده و می‌خواهد دلجویی کند. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 @madadazshohada 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷از سفر بازگشته .. قسمت آخر از فصل اول تجربه گر ابوالفضل........ ✍🏻به قلم مهدی قاضی زاده ازش پرسیدم اون دنیا چی به درد میخوره؟؟ گفت فقط کارخیر فقط دعای مردم فقط اعمالت 👈بهم گفت حاج آقا فکر نکن تو میای به زوار یه چیزی یاد میدی یا حدیثی میگی و روضه میخونی و میری و تمام..نه والله ، من می‌دونم این کار چقدر ثواب داره و چه نوری برات می‌بره بالا..هر زائری که میگه خدا خیرت بده ، خدا عاقبتت بخیر کنه ، خدا برات بسازه ، خدا بچه هات نگهداره و... دریچه ای از رحمت الهی برات باز میشه‌.. 🔷گفتم برای من که مداحم میگی؟؟ گفت برای هرکسی که دعای دیگران پشت سرش باشه ، این رحمت الهی هست.. 👈گفت به مردم بگو در حق همدیگه دعاکنن ، این دعا خییییلی اثر عجیبی داره... 👈گفتم اون دنیا چه خبر؟ گفت بعضیا انقققد خوشحال بودن صورتشون برق میزد و میدرخشید.. 👈بعضیا انقد افسرده بودن حالِت خراب می‌شد میدیدیشون.. 🔷گفتم خوشحالی کننده ها چرا خوشحال بودن؟ ✅گفت اول بخاطر اعمال خوبشون ، اهل گناه نبودن ، توبه کرده از دنیا رفته بودن .. ✅دوم بخاطر خیراتهای ارسالی زن و بچه و‌خانوادشون.. 🔷ازش پرسیدم می‌فهمیدن زن و بچه خیرات میدن؟ 👈گفت مثل مریضی که اومدن دورش جمع شدن و خوشحاله ، اینجور خوشحال میشدن و پیش بقیه مباهات میکردن ببین زن و بچه من معرفت دارن فراموشم نکردن.. 👈گفت چیزی که من دیدم ، شب جمعه و روز جمعه ، اموات شدیداً چشم انتظار اومدن بستگان و خیرات هستند.. گفتم خیرات چی مثلا ؟ گفت یه خرما ، یه شکلات .. گفت خیرات های سنگین یواشکی بدید فقرا 👈سر مزار بعضی اموات شرمنده میشدن که کسی براشون چیزی نداده و اینا ریخت و پاش می‌کنن.. ❤️یاد حدیث پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم افتادم که فرمود ، شب جمعه اموات میان لب دیوار خانه شون با صدای حزینی میگن ای اهل من و خانوادهء من ، با لقمه نانی و یا تکه استخوانی از غذاتون بیاد ما باشید و خیرات بدید.. @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌﷽ سـلام برخدای مهربان و امام زمانم❤️ ☀️امروز سه شنبه ☀️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۱ اسفند ١۴٠٢ ه. ش 🌙  ۱٠شعبان ١۴۴۵ ه۰ق 🌲21فوریه  2024 ميلادی 💢✨💢✨💢✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌امروز می خواهم بروم در خانه پدرم ، بست بنشینم ، بگویم :" مولاجان در جشن میلادتان دستم را بند کنید . نکند نعمت خدمتگزاری اتان امسال نصیبم نشود . من عادت دارم به خاک در این خانه ... " می دانم امام زمانم باز هم راهم می دهند ... مثل همیشه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/madadazshohada