با خواندن: تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها و همچنین فرستادن: ۱۰۰ مرتبه ذکر صلوات،از طرف امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)به نرجس خاتون ،مادر بزرگوارشان:
1⃣ آرامش
2⃣ وسعت وقت
3⃣ امدادهای غیبی
نصیبتان خواهد شد.
#استاد_نیلچی_زاده
https://eitaa.com/madadazshohada
شهید محمدهادی شیرازی در 15 مرداد ماه سال 1337 در تهران پا به عرصه هستی نهاد.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم عمران ادامه داد و به عضویت بسیج درآمد.
این شهید گرانقدر سرانجام در 30 بهمن ماه سال 1364 در سن 27 سـالگی و در عملیات سال والفجر8 حوادث ناشی از درگیری در فاو دعوت حق را لبیک گفت.
مزار این شهید در قطعه 53 ردیف 113 شماره 3 بهشت زهرا (س) قرار دارد.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید شیرازی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
قسمت ۵۵ فصل یازدهم: روز وداع قسمت سوم @madadazshohada در را باز کرد. تا چشمش به من افتاد، هول کرد.
قسمت ۵۶
فصل یازدهم: روز وداع
قسمت چهارم
@madadazshohada
رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقبنشینی میشوند. تا ظهر از یک گروهان صدوده نفره فقط بیستونه نفر زنده میمانند و عقب برمیگردند. ساعت یک بعدازظهر عقبنشینی شروع میشود. فقط زندهها میتوانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا میماندند. رضا احمدی، از بچههای ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقبنشینی، دوربین را برمیدارد و چهارتا عکس از جنازه آن دو میگیرد. ساعت مچی علی را باز میکند و با دوربین به عقب برمیگرداند.
اگر رجب چشمش به عکس پیکر بیجان علی میافتاد، دقمرگ میشد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیهکلام علی افتادم. هروقت میخواست از خانه بیرون برود، میگفتم: «علی کجا؟!» میگفت: «کربلا!» حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازهای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: «سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.»
@madadazshohada
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
قسمت۵۷
@madadazshohada
فصل دوازدهم: به انتظار علی
قسمت اول
یک شب کارم طول کشید، دیر به خانه رسیدم. امیر گرسنه بود و حسین از گریههایش کلافه شده بود. فوری غذای سادهای درست کردم و دادم بچهها خوردند. امیر را خواباندم. حسین رفت وضو بگیرد. رجب برگشت خانه، از پلهها بالا میآمد که چشمش به من افتاد. گُر گرفت و گفت: «تو چرا دست از سر من و بچههام برنمیداری؟! چرا گورت رو از این خونه گم نمیکنی بری بیرون؟!» با خودم گفتم: «زهرا! هرچی لال شدی و جواب این مرد رو ندادی، دیگه بسه.» آنقدر در این سالها دندان روی جگر گذاشتم، جگرم پاره شده بود! صدایم را بلند کردم و گفتم: «حاجآقا! میدونی چرا نمیرم؟ چون سرمایهی من تو این خونهس؟!» نیشخندی زد و گفت: «سرمایه؟! ارث و میراث خونهی بابات رو آوردی ما خبر نداریم؟!»
- نهخیر! برو تو آشپزخونه رو نگاه کن!
حسین را دید آستین بالا زده و وضو میگیرد.
- خب چیه؟! حسین داره وضو میگیره نماز بخونه.
- برای چی وضو میگیره؟! الان وقت نماز خوندنه؟! حسین نمازش رو آخر شب میخونه؟! نهخیر آقا! اون بچه داره آماده میشه بره تو اتاق علی و امیر نمازشب بخونه. شده عین برادرای شهیدش. سرمایه زندگی من حسین و امیرن! حالا من این ثروت بزرگ رو بدم دست تو؟! کور خوندی! من تا آخرین نفس هستم تا بچههام رو به نتیجه برسونم. اون دوتا رفتن و عاقبتبهخیر شدن. پای این دوتا هم میمونم و بزرگشون میکنم.
به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج میرفت. حسین از پلهها پایین آمد، اشاره کردم، برگردد. میدانست هروقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریهی امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتما ترسیده و میخواهد دلجویی کند.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
@madadazshohada
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🔷از سفر بازگشته .. قسمت آخر از فصل اول
تجربه گر ابوالفضل........
✍🏻به قلم مهدی قاضی زاده
ازش پرسیدم اون دنیا چی به درد میخوره؟؟
گفت فقط کارخیر
فقط دعای مردم
فقط اعمالت
👈بهم گفت حاج آقا فکر نکن تو میای به زوار یه چیزی یاد میدی یا حدیثی میگی و روضه میخونی و میری و تمام..نه والله ، من میدونم این کار چقدر ثواب داره و چه نوری برات میبره بالا..هر زائری که میگه خدا خیرت بده ، خدا عاقبتت بخیر کنه ، خدا برات بسازه ، خدا بچه هات نگهداره و... دریچه ای از رحمت الهی برات باز میشه..
🔷گفتم برای من که مداحم میگی؟؟
گفت برای هرکسی که دعای دیگران پشت سرش باشه ، این رحمت الهی هست..
👈گفت به مردم بگو در حق همدیگه دعاکنن ، این دعا خییییلی اثر عجیبی داره...
👈گفتم اون دنیا چه خبر؟
گفت بعضیا انقققد خوشحال بودن صورتشون برق میزد و میدرخشید..
👈بعضیا انقد افسرده بودن حالِت خراب میشد میدیدیشون..
🔷گفتم خوشحالی کننده ها چرا خوشحال بودن؟
✅گفت اول بخاطر اعمال خوبشون ، اهل گناه نبودن ، توبه کرده از دنیا رفته بودن ..
✅دوم بخاطر خیراتهای ارسالی زن و بچه وخانوادشون..
🔷ازش پرسیدم میفهمیدن زن و بچه خیرات میدن؟
👈گفت مثل مریضی که اومدن دورش جمع شدن و خوشحاله ، اینجور خوشحال میشدن و پیش بقیه مباهات میکردن ببین زن و بچه من معرفت دارن فراموشم نکردن..
👈گفت چیزی که من دیدم ، شب جمعه و روز جمعه ، اموات شدیداً چشم انتظار اومدن بستگان و خیرات هستند..
گفتم خیرات چی مثلا ؟
گفت یه خرما ، یه شکلات ..
گفت خیرات های سنگین یواشکی بدید فقرا
👈سر مزار بعضی اموات شرمنده میشدن که کسی براشون چیزی نداده و اینا ریخت و پاش میکنن..
❤️یاد حدیث پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم افتادم که فرمود ، شب جمعه اموات میان لب دیوار خانه شون با صدای حزینی میگن ای اهل من و خانوادهء من ، با لقمه نانی و یا تکه استخوانی از غذاتون بیاد ما باشید و خیرات بدید..
@madadazshohada
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سـلام برخدای مهربان و امام زمانم❤️
☀️امروز سه شنبه
☀️ ۱ اسفند ١۴٠٢ ه. ش
🌙 ۱٠شعبان ١۴۴۵ ه۰ق
🌲21فوریه 2024 ميلادی
💢✨💢✨💢✨
امروز می خواهم بروم در خانه پدرم ، بست بنشینم ، بگویم :" مولاجان در جشن میلادتان دستم را بند کنید .
نکند نعمت خدمتگزاری اتان امسال نصیبم نشود .
من عادت دارم به خاک در این خانه ... "
می دانم امام زمانم باز هم راهم می دهند ...
مثل همیشه
https://eitaa.com/madadazshohada