eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
با خواندن: تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها و همچنین فرستادن: ۱۰۰ مرتبه ذکر صلوات،از طرف امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)به نرجس خاتون ،مادر بزرگوارشان: 1⃣ آرامش 2⃣ وسعت وقت 3⃣ امدادهای غیبی نصیبتان خواهد شد‌. https://eitaa.com/madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمدهادی شیرازی در 15 مرداد ماه سال 1337 در تهران پا به عرصه هستی نهاد.این شهید والامقام دارای ملیت ایران و مذهب اسلام شیعه بود.وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم عمران ادامه داد و به عضویت بسیج درآمد. این شهید گرانقدر سرانجام در 30 بهمن ماه سال 1364 در سن 27 سـالگی و در عملیات سال والفجر8 حوادث ناشی از درگیری در فاو دعوت حق را لبیک گفت. مزار این شهید در قطعه 53 ردیف 113 شماره 3 بهشت زهرا (س) قرار دارد.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید شیرازی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
قسمت ۵۵ فصل یازدهم: روز وداع قسمت سوم @madadazshohada در را باز کرد. تا چشمش به من افتاد، هول کرد.
قسمت ۵۶ فصل یازدهم: روز وداع قسمت چهارم @madadazshohada رزمندگان بعد از مقاومتی طولانی ناچار به عقب‌نشینی می‌شوند. تا ظهر از یک گروهان صدوده نفره فقط بیست‌و‌نه نفر زنده می‌مانند و عقب برمی‌گردند. ساعت یک بعدازظهر عقب‌نشینی شروع می‌شود. فقط زنده‌ها می‌توانند برگردند؛ عباس حصیبی و علی جا می‌ماندند. رضا احمدی، از بچه‌های ادوات گردان و دوست صمیمی علی، قبل از عقب‌نشینی، دوربین را برمی‌دارد و چهارتا عکس از جنازه آن دو می‌گیرد. ساعت مچی علی را باز می‌کند و با دوربین به عقب برمی‌گرداند. اگر رجب چشمش به عکس پیکر بی‌جان علی می‌افتاد، دق‌مرگ می‌شد. عکس را داخل کمد بین کلی خرت و پرت مخفی کردم. یاد تکیه‌کلام علی افتادم. هروقت می‌خواست از خانه بیرون برود، می‌گفتم: «علی کجا؟!» می‌گفت: «کربلا!» حالا او به کربلا رسیده بود و من هنوز زنده بودم. روزهای تازه‌ای در زندگی من آغاز شده بود. نشستم به انتظار علی تا در خانه را باز کند و با همان صدای زیبا بگوید: «سلام علیکم مامان خانوم! من برگشتم.» @madadazshohada روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
قسمت۵۷ @madadazshohada فصل دوازدهم: به انتظار علی قسمت اول یک شب کارم طول کشید، دیر به خانه رسیدم. امیر گرسنه بود و حسین از گریه‌هایش کلافه شده بود. فوری غذای ساده‌ای درست کردم و دادم بچه‌ها خوردند. امیر را خواباندم. حسین رفت وضو بگیرد. رجب برگشت خانه، از پله‌ها بالا می‌آمد که چشمش به من افتاد. گُر گرفت و گفت: «تو چرا دست از سر من و بچه‌هام برنمی‌داری؟! چرا گورت رو از این خونه گم نمی‌کنی بری بیرون؟!» با خودم گفتم: «زهرا! هرچی لال شدی و جواب این مرد رو ندادی، دیگه بسه.» آن‌قدر در این سال‌ها دندان روی جگر گذاشتم، جگرم پاره شده بود! صدایم را بلند کردم و گفتم: «حاج‌آقا! می‌دونی چرا نمیرم؟ چون سرمایه‌ی من تو این خونه‌س؟!» نیشخندی زد و گفت: «سرمایه؟! ارث و میراث خونه‌ی بابات رو آوردی ما خبر نداریم؟!» - نه‌خیر! برو تو آشپزخونه رو نگاه کن! حسین را دید آستین بالا زده و وضو می‌گیرد. - خب چیه؟! حسین داره وضو می‌گیره نماز بخونه. - برای چی وضو می‌گیره؟! الان وقت نماز خوندنه؟! حسین نمازش رو آخر شب می‌خونه؟! نه‌خیر آقا! اون بچه داره آماده میشه بره تو اتاق علی و امیر نمازشب بخونه. شده عین برادرای شهیدش. سرمایه زندگی من حسین و امیرن! حالا من این ثروت بزرگ رو بدم دست تو؟! کور خوندی! من تا آخرین نفس هستم تا بچه‌هام رو به نتیجه برسونم. اون دوتا رفتن و عاقبت‌به‌خیر شدن. پای این دوتا هم می‌مونم و بزرگشون می‌کنم. به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پله‌های طبقه اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج می‌رفت. حسین از پله‌ها پایین آمد، اشاره کردم، برگردد. می‌دانست هروقت من و پدرش دعوا می‌کنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریه‌ی امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد. گفتم حتما ترسیده و می‌خواهد دلجویی کند. روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 @madadazshohada 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷از سفر بازگشته .. قسمت آخر از فصل اول تجربه گر ابوالفضل........ ✍🏻به قلم مهدی قاضی زاده ازش پرسیدم اون دنیا چی به درد میخوره؟؟ گفت فقط کارخیر فقط دعای مردم فقط اعمالت 👈بهم گفت حاج آقا فکر نکن تو میای به زوار یه چیزی یاد میدی یا حدیثی میگی و روضه میخونی و میری و تمام..نه والله ، من می‌دونم این کار چقدر ثواب داره و چه نوری برات می‌بره بالا..هر زائری که میگه خدا خیرت بده ، خدا عاقبتت بخیر کنه ، خدا برات بسازه ، خدا بچه هات نگهداره و... دریچه ای از رحمت الهی برات باز میشه‌.. 🔷گفتم برای من که مداحم میگی؟؟ گفت برای هرکسی که دعای دیگران پشت سرش باشه ، این رحمت الهی هست.. 👈گفت به مردم بگو در حق همدیگه دعاکنن ، این دعا خییییلی اثر عجیبی داره... 👈گفتم اون دنیا چه خبر؟ گفت بعضیا انقققد خوشحال بودن صورتشون برق میزد و میدرخشید.. 👈بعضیا انقد افسرده بودن حالِت خراب می‌شد میدیدیشون.. 🔷گفتم خوشحالی کننده ها چرا خوشحال بودن؟ ✅گفت اول بخاطر اعمال خوبشون ، اهل گناه نبودن ، توبه کرده از دنیا رفته بودن .. ✅دوم بخاطر خیراتهای ارسالی زن و بچه و‌خانوادشون.. 🔷ازش پرسیدم می‌فهمیدن زن و بچه خیرات میدن؟ 👈گفت مثل مریضی که اومدن دورش جمع شدن و خوشحاله ، اینجور خوشحال میشدن و پیش بقیه مباهات میکردن ببین زن و بچه من معرفت دارن فراموشم نکردن.. 👈گفت چیزی که من دیدم ، شب جمعه و روز جمعه ، اموات شدیداً چشم انتظار اومدن بستگان و خیرات هستند.. گفتم خیرات چی مثلا ؟ گفت یه خرما ، یه شکلات .. گفت خیرات های سنگین یواشکی بدید فقرا 👈سر مزار بعضی اموات شرمنده میشدن که کسی براشون چیزی نداده و اینا ریخت و پاش می‌کنن.. ❤️یاد حدیث پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم افتادم که فرمود ، شب جمعه اموات میان لب دیوار خانه شون با صدای حزینی میگن ای اهل من و خانوادهء من ، با لقمه نانی و یا تکه استخوانی از غذاتون بیاد ما باشید و خیرات بدید.. @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌﷽ سـلام برخدای مهربان و امام زمانم❤️ ☀️امروز سه شنبه ☀️‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ۱ اسفند ١۴٠٢ ه. ش 🌙  ۱٠شعبان ١۴۴۵ ه۰ق 🌲21فوریه  2024 ميلادی 💢✨💢✨💢✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌امروز می خواهم بروم در خانه پدرم ، بست بنشینم ، بگویم :" مولاجان در جشن میلادتان دستم را بند کنید . نکند نعمت خدمتگزاری اتان امسال نصیبم نشود . من عادت دارم به خاک در این خانه ... " می دانم امام زمانم باز هم راهم می دهند ... مثل همیشه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/madadazshohada