به نام خدای مهربان
با سلام و احترام لطفا متن زیر را در گرو هاتون پخش میکنید
با تشکر فراوان
آپارتمان فروشی(حوالی میدان ۱۱ نارمک)
زیر قیمت منطقه
قیمت کارشناسی
۶ میلیارد و ۶۰۰ به جهت فروش فوری تخفیف قابل توجهی داده میشود .
مشخصات آپارتمان
* ۴ تا تک واحدیِ ۷۶ متری ۲ خوابه
* طبق سند ،طبقه اول ،چون درحقیقت این طبقه باسه پله روی طبقه همکفِ قابل سکونت قرار دارد .
* خوش نقشه بدون هیچ گونه پرتی
* شمالی رو به آفتاب و خواب ها آفتاب گیر
* ساختمان واقع در بن بست خلوت و آرام
* نزدیک فضای سبز پر از درخت
* نزدیک خیابان اصلی
* نزدیک به مترو و پایانه اتوبوس
* دسترسی محلی به تمام مراکز خرید و میدان تره بار
* ساختمان کم واحد بسیار آرام
* انباری خیلی بزرگ حدود ۸ متر
* بالکن حدود ۳ متر
* کمد دیواری بزرگ
* سال ساخت ۱۳۸۲
* واحد تخلیه و سند تک برگ و اماده تحویل
* مناسب سرمایه گذاری ؛ و قابلیت رهن ۸۰۰ تا ۹۰۰ میلیون رهن
* لوله ها و کف بازسازی کامل *
تماس با
نخعی
09127980463
اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#این_همه_سنگینی....
🌷وقتی در عملیات "کربلای پنج" به دشمن حمله کردیم، تعدادی از بچهها زخمی و شهید شده بودند و میبایست آنها را به عقب منتقل میکردیم. من با دو نفر از بچهها پیکر مطهر شهید "ایرج کریمی" را به عقب میبردیم. هنوز مقداری راه نرفته بودیم که یکی از دوستانم "ستار عروجعلیان" ایشان بعداً شهید شد را دیدم که شهیدی را بر دوش گرفته و به عقب میآورد. به او گفتم: "ستار، کی شهید شده؟" جواب نداد، دوباره سؤالم را تکرار کردم، بر زمین نشست. وقتی چهره او را دیدم، او برادرم شهید "مجید شاکری" بود. اشک امانم نداد. برادرم را از او گرفتم و بر دوشم گذاشتم، داغ برادر سخت و سنگین است و این همه سنگینی مرا در خود میشکست.
🌷مجید اگر چه کوچکتر از من بود ولی بزرگواری و روح بلند او سبب پروازش شده بود. او هرچند دیرتر از من به جبهه آمد، ولی در اخلاق، معنویت و تلاش و راز و نیاز جزء «السابقون» بود. یکی از دوستانش تعریف میکرد که در هزار قله وقتی مناجات مولی الموحدین را میخواند «مولای یا مولای انت المولی و انا العبد و هل یرحم العبد الی المولی» دل همه به لرزه می افتاد. شهید مجید شاکری گوی سبقت را از ما ربود و اکنون در جوار رحمت حق آرمیده است. مجید جان به ما واماندگان از قافله شهداء دعا کن تا روسفید به محضر شهداء وارد شویم. روحش شاد.
🌹 خاطره ای به یاد شهیدان معزز ایرج کریمی، ستار عروجعلیان و مجید شاکری
راوی: رزمنده دلاور حمید شاکری
#ایران 🇮🇷
#ارتش_قهرمان
#وعده_صادق
#سید_هاشم_صفی_الدین
#یحیی_سنوار
#سید_حسن_نصرالله
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نفر به نفر کسانی که میرن کربلا انتخاب شده هستند.
❁❥༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
با نشر در ثواب آن شریک هستید.
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
بسیار زیبا 👌❤️❤️❤️❤️
خواب #حضرت_رقیه(س) رو دیده بود
بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از #گناه گذشتی ما هم شهیدت میکنیم.
موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام #روضه حضرت رقیه بخون
گفتم نمیخونم، داری میری حسین #بچه هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های #گریه میکرد.
#فرازے_از_وصیت_نامہ.
هر خانمے ڪہ چادر بہ سر ڪند و عفت ورزد، و هر جوانی ڪہ نماز اول وقت را در حد توان شروع ڪند، اگر دستم برسد سفارشش را بہ مولایم امام حسین (ع) خواهم ڪرد و او را دعا مے ڪنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالے قرار گیرد.
#شهید_حسین_محرابی🌷
#یادش_با_صلوات
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهیدمحرابی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت سی و چهارم ▫️از آنچه پیش چشمم بود، زبانم بند آمده و انگار این شعلهها به
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت سی و چهارم ▫️از آنچه پیش چشمم بود، زبانم بند آمده و انگار این شعلهها به
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت سی و هفتم
▫️سپس با هر دو دستش بازوانم را گرفت و اینبار نه اعتراض که عاشقانه التماسم کرد:«آمال!من هفت سال منتظر این لحظه بودم که بیای پیشم،حالا که بلاخره تو رو بدست اوردم با دلم راه بیا!»
▪️دیوانهوار با آبرویم بازی کرده بود، تا سرحدّ مرگ دلم را لرزانده و با وحشتناکترین تهدیدها مرا از خانواده و وطنم ربوده بود و حالا انتظار داشت همراهش شوم اما همین چند کلمهای که با محبت خرجم کرد، بغضم را شکست: «اگه واقعاً دوستم داری، یکم فرصت بده!»
▫️از اینکه به اندازه همین تقاضای ساده او را محرم دردهایم دانسته بودم از تهِ دل خندید و چه خندهای که همزمان اشکش چکید و لحنش لرزید: «هرچی تو بخوای عزیزم!»
▪️او به من مهلت داد و هر چه میگذشت و هرچه محبت میکرد، در دل من ذرهای اثر نداشت که درد آنهمه شکنجه روحی از خاطرم نمیرفت و میدانستم با اولین ساز مخالفتم، دنیا را روی سرم خراب خواهد کرد و همین هم شد.
▫️حدود دو هفته از حضورم در منزلش گذشته و من همچنان تنهایی را به همراهی او ترجیح میدادم و خبر نداشتم چه شب سختی در انتظارم نشسته که درِ خانه به ضرب باز شد و فریاد عامر چهارچوب تنم را لرزاند: «آمال! کجایی آمال؟»
▪️کنج اتاق نشیمن روی مبلی نشسته بودم و از ترس فریادش، از جا پریدم.
▫️درِ خانه را پشت سرش با تمام قدرت به هم کوبید، حتی کفشش را در نیاورد، با بیتعادلی به سمت من میآمد و دیوانهتر از همیشه عربده میکشید: «مگه نگفتم این موبایل رو بذار کنار؟» و پیش از آنکه فرصت پاسخی پیدا کنم، موبایل را از دستم چنگ زد و کف زمین کوبید.
▪️صورتش خیس عرق بود، سفیدی چشمانش به سرخی میزد و با هر نعره، از بوی تند دهانش حالم به هم خورد: «تا کِی میخوای منو پس بزنی؟»
▫️از شدت وحشت زبانم بند آمده و او نقطه ضعفم را میدانست که با دستش چانه لرزان از ترسم را محکم گرفت و زیر گوشم زوزه کشید: «نکنه هوس کردی عکست رو بفرستم رو اینترنت؟»
باور نمیکردم الکل مصرف کند و شاید همین مستی غیرتش را از بین برده بود که حالا همسرش بودم و دوباره تهدیدم میکرد تا با همان عکس آبرویم را ببرد.
▪️لب و دندانم از ترس به هم میخورد و او طوری مست کرده بود که حتی فرصت نداد کلامی بگویم و با مشت به صورتم کوبید.
▫️یک لحظه هیچ چیز ندیدم و تنها درد شدیدی را احساس میکردم که تمام جمجمهام را گرفت و شدت ضربه به حدی بود که نقش زمین شدم.
▪️در تنگنایی از درد و وحشت زیر دست و پایش بودم و الکل کاری با عقلش کرده بود که نمیفهمید با چه شدتی کتکم میزند و حتی فرصتی برای التماس نبود.
▫️لگدهای محکمش کمر و پهلویم را در هم خرد میکرد، با مشتهای پی در پی در سر و صورتم میکوبید و حتی به اندازۀ یک ناله امانم نمیداد.
@madadazshohada
▪️درد تمام استخوانهایم را در هم میکوبید؛ مطمئن بودم امشب از زیر دستش زنده بیرون نمیروم که با هر نفس به خدا التماس میکردم نجاتم دهد و رحمی به دل مستش نبود که به قصد کشتن کتکم میزد و من زیر هر ضربه، با نفسهایی شکسته حضرت زهرا (علیهاالسلام) را صدا میزدم.
▫️نمیدانم چند دقیقه طول کشید تا بلاخره دست از تنبیهم کشید و شاید دیگر رمقی برایش نمانده بود که چند قدم عقب رفت و بیحال روی کاناپه افتاد.
▪️جرأت نمیکردم از روی زمین بلند شوم، هنوز دستانم روی سرم حفاظ بود، همچنان از شدت درد زیر لب ناله میزدم و با همان چشمان وحشتزدهام دیدم سرش روی پشتی کاناپه رها شد و مثل کسی که مرده باشد، خوابش برد.
▫️باورم نمیشد هنوز زنده هستم؛ دلم میخواست از این خانه فرار کنم و میدانستم عامر به مجازات این گریختن، تهدیدش را عملی کرده و با آبرویم قمار میکند که حتی راه فرار به رویم بسته بود.
▫️تمام ذرات بدنم از درد میلرزید و دیگر حساب این زندگی دستم آمده بود که پذیرفتم به بهای زنده ماندنم کنیز عامر باشم و تلخترین روزهای زندگیام از همان شب شروع شد.
▪️هرازگاهی با نورالهدی درددل میکردم و او کاری از دستش برنمیآمد که هربار با دلسوزی پاپیچم میشد: «من که بهت گفته بودم عامر با همسر سابقش چیکار کرده، چرا قبول کردی زنش بشی؟»
▫️نمیدانست عامر مرا مجبور کرد و خبر نداشت ذرهای غیرت برای برادرش باقی نمانده که اگر لحظهای باب میلش نباشم، در عالم مستی با همان عکس جعلی آزارم میدهد و با هر چه به دستش برسد، بدنم را کبود میکند.
▪️حدود چهار سال در غربت آمریکا و وحشت خانۀ عامر گذشت و فقط خوشحال بودم خدا به ما فرزندی نمیدهد که نمیخواستم پارۀ تنم هم شریک اینهمه بدبختی باشد.
▫️از بازگشت به عراق خبری نبود و من ناامید از این زندگی، فقط زنده بودم و خبر نداشتم خداوند چه معجزهای برایم در نظر گرفته که همزمان با روزهای آغازین پاییز ۲۰۲۳، خبری عجیب دنیا را تکان داد...
📖 ادامه دارد...
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدای ارتش واقعا مظلومند
صرفا جهت بیعت با ارتش قهرمان
👇👇👇👇👇👇👇👇👆👆
بیتابی مامور نیروی انتظامی در مراسم تشییع شهدای پدافند ارتش
شهید جهاندید و شهید شاهرخی فر
لالای لای لا عزیزوم
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥عاقبت رزمنده ای که همسرش نگذاشت به سوريه برود
خاطره عجیب سردار نوعی اقدم از عاقبت رزمنده اي که همسرش نگذاشت با او برای دفاع از حرم به سوريه برود!
عزیزان اگر شهید نشویم ، میمیریم...
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4