1117200129_484023680.mp3
49.01M
🎙صوت کامل بیانات امروز رهبر در خصوص حوادث منطقه
📌چهارشنبه ۲۱ آذرماه ۱۴۰۳
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
💔
به قدری به حضرت آقا ارادت داشت و ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود:
هر که دارد بر ولایت بدگمان
حق ندارد پا گذارد در این مکان
میگفت:
کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت(ع) و همه اینها به هم وصل هستند.
شادی روح شهیدعزیزمون صلوات
🌸الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم🌸
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
#شهید_احمد_اعطایی
#شهید_مدافع_حرم
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهیداحمد عطایی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت هفتاد و ششم ▫️پیش از آنکه ناله بزنم، خونم روی صورت مهدی پاشید اما انگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت هفتاد و ششم ▫️پیش از آنکه ناله بزنم، خونم روی صورت مهدی پاشید اما انگ
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت هفتاد و هفتم
▫️انگار به همین چند قدم توانش تمام شده بود که همانجا کنار پنجره تکیه به دیوار زد و با لبخندی دلنشین پاسخ داد: «همون دیشب بچهها ما رو رسوندن بیمارستان بغداد.»
▪️سپس دریای نگاهش تا ساحل چشمانم موج زد و عاشقانه زمزمه کرد: «خبر داری چقدر دلم برات تنگ شده؟»
▫️با هر پلکی که میزدم، نعرههای رانا و شلیک گلولهها در سرم تیر میکشید و نمیتوانستم همراه احساسش شوم که باز پرسیدم: «نکنه باز بیان سراغمون؟»
▪️از تبی که به جان کلماتم افتاده بود، فهمید هنوز میترسم که دوباره بالای سرم برگشت، دستش را روی پیشانیام قرار داد تا با لمس انگشتانش آرامم کند و آهسته پاسخ داد: «چندتاشون کشته شدن، بقیه هم تو بازداشت هستن.»
▫️در آن اتاق کوچک و در محاصرۀ آنهمه نیروی مسلح، راهی برای نجات نبود اما جانی برای پرسیدن نمانده و پاسخ حیرت نگاهم را مهدی با مهربانی داد: «یادته بهت میگفتم فقط یکم دیگه صبر کن؟ تو راه فلوجه وسایلت رو نگاه کردم خبری از ردیاب نبود، نمیدونستم گوشیت دستشون بوده برای همین خیالم راحت بود تو فلوجه پیدامون نمیکنن اما حدس میزدم بغداد بیان سراغم که وقتی تو رو گذاشتم فلوجه، با همکارام هماهنگ کردم و تو کفشم ردیاب گذاشتم. وقتی ما رو بردن تو اون خونه، فقط دعا میکردم به کفشام کاری نداشته باشن و میدونستم باید صبر کنم تا بچهها برسن...»
▪️اما حساب صبرش در لحظات آخر از دستش رفته بود که لبخندش لبریز درد شد و لحنش آتش گرفت: «وقتی اومدن سراغ تو دیگه نمیتونستم صبر کنم... میترسیدم قبل از اینکه برسن تو از دستم بری...»
▫️یکبار داغ از دست دادن همسرش را چشیده و انگار دیگر حتی توان تصور چنین لحظهای را نداشت که اشک در چشمانش غلطید و حرف را به جایی دیگر کشید: «خدا رو شکر قبل از حمله ایران به اسرائیل، تیم جاسوسیشون تو عراق متلاشی شد!»
▪️نجاتمان شبیه یک معجزه بود و من هنوز نگران تصویر خودم و مهدی بودم که تمام توانم را جمع کردم و یک جمله پرسیدم: «اون عکس چی؟»
▫️روی صندلی کنارم نشست و با لحنی مطمئن خاطرم را تخت کرد: «به بچهها سپردم، لپ تاپ و موبایلهاشون چک شده، هیچ عکسی نبود. اتفاقاً من شک داشتم شاید کشتن عامر به خاطر ماجرای گرفتن همون عکس بوده اما ظاهراً عامر به رانا شک کرده بوده و اونم خلاصش میکنه.»
▪️سپس چشمانش به یاد حضرت عباس (علیه السلام) درخشید و به عشق حضرت خندید: «مگه میشه حضرت ابالفضل (علیه السلام) بد امانتداری کنه؟»
▫️از آنچه میشنیدم دلم طوری قرار گرفت که شاید سالها بود طعم چنین آرامشی را نچشیده بودم و همزمان کسی به در اتاق زد.
▪️روسری سرم بود اما مهدی نمیخواست غریبهای وارد شود که از جا بلند شد، در را باز کرد و به گمانم رفیقش بود که با لحن گرمی مشغول صحبت شد.
▫️اما رفیقش بهقدری هیجان داشت که من هم خندههایش را میشنیدم؛ با صدایی بلند به فارسی چند کلمه گفت که نفهیمدم و فقط دیدم مهدی به سرعت داخل اتاق برگشت.
▪️مثل اینکه درد سرشانه فراموشش شده باشد به سمت پنجره اتاق دوید و با همان کتف زخمی، تا قفسه سینه از پنجره بیرون رفت.
▫️متحیر مانده بودم چه خبر شده است؛ میترسیدم باز اتفاقی افتاده باشد و همان لحظه شنیدم مهدی با لحنی که از شادی میلرزید، امام زمان (علیهالسلام) را صدا میزند.
▪️هر دو دستم آتل بندی شده و نمیتوانستم تکانی بخورم که متحیر پرسیدم: «چی شده مهدی؟»
▫️هیجان زده به سمتم چرخید و انگار آنچه میدید قابل گفتن نبود که پرده را بیشتر کنار زد تا ببینم آسمان بغداد شهابباران شده است.
▪️گویی دستهای از پرندههای نورانی در تاریکی شب پرواز میکردند و مهدی با صدایی رسا سینه سپر کرد: «ایران حمله به اسرائیل رو شروع کرده! اینا پهپادهای ایرانی هستن! موشکها هم تو راهن!»
▫️و همین صحنه شوری در دلش به راه انداخته بود که جسمش پیش من ماند اما جانش در هوای حمله به اسرائیل به هیجان آمده و کلماتش از اشتیاقِ آغاز این مبارزه میتپید: «این تازه شروع انتقامه! ما حالا حالاها کار داریم!»
▪️در حملات شیمیایی آمریکا به فلوجه نفس کشیده بودم، جنایات وحشیانۀ داعش را با تمام وجودم حس کرده بودم، آشوبهای عراق، غریبکُشی ابوزینب و صحنۀ ترور شهید سلیمانی و شهید ابومهدی در جاده فرودگاه بغداد را به چشم خودم دیده بودم، مصیبت پیکرهای پارهپاره انفجار تروریستی کرمان و طعم تلخ اشکهای مهدی و تنهایی زینب را چشیده بودم، این مدت از وحشت جاسوسان اسرائیلی هر لحظه ترسیده و درد گلوله را در جانم حس کرده بودم اما انگار این حمله، آغاز انتقام از اینهمه ظلم بود که نگاهم تا آسمان و به دنبال پهپادها پر کشید و مهدی همچنان رجز میخواند: «والله به کمتر از آزادی قدس و نابودی اسرائیل رضایت نمیدیم!»
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🌹 پایان رمان❤️
حسن روحالامین هنرمندونقاش مطرح کشوربا انتشارتصویر انگشتری که ازرهبر انقلاب هدیه گرفته،نوشت:
هدیهای که رنگ مهربانی گرفت
پانزده روز پیش بودکه برای ارائه تابلوی جدیدم در حسینیه امام خمینی خدمت حضرت آقا رسیدم.
یادگاراین زیارت دلچسب هم انگشتری بود با نگین مشکی که به رسم محبت از این مرد بزرگ به من مرحمت شد.
هدیهای که هربار نگاهش میکنم انگار جریان عشق است که چون خون گرم درون رگهایم میدود.
دیروز نزدیک ظهر بود که گوشی موبایلم زنگ خورد.از آن سوی خط مردی با صدای مهربان گفت:آقای روحالامین،از دفتر حضرت آقا تماس میگیرم.ایشان به بنده فرمودند:هنرمندها روحیهی لطیفی دارند انگشتری که دو هفته پیش به ایشان دادم نگینش تیره بود؛شایددوست داشته باشندانگشتری با نگین سرخ یا رنگ دیگری داشته باشندکه سرزندهتر باشد.با آقای روحالامین تماس بگیریدوبپرسید اگر دوست ندارندآن رنگ سیاه را، عوضش کنید...
اینهمه محبت،فهم هنر و توجه سرشار حضرت آقا،مرا بهتزده کرد.
درچنین روزهای حساسی برای مسلمانان ویک روز قبل از سخنرانی مهم ایشان به عنوان رهبرشیعیان جهان که چشم تمام رسانههای دنیابه این مواضع دوخته شده،ودر عین مشغلههای مدیریت و رهبری کشورو فرماندهی کلقوا که بر دوش ایشان است،یک انسان چقدر میتواند دقیق،لطیف و متوجه جزئیات باشد که فرزند کوچک و بیمقداری مثل من را به اسم و یاد در خاطر نگه دارد؟
این مرد با ایمان اگر نابغه نیست پس چیست؟
هدیهای که از سوی شما میآید گوهر است؛سفید و سیاه ندارد که آقاجان!
تصدقتان گردم حضرت عشق که هر چه از دوست رسد نیکوست
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
#حسینجانــــــــــ♥️....
سر صبحی
هوس کرببلا کردم
و دل
از سر عادت هر روزه خود
گفت حسین"ع"
#صبحمبهنامشما✨
#از_دور_سلام_اربابمــــــــــ「✋🏻」
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_آقاجان💚
🌼بنما رخ که
💫جهانی به تو دل بسپارد
🌼روی دامان پر از مهر تو سر بگذارد
🌼می رود سوی
💫گلستان خدا مرغ دلم
🌼چه کنم باز هوای گل نرگس دارد
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌼
🌼🍃@madadazshohada
💔
محور مقاومت با وحدت به پیروزی خواهد رسید
آینده مقاومت را روشن میبینم و محور مقاومت با وحدت، انسجام و همدلی به پیروزی خواهد رسید.
خون شهدا هدر نرفته و نخواهد رفت. چراکه شهدای ما برای دفاع از حریم اهل بیت و دفاع از هم نوعشان آسمانی شدند.
نیت خیر شهدا تا زمانی که جهاد میکردند عامل پیروزی جبهه مقاومت بود و ما پیروزیهای مقاومت را مرهون خون شهدا و نیت خالصانه آنها میدانیم. اکنون هم پیروز این میدان، شهدا و خانواده شهدا هستند.
همسر شهید ابوحامد در واکنش به برخی اظهارات درباره گم شدن خون شهدای مدافع حرم گفت: به کسی اجازه نمیدهم با اتفاقات اخیر سوریه به خانواده شهدا خرده بگیرد و زخم زبان بزند. پایکوبی دشمنان، دوامی ندارد. حتما جبهه مقاومت تدبیری خواهد کرد و ما خانواده های شهدا اگر باز هم لازم باشد جوانانمان را برای دفاع و حفظ کیان مقاومت، تقدیم خواهیم کرد.
حرفهای رسانههای معاند و دشمنان مقاومت اهمیتی ندارد. آنها سالهاست که برای اختلاف افکنی بین مدافعان حرم و خانوادههایشان تلاش میکنند. اما کور خواندهاند؛ این شرایط تغییر خواهد کرد. خون شهدا ضامن پیروزی های مقاومت خواهد بود. چون شهدا زندهاند و روشنگری میکنند.
همسر سردار #شهید_علیرضا_توسلی، موسس و فرمانده لشکر فاطمیون
#سوریه
#شهید_غیرایرانی
@madadazshohada