🌺 مدد از شهدا 🌺
#مدافع_عشــــق #قسمت_شانزدهم ❤ #هوالعشـــق یک ماهه که درگیراین مسئله ام!..که اگر بگم چی میشه!؟؟؟ "
#مدافع_عشـــــق
#قسمت_هفدهم
❤ #هوالعشــــــق
@madadazshohada
چاقو بزرگے.ڪه دسته اش ربان صورتے رنگے گره خورده بود دستش میدهند و تأڪید میڪنند ڪه باید ڪیڪ را #باهم ببرید.
لبخند میزنـد و نگاهم میڪند،عمق چشمهایش آنقدر سرد است ڪه تمام وجودم یخ میزند...
بازیگر_خوبی_هست.😔
_ افتخار میدی خانوم؟
و چاقو را سمتم میگیرد...
در دلم تڪرار میڪنم خانوم❣
😢..خانومِ تو!...دو دلم دستم را جلو بیاورم. میدانم در وجود تو هم آشوب است. تفاوت من با تو عشق ووبـےخیالیست❣
نگاهش روی دستم سرمیخورد...
_ چاقو دست شما باشه یا من؟
فقط نگاهش میڪنم. دسته چاقو را در دستم میگذارد و دست لرزان خودش را روی مشت گره خورده ی من!...
دست هر دویمان یخ زده. با ناباوری نگاهش میڪنم.
اولین تماس ما...چقدرسردبود!😭
با شمارش مهمانان لبه ی تیزش را در ڪیڪ فرو میبریم و همه صلوات میفرستند.
زیر لب میگویـد: یڪےدیگه.!و به سرعت برش دوم را میزند. اما چاقو هنوز به ظرف کیک نرسیده به چیزی گیر میڪند❣
با اشاره زهراخانوم لایه روی ڪیڪ را ڪنار میزنـد و جعبه شیشه ای ڪوچڪے راوبیرون میڪشـد. درست مثل داستانها.
مادرم ذوق زده بمن چشمڪ میزند.
ڪاش میدانست دخترڪوچڪش وارد چه بازی شده است.
در جعبه را بازکمیڪنـد و انگشترنشانم را بیرون میاورد. نگاه سردش میچرخد روی صورت خواهرش زینب.
او هم زیرلب تقلب میرساند:دستش کن!
اما بـےهیچ عڪس العملے فقط نگاهش میڪنـد...
اڪراه دارد و من این را به خوبـے احساس میڪنم.
زهراخانوم لب میگزد و برای حفظ آبرو میگوید:
_ علـــےجان!مادر!یه صلوات بفرست و انگشتر رو دست عروست ڪن❣
من باز زیر لب تکرار میکنم.عروست!عروس علی اکبر! صدای زمزمه صلواتت را میشنوم.
رو میگردانـد با یڪ لبخند نمایشـے،نگاهم میڪند، دستم را میگیرد و انگشتر را در دست چپم میندازد. و دوباره یڪ صلوات دسته جمعـےدیگر.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
@madadazshohada
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»