فرزند شهید ملکپور که بعد از تولد پدر به دنیا آمد میگفت: سالها بعد و در اواخر دهه هفتاد آرزو داشتم به شلمچه بروم و محل شهادت پدر را ببینم.
یک شب پدر به خوابم آمد و گفت: بیا شلمچه. گفتم من هیچ پولی ندارم. حداقل شصت هزار تومان هزینه دارد.
گفت برو از بانک که حساب باز کردی بگیر و بیا.
از خواب بیدار شدم. تعجب کردم. من در بانک ده هزار تومان بیشتر نداشتم‼️
رفتم بانک. شناسنامه و دفترچه را دادم و گفتم: این حساب را میخواهم ببندم.
متصدی بانک چند لحظه بعد شصت هزار تومان به من داد.
✅وقتی تعجب من را دید گفت: شما در قرعه کشی پنجاه هزار تومان برنده شدید...
💢آن سال با آن مبلغ کل هزینه سفر من تامین شد. این سفر یکی از عجیبترین سفرهای زندگی من بود. هرجا رفتم عنایت پدر را دیدم...
📗برگرفته از کتاب میعاد در شلمچه. اثر گروه شهید هادی.
💐چهارم دی ماه سالروز شهادت شهید جلیل ملک پور و شهدای مظلوم کربلای۴ گرامی باد.
👆خاطرات عجیب او نشان از آن دارد که چشمان الهی و ملکوتی داشته و کرامات بسیاری از او نقل میشود.
✅جليل دانشجوي مكانيك دانشگاه تهران و اعجوبه كارهاي اطلاعاتي بود. از هيچ چيزي نمي ترسيد.
🌷قبل از عمليات فاو به همراه برادرش در داخل سنگر مشغول نمازشب بود. بعدها نوشته بود كه بعد از آن نماز و در همان سنگر، يكي از ملائك الهی را ديده بود كه تمام ماجرای شهادت او و برادرش را بیان کرده و...
💐با اصرار پدر ازدواج كرد. اما گفت: من براي تكميل دين ازدواج كردم. من چند ماه ديگر شهيد ميشوم و شش ماه بعد از شهادتم، پسرم به دنيا مي آيد! نام او را علي بگذاريد!! جليل حتي محل مزار خود را نشان داده بود!
🌹گویی تمام آینده را از ملائک الهی شنیده بود.
چرا که همه گفته هايشش محقق شد!
🌺در عملیات كربلاي چهار، جان يك گردان را نجات داد و به شهادت رسيد.
مدتي بعد پيكر او پيدا شد اما بدون پلاك و بعد...
📙میعاد در شلمچه. اثر گروه شهید هادی
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕 شهیدملک پور💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
⚘
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸 💜قسمت ۲۱ و ۲۲ مشغول شام خوردن بودیم، همه نگاها به تلویزیون بود بجز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸 💜قسمت ۲۱ و ۲۲ مشغول شام خوردن بودیم، همه نگاها به تلویزیون بود بجز
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۲۳ و ۲۴
صدای زنگ گوشیم منو از فکر و خیالاتم کشید بیرون،
بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم، ای بابا کجاست ..
زیر تخت رو نگاه کردم افتاده بود اون زیر دستمو دراز کردم و برش داشتم، فاطمه سادات بود
- الو سلام
+سلام معصومه چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
نشستم رو تخت و گفتم:
-ببخشید دم دستم نبود
- آها، خواستم بگم بیا خونمون دیگه، من و عاطفه میخوایم ناهار بخوریم منتظر توایم
نگاهی به ساعت انداختم و گفتم:
-آخه الان که ساعت دوئه، قرار بود عصر بیام
+خب حالا ناهار بیا پیشمون تنهاییم
ـ باشه پس تا نیم ساعت دیگه اونجام
+باشه عزیزم فقط زود بیا که گشنمونه
خندیدم و گفتم:
-چشم زود میام
بلند شدم رفتم پیش مامان و بهش گفتم دارم میرم خونه فاطمه سادات،
اونم بدون نگاه کردن بهم گفت برو!!
خب چیکار میکردم چجوری مامانو راضی میکردم
حقیقت رو هم که نمیتونستم بهش بگم چون عباس خواسته بود بین خودمون بمونه،
پس واقعا نمیدونستم چجوری مامانو راضی می کردم!!
رفتم در کمدمو باز کردم و دنبال یه لباس مناسب میگشتم
که محمد اومد تو
- اجازه هست؟
خب خدارو شکر ایشون باهام قهر نیست لبخندی زدم و گفتم:
_بله داداش جون
جواب لبخندمو داد و رو تختم نشست:
_میخوام باهات حرف بزنم
درحالیکه کلم تو کمدم بود و دنبال لباس مورد نظر میگشتم گفتم:
_فقط میشه زود بگی می خوام برم خونه دوستم
+باشه میرم سر اصلا مطلب .. ببین معصومه، عباس پسر خیلی خوبیه نمیدونم تو چرا ازش خوشت نیومده، اون با این که چند سال خارج بوده ولی اصلا به فرهنگ اونجا عادت نکرده و خودِ خودش مونده، تو نمیدونی چه پسر مومن و با اعتقادیه، من اصلا شوکه شدم تو گفتی ما به درد هم نمیخوریم، به نظر من که شماها خیلیم به هم میایین
چندین بار پلک زدم تا جلوی ریزش بغضی رو بگیرم که دردش تا سینه ام نفوذ کرده بود،
چرا کسی منو نمی فهمید،
دلم می خواست داد بزنم
و بگم آخه شماها چه میدونین که من بی تاب عباسم
ولی به خاطر همون بی تابی دارم خواسته شو اجابت می کنم..
نفس عمیقی کشیدم تا دلم آروم شه لباسم رو پیدا کردم کشیدمش بیرون و رو به محمد برای اینکه دلشو نشکونم گفتم:
_باشه به حرفات فکر میکنم داداشی
لبخندی از سر رضایت زد و رفت بیرون،
حتما فکر کرد که نظرم رو تونست عوض کنه ولی اون که از وجود این جواب اجباری خبر نداشت !!
زنگ خونه رو زدم، چند ثانیه نگذشته بود که فاطمه سادات در و باز کرد و محکم منو گرفت تو بغلش:
_سلام معصومه جونم
جواب سلامشو دادم..با لبخند از هم جدا شدیم که عاطفه رو پشت سرش دیدم،
رفتم سمتش و بعد چند ماه همدیگر و بغل کردیم:
_دلم برات خیلی تنگ شده بود عاطفه جون
عاطفه هم با خوشحالی گفت:
_منم دلم یه ذره شده بود برات
با خوشحالی به شکمش نگاهی کردم و گفتم:
_نی نی خاله چطوره؟؟
خندید و گفت:
_خوبه، مشتاق به دنیا اومدنه
با ذوق گفتم:
_جون من، کی؟؟
+ ان شاالله دو سه هفته دیگه
از خوشحالی جیغی کشیدم و گفتم:
_واقعا؟؟
لبخندش پررنگ تر شد..سه تاییمون نشستیم که فاطمه گفت:
_وای که چقدر دلم می خواست مثل قدیما دوباره دور هم باشیم
هر دومون تایید کردیم که عاطفه رو به من کرد و گفت:
_خوبی تو؟ نیستی اصلا .. نه زنگی،نه پیامی چیزی که بدونم زنده ای حداقل
خندیدم و گفتم:
_ببخشید، آخه همش منتظر بودم برگردی تا ببینمت
- حالا که برگشتم، اومدم خفه ات کنم با این همه نامردیت
فاطمه از موقعیت سواستفاده کرد و گفت:
_حالا عاطفه در دسترس نبود من که یه کوچه اونور تر بودمم نیومدی ببینی
دستامو به نشانه ی تسلیم اوردم بالا و گفتم:
_باشه عزیزان عذرمیخوام، حالا منو ترور نکنین لطفا..گذشته ها گذشته به الان توجه کنیم
💜ادامه دارد....
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
💜قسمت ۲۵ و ۲۶
هر دوشون چپ چپ نگام کردن که گفتم:
_منو عفو کنین اینبار، تو عروسی تون جبران می کنم
هردو خندیدن که عاطفه گفت:
_من که عروسی کردم برای منو چجوری جبران می کنی
داشتم فکر می کردم که فاطمه گفت:
_ تو نمی خواد جبران کنی فقط قضیه این خاستگار از خارج اومدتو تعریف کن ببینم
عاطفه با هیجان گفت:
_ واقعا؟!
تا خواستم چیزی بگم فاطمه با آب و تاب شروع کرد به توضیح دادن:
_آره بابا از خارج اومده، وضع مالی توپ، تحصیلات عالی، تک پسر، قیافه بیست، اخلاق ...
حرفشو قطع کردم و با تعجب گفتم:
_اینارو از کجا اوردی دقیقا؟!
+نکنه فکر کردی ما بی خبریم از اوضاع احوالت
اینبار عاطفه گفت:
_خب حالا این آقای خوشبخت جواب بله رو گرفت ازت
نگاهمو از عاطفه گرفتم و انداختم رو فرش،
خواستم بگم نه عاطفه این آقای خوشبخت نمی خواد من کنارش باشم فکر و خیالش جاهای دیگه اس ..
بعد چند لحظه نگاش کردم و گفتم:
_حالا اینا رو ول کنین تو بگو آقا هادی چطوره؟ اومده بمونه تا تولد این کوچولو؟؟
نمی دونم اثر نگاه غمناک من بود که رنگ نگاه عاطفه هم رنگ غم گرفت
یا اینکه دل تنگی به چشماش راه پیدا کرده بود ..
فاطمه هم انگار از جوّ بوجود اومده راضی نبود که بلند شد و درحالیکه سمت آشپزخونه می رفت گفت:
_میرم سفره رو پهن کنم
.
.
دستمو رو دستای عاطفه گذاشتم و گفتم:
_ببخشید عزیزم نمیخواستم ناراحتت کنم
لبخند محوی زد و گفت:
_نه ناراحت نشدم، فقط یه کمی دلتنگم
چیزی نگفتم که خودش گفت:
_هادی الانم نمی خواست بیاد .. برای یه هفته اومده فقط بخاطر یه سری از کارایی برای دوستاش، بزودی میره
نمیدونستم چی بگم در برابر #صبرعاطفه،
یاد عباس افتادم نمیدونم چیشد که پرسیدم:
_عاطفه! آقا هادی وقتی اومده بود خواستگاری بهت گفته بود که می خواد بره #سوریه؟
نگاهی بهم انداخت و گفت:
_اره، تازه گفته بود پدر مادرش مخالف رفتنشن
با تعجب گفتم:
_تو با وجود اینکه می دونستی بهش جواب مثبت دادی؟!!
عاطفه_خب معصومه، تو نمیدونی من روز خاستگاری با اینکه اولین بار دیدمش، از همون اول از رفتارش خیلی خوشم اومد راستش آنقدر خوبی داشت که اصلا به رفتنش فکر نکردم .. حتی الانم پشیمون نیستم گرچه تمام روزای زندگیم با هادی پنج شش ماه بیشتر نبود و اون دوسه ماه یه بار میومد خونه
ولی من اگر صد بار دیگه ام برگردم به روز خواستگاری باز قبولش میکنم ..
لبخند محوی مهمون لباش شد و ادامه داد:
_هادی همیشه منو باعث رفتنش میدونه .. چون وقتی با من ازدواج کرد مامان باباش دیگه بهش گیر نمیدادن برای رفتن و بالاخره تونست بره
واقعا باور نمی کردم،عاطفه چه قدر #باآرامش از #نبودهمسرش در کنارش حرف میزد، چقدر #صبور بود که حاضر شده بود هادی نباشه ولی #قلب_هادی رو داشته باشه .. عاطفه واقعا این همه صبوری رو #ازکجا می آورد .. چقدر #بزرگ بود عاطفه و من خبر نداشتم، چقدر #بزرگوار بود!!مطمئن بودم که صبری که عاطفه داشت برابره شهادت بود، که آقا هادی اگر هم شهید میشد فقط یک بار بود
#اماعاطفه_باهرباررفتن_هادی #شهید_میشد_و_لب_نمیزد ...
.
*
مے سوزم و لب نمے گشایم ڪھ مباد ... آهے ڪشم و دلے به درد آیــد از او
*
تو همین فکرا بودم که فاطمه سادات غذا رو اورد .. دیگه فکرم اونقدر مشغول شده بود که نفهمیدم مهمونی کوچیک سه نفرمون چجوری به پایان رسید ...
💜ادامه دارد....
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخواست🌹 شهید مدافع حرم سجاد مرادی :
📚هر کسی اذیت نمیشه و پیام منو می شنوه یک روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم❤️
.
زیباترین قسمتش فقط
اونجاست که میگه :
ان شاءالله اونور جبران بکنیم!🌱
😭😭😭😭😭😭😭
برادران و خواهران جهت شادی روح🌹 شهید سجاد مرادی این ویدیو را در گروهها و کانالها قرار دهید. اجرکم عندالله
⭕️عزیزانی که دوست دارند در ختم ها شرکت کنن
تعدادی که برمیدارند رو اعلام کنند👇
@yazaahrah
اجرتون با امام زمان عج
۵ دی ماه مصادف است با قمر در عقرب
صدقه وقربانی فراموش نشود برای سلامتي امام زمان وخانواده خودتان و
برای سلامتی امام عصر عج الله
برای رهبر عزیزمون
برای خود و خانواده
برای دفع چشم زخم
🪴شماره کارت جهت واریز صدقات و نذورات وقربانی
💳۶۰۳۷۶۹۱۶۱۸۱۷۹۶۲۶آیدی جهت ارتباط با مدیر کانال @yazaahrah کانال مدداز شهدا https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 اللهم صل علی محمدوال محمد.
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
❣#سلام_امام_زمانم❣
#مهدی_جان
مےنویسم ز تو ڪہ دار و ندارم شده ای
بیقرارٺ شدم و صبر و قرارم شده ای
من ڪہ بیتاب توأم اۍ همہ تاب وتبم
تو همہ دلخوشے لیل و نهارم شده ای
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام امام رضا
من آشنام امام رضا
چه صحنههای زیبایی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما که خیلی دلمون برا امام رضا تنگ شده...🥺
برگنبدو بارگاهت از دور سلام✋
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 به نام مادر و روایت نهنه زهرا
🔹روایت زهراسادات حسینی معروف به نهنه زهرا را از پدر ، همسر ، برادر ، فرزند و داماد شهیدش را ببینید.
#مادر_شهید
#همسر_شهید
#خواهر_شهید
#فرزند_شهید
🔹️ مدداز شهدا
@madadazshohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
از تو می پرسم، ای اهورا
چیست سرمایه رستگاری؟
می رسد پاسخ از آسمان ها
دین خود را به #مادر ادا کن!
تصاویری از احترام و ابراز علاقه شهید
سیدحسن نصرالله از ملاقات با مادرش
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
❤️سلام
ما به نیابت شما ختم های درخواستیتون رو انجام میدیم
هدیه های دریافتی صرف تبلیغات کانال شهدایی هم میشه
هر نفر که جذب شهدا بشه شما هم در ثوابش تا ابد شریکید
وخانمهایی که در اذکار و ختم ها شرکت میکنند در کارخیر شریکنند.
هدیه ختم قران ۴۰۰ تومن
ختم ۴۰ زیارت عاشورا ۷۰ تومن
ختم ۴۰ حدیث کسا ۷۰ تومن
ختم ۴۰ سوره یس ۸۰ تومن
ختم ۴۰ سوره ملک ۵۰ تومن
ختم۴۰ سوره الرحمن ۷۰ تومن
ختم ۴۰ سوره واقعه ۷۰ تومن
ختم ۴۰ سوره حشر ۷۰ تومن
ختم ۴۰ دعای توسل ۶۰تومن
ختم ۱۴۰۰۰ صلوات ۸۰ تومن
ختم ۱۴۰۰۰لا اله الا الله ۱۰۰تومن
ختم ۴۰ ایه الکرسی ۵۰ تومن
ختم ۴۰ دعای فرج ۵۰ تومن
ختم ۴۰ فاتحه کبیره ۵۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰ استغفار ۱۷۰ تومن
ختم ۳۰۰۰۰صلوات ۱۷۰ تومن
ختم ۱۸۰۰۰ صلوات ۱۲۰ تومن
💳6037698108712337(زهرا عزیزخانی) لطفاً بعد واریز خبر بدید برای سفارش ختم به این ایدی پیام بدید👇👇👇👇👇👇👇 @yazaahrah گروه ذکر هدیه به شهدا واهل بیت....👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3532783829C1350c5e044 🍃🌼🍃🌼🍃🌼
💔
مینویسم "دی"
تو بخوان.... ماهی که لحظه لحظهاش یادت را به خاطرم میآورد...
سوخت این دل و نگشت آرام، باز...
#شهید_قاسم_سلیمانی
#دی_ماه
🔹️ مدداز شهدا
@madadazshohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
آیت الله بهجت میفرمود؛
گاهی انسان میبیند با اینکه عبادت خاصی نکرده ، حال خوش معنوی دارد ولی علتش را نمیفهمد ، علتش آنست که لحظه ای از کنار حضرت حجت عج رد شده ولی حضرت نشناخته و آن معدن ایمان و نور روی حال معنوی این شخص اثر گذاشته..
اللهم عجل لولیک الفرج
لیست این اعمال نهی شده در روزهای قمر در عقرب بدین شرح می باشند:
مسافرت
اقدام برای بچه دار شدن (انعقاد نطفه)
خواندن عقد ازدواج
افتتاح کسب و کار و تجارت
تعیین و تغییر نام
گذاشتن سنگ بنای کارهای مهم
حجامت
امور اساسی و مهم زندگی مثل عمل جراحی
(خرید و فروش وسیله مهم(منزل ، خودرو)
◀️اگر اضطراری برای انجام حاصل شد
اذکار حوقله سبعه رو بخوانید و صدقه بدید ..ضررهاش تا حد زیادی کاهش پیدا میکنه
پیام ارسالی👇
دوست داشتم یه مطلبی رو به شماها که بانی خیر هستین بگم خودم چندین سال پیش خواب حضرت معصومه رو دیدم بهم گفتن شما منظورش بیشتر مردم میشه گفت تقریبا همه.فرمودند شما تو مجلس هاتون یادی از من نمیکنین منو یاد کنین من هم حاجت شما رو میدم باز هم پارسال تو حالت رویا بهم از طرف حضرت معصومه گفته شد که اگه نتونستین به حرم من بیایید از همان راه دور با اخلاص سلامم کنین حاجتتون رو میدم
خودم این دو تا مطلب مهم رو که خدا توفیقشو داد بهم تا جاییکه امکان داشته باشه مخصوصاً کسانی که ظرفیتشو دارن بهشون اطلاع میدم انشاالله که شما هم سبب خیر بشین اطلاع بدین امروز لطف پنج تن باعث شد که یادی از حضرت معصومه بکنم واین خواسته ی حضرت معصومه به شما محبان ائمه گفته بشه ممنونم التماس دعا