#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
سیرم از این زندگانی کاش بابایم بیاید
کاش آید تا رقیه عقده ها از دل گشاید
کاش آید تا بگیرد دختر خود را در آغوش
بیش از این گرد یتیمی بر سردختر نشاید
کاش آید تازیانه از کف دشمن بگیرد
کاش آید تا کمی هم عمه را یاری نماید
ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی
کاش آیی با خود آری مرحمی بر زخمهایم
آیی وبینی برایت دختری زهرا(س) نمایم
کاش آیی هدیه بر من تو لباسی تازه آری
روزهایی با لباس پاره اندر کوچه هایم
گفته بودم گر بیایی سر به زانویت گذارم
حال باید من سر بی تن گذارم روی پایم
ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی
من به قربان سر تو پس کجا شد پیکر تو
سر زدی با سر مرا بوسه زنم بر حنجر تو
بین که بابا جان کبودم همچو زهرا در مدینه
من رهین منتم بابا به زینب خواهر تو
اف بر این زندگانی بعد تو بابای خوبم
کن دعا تا که بمیرد در خرابه دختر تو
ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی
شاعر : اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
از تو ممنونم که بر ما سر زدی
سر به دختر پس چرا با سرزدی
پیکرت باشد کجا ای جان من
ایچنین بر جان من آذر زدی
بر یتیمان خرابه ای پدر
آمدی ونقشی از حیدر زدی
من شبیه مادرت زهرا شدم
سر به من نه بلکه بر مادر زدی
با سر ببریده ات ای ماه من
آتشی بر سینه خواهر زدی
مرغ جان دخترت بودی پدر
رفتی وبر عرش اعلا پر زدی
شاعر : اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
گوشه ی ویرانه روشن گشت بابا،باسرت
شمعی وپروانه سان گرد تو گردد دخترت
کاش می بودی گلاب اندر خرابه جان من
تا بشویم خون وخاکستر زراس انورت
صورتم نیلی وپهلو از لگد گشته کبود
شاد باشم گشته ام اینک شبیه مادرت
هرزمان نام تو می بردم در طول سفر
قسمتم می گشت سیلی از عدوی کافرت
گر که می بینی هنوزم نیمه جانی باقی است
چون که می بودی سپربرمن همیشه خواهرت
کودک شامی که بر من طعنه می زد گو بیا
بین که بابا آمده گر که نباشد باورت
این چه وضعی است بابا بر سر ما آمده
شد اسارت قسمت ذریه ی پیغمبرت
گشته ام دلتنگ آغوش عمو عباس خود
گو چه آمد بر سر آن افسر نام آورت
هرزمان یاد آورم آتش به جانم اوفتد
روز عاشورای خونین و وداع آخرت
با سر خود آمدی دیدار طفلان یتیم
در کجا باشد عزیز فاطمه پس پیکرت
بعد تو دیگر نخواهم زندگانی ای پدر
می کند جان رافدایی تو ،دخت مضطرت
شاعر : اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
#زمزمه_نوحه
دلتنگ روی ماه تو، باشد رقیه دخترت۲
یکسر بیا ویرانه ام، بابا به جان مادرت۲
بابای من بابای من، بابای من بابای من۲
________________
ای آفتاب نیزه ها، خوش آمدی خوش آمدی
بابا کجا باشد تنت، با سر به دختر سر زدی
بابای من....
___________________
سنگ صبور من بیا، تا قصه ها گویم ترا
از بعد عاشورای تو، تاشام واین ویرانسرا
بابای من...
____________________
بابت منم غارت زده، زینت گوشم برده اند
ای وای از آن نامردمان، بس عمه را آزرده اند
بابای من....
________________
ازناقه زیر افتاده ام، نالیدم وحیران شدم
سیلی چو خوردم از عدو، از بیکسی گریان شدم
بابای من...
____________________
درد یتیمی سخت بود، درد اسیری سخت تر
در کوفه وشام بلا، دلخسته گشتم ای پدر
بابای من...
_________________________
هرجا روی ای جان من، دیگر مرا با خود ببر
خواهم ازاین دنیا روم، من سوی دنیای دگر
بابای من...
شعر:اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
یا رقیه خاتون
طفلی دردانه منم کنج ویرانه منم
شمعی شده رأس پدر پروانه منم
بابا بابایم حسین، بابا بابایم حسین۲
بابا بابایم حسین، بابایم حسین۲
__________________
من سبط فاطمه ام، زهرای قافله ام
از جور زمانه ی خود باشد گله ام
بابا بابایم....
_____________________
زروی ناقه ای، زمین فتاده ام
عدوی تو ای بابا سیلی، بروی من زده
در آن زمان به یاری دخترت، عمه ام آمده
رویم نیلی شده از، سیلیِ عدو۲
بابا بابایم...
_____________________
بابا ای تاج سرم،گیرم رأست به برم۲
از بعد تو ای گل من، من دربدرم۲
بابا بابایم...
_____________________
به اشک خود دهم، سر تو شستشو
کبوتری شکسته بالم بابا،مرا با خود ببر
دل رقیه ات شده خونین از، فراقت ای پدر
آمد برِ من سرتو، کو پیکرتو
بابا بابایم...
شعر:اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
یا بنت الحسین(س)
من از شهری که باشد مرکز اشرار می ترسم
از این تاریکیِ ویرانه ی غمبار می ترسم
ز یاد من نرفته ضربه ی سیلیِ زجر دون
از اینکه آن شود در شام هم تکرار می ترسم
بمیرم، عمه زینب مو سپید وقد کمان گشته
از اینکه عمه جان من شود بیمار می ترسم
مرا با دیگران بردند ودر هر کوی گرداندند
هنوزم از نگاه مردم بازار می ترسم
سر بابا ز نی کرده جدا ، از پیش ما بردند
ز توهین عدو بر رأس آن دلدار می ترسم
به روُیا دیدم اورا سرنهادم روی زانویش
خوشم در خواب، از اینکه شوم بیدار می ترسم
سر بابا خرابه آمده از بهر دیدارم
زحال عمه ام از بعد این دیدار می ترسم
شعر:اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
ای عمه بیا بین که به ما تاج سر آمد۲
دیدار یتیمش دوباره پدر آمد۲
فصلی دگر آمد، بابا به سر آمد، بابا به سرآمد۲
بابای غریبم، بابای غریبم، بابای غریبم۲
___________________
تو ماه منی، جان منی، من ثمر تو
روشن شده ظلمتکده از نور سر تو
آزرده زشامم، عشق تو مرامم، عشق تو مرامم
بابای غریبم...
__________________
بابا توکجا بوده ای از ناقه فتادم
یک ضربت سیلی هنوز است به یادم
رویم شده نیلی، از ضربت سیلی، از ضربت سیلی
بابای غریبم.
_________________
آه ای گل زهرا سرخونین تو بویم
با اشک خودم صورت زیبات بشویم
بشکسته سرمن، هستی به برمن، هستی به برمن
بابای غریبم..
_________________
کو پیکر تو تا که در آغوش بگیرم
سر را بِگذارم سر دوش تو بمیرم
قربان صفایت، جانم بفدایت، جانم بفدایت
بابای غریبم....
شعر:اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
رقیه بنت الحسین
منتظرم بیایی وجان بکنم فدای تو
هست عزیز جان من، قلب رقیه جای تو
رفته ای ونمی روی از دل دخترت برون
در نظرم هميشگی روی خدا نمای تو
بی تو گذشته روزها سخت به اهل کاروان
زخم رسیده بر تن دختر بینوای تو
بوده همیشه عمه ام یار من وپناه من
خورده کتک به جای من خواهر با وفای تو
کنج خرابه می کنم یاد مدینه ای پدر
آن لحظات شاد در خانه ی با صفای تو
بهر عمو واکبرت تنگ شده بسی دلم
لحظه به لحظه بعد تو کرده دلم هوای تو
آمده ای به سر زنی، سر به سه ساله دخترت
من بفدای آن تن گشته زسر جدای تو
گریه ی شوق می کنم،بهر دوباره دیدنت
کاش که جان دهم کنون، تابش م فدای تو
شعر:اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
یا رقیه بنت الحسین(ع)
من خزان گشته در بهارانم
غنچه ی ناز لاله زارانم
کوچکم، دختر سه ساله منم
لیک درشام مرد میدانم
روزهایی بود زهجر پدر
همچو عمه بسی پریشانم
در فراق پدر همی بوده
روز وشب خیس هردوچشمانم
بوده پاسخ به گریه ام سیلی
اینچنین شام، کرده مهمانم
دل من تنگ از برای عموست
بهر اکبر، عزیز وجانانم
کوعلی اصغرآن برادر من
کو که گهواره اش بجنبانم
عمه جان آمده سری اینجا
سر بی پیکر پدرجانم
من بمیرم چرا بود خونی
شویمش با سرشک چشمانم
تا که درد دلم به او گویم
می گذارم بروی دامانم
عمه از چشمش اشک می آید
شده اشکش شرر براین جانم
بس کنم درد دل، ندارد او
طاقت درد دل، میدانم
من یتیمم، یتیمی ام دردست
مرگ باشد دوا ودرمانم
دگر این زندگی نمیخواهم
یارب اینک دگر بمیرانم
شعر:اسماعیل تقوایی