#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_رباب
السلام آقاجان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
ای پادشه خوبان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
از آب شدی محروم ، یاسَیّدَنَاالمَظلوم
لب تشنه شدی قربان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
از داغ تو ای بی سر ، ای غریب بی مادر
عالم شده بی سامان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
هرکس که شود امروز ، در عزای تو گریان
فرداست لبش خندان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
هم آب حیاتی تو ، هم فلک نجاتی تو
دیگر چه غم از طوفان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
این خطّ و نشان یک روز ، از داغ تو میمیرم
هستم سرِ این پیمان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
گفتی که بود اشکم ، بر زخم تنت مرهم
گریم به تو چون باران ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
من سینه زنِ شاهم ، پیرهن نمیخواهم
یاد آن تنِ عریان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
سینه میزنم یادِ ، سینه ای که بشکستند
در زیرِ سمِ اسبان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
جبرئیل بر آدم ، روضه عطش خوانده
با اشک و دلِ سوزان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
هیچ جای این عالم ، هیچ کس نمی بندد
آب بر روی مهمان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
بعد کربلا دیگر ، آب هم گوارا نیست
شعله میزند بر جان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
مادرت چه حالی داشت ، آن لحظه که میگفتی
یا قوم اَناَالعطشان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
شمر و مرکبش سیراب ، اصغر از عطش بی تاب
ای دریغ از باران ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
یَابنَ ساقی کوثر ، مجبور شدی آخر
رو زدی به نامردان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
حرمله جوابت داد ، با سه شعبه آبت داد
من بمیرم آقاجان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
تیر بوده یا خنجر ، یک لحظه سرِ اصغر
شد به پوست آویزان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
هی سمت حرم رفتی ، هی دوباره برگشتی
حیرانی و سرگردان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
با دست خودت کَندی ، قبر شیرخوارت را
از چشم همه پنهان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
مادرش چه حالی داشت ، روی نیزه وقتی دید
آن ستاره تابان ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
این سر از روی نیزه ، با نسیم می افتاد
سنگی نخورد بر آن ، یاسَیّدَنَاالعَطشان
#عبدالحسین_میرزایی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_رباب
هِی کتک خورد زنی پشتِ تو و هِی اُفتاد
پشتِ تو مادرِ بی شیر پیاپی اُفتاد
نگران بود نسیمِ خنکی هم نوَزد
باد هروقت گذر کرد سر از پی اُفتاد
گرچه بستند سرت را به نخِ قنداقهات
باز تا نیزه تکان خورد سر از نِی اُفتاد
سر در آغوشِ رُباب و دو سه ساعت بعدش
نیزهدارِ تو به او گفت : سرش کی اُفتاد؟!
#حسن_لطفی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_رباب
شبیه هاجرِ دنبالِ آب باگریه
دوید در دل صحرا رباب باگریه
برای مادر اصغر در آسمان آن روز
نشست، روضه گرفت، آفتاب باگریه
به یاد گریهی طفل رباب، ساقی شد...
کنار علقمه از غصّه آب باگریه
شبیه عاشق دلتنگ، تیر از چلّه
دوید سمت علی باشتاب، باگریه
بهگریه گفت: که سیراب شد علیاصغر؟
حسین داد بهزینب جواب؛ باگریه...
حسین گفت: علیجان خدانگهدارت!
رباب گفت: عزیزم بخواب...، باگریه
برای داغ دل مادر علیاصغر
دل زمین و زمان شد کباب باگریه
به روی حنجر او فتح باب شد با تیر
اگر چه بسته شد آخر کتاب با گریه
دلی که سوخت به یاد گلوی نازک او
به روسیاهی خود زد نقاب باگریه
#سجاد_روانمرد
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_رباب
فرات بود ، ولیکن نبود آب اینجا
که بود مهریهٔ فاطمه سراب اینجا
صدایِ گریه ، نمی داد رنجشان انگار
که بی محلیِ بر طفل شد ثواب اینجا
به دست شاه دو عالم که طفل بالا رفت
نسوخت هیچ دلی غیرِ آفتاب اینجا
مگر به گوشِ علی ، تیر خواند لالایی ؟
که بُرد کودکِ معصوم را بخواب اینجا
غروبِ روز دهم زود اتفاق افتاد
سپهر گشت به خونِ گلو خضاب اینجا
حسین تنها شد وای بر دل زینب
خدایِ صبر گرفت از غم اضطراب اینجا
سه روز زخم تنش را که نور تازه گذاشت
حرام کرد به خود سایه را رباب اینجا
#حامد_آقایی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_رباب
دیدنِ دشمن و روی تو ندیدن سخت است
جای انگشتِ پدر تیر مکیدن سخت است
خواب بودی و تو را بوسه زدم امّا زد
ناگهان بی نفَس از خواب پریدن سخت است
جانِ تو سختترین کارِ جهان آسان است
پیشّ یک مادرِ بی شیر رسیدن سخت است
دست بر تیر زنم حنجرِ تُردت ریزد
تیر از حنجرِ خشکیده کشیدن سخت است
رو زدم ، رو زدم و رو زدم و رو ، اما
عوضاش خندهی این قوم شنیدن سخت است
بر رویم خونِ تو پاشید و زمین هم نچکید
در عوض تا حرم از شرم چکیدن سخت است
روی تو سنگِ لحد چیدم و عمداً گفتم :
طفل را از زیر این خاک کشیدن سخت است
لااقل قافله ، ایکاش که آرام رود
پا برهنه عقب بچه دویدن سخت است
* *
از تکانهای عبا حرمله فهمید چه شد
نفسِ آخر خود را نکشیدن سخت است
این زبان بسته نشد آب بگوید ، نامرد
آب با لب زدنِ خود طلبیدن سخت است
#حسن_لطفی
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_رباب
تا تر کند یک لحظه خشکی دهانش را
پیوسته می گرداند دور لب زبانش را
در بین آغوش پدر آرام شد هر چند
هرم عطش می سوخت جسم نیمه جانش را
ناگاه بین خیمه قلب مادری لرزید
وقتی کسی برداشت در آن سو کمانش را
تیری دویید و خنده های کوچکش را برد
تیری که پایان داد رنج بی امانش را
سنگی رسید و ماهی کوچک به خون غلطید
دریا به خون آمیخت صحن آسمانش را
یک لحظه بعد از آسمانها قاصدک می ریخت
هر قاصدک می برد درد بی کرانش را
می خواست اندوه پدر را کم کند قدری
لبخند زد ته مانده ی تاب و توانش را
زیر عبا می رفت پشت خیمه اما کاش
دشمن نمی فهمید در آنجا نشانش را
جان جهان بادا فدایش که میان تشت
همراه بابا خورد سهم خیزرانش را
#حسن_شیرزاد
#محرم_۱۴۴۵
#شور
#شب_هفتم
#حضرت_علی_اصغر_ع
میذاری دستم به
پرِ قنداقهت، برسه آقا
منی که هستم گدای ابیعبدالله
میذاری اسمت رو
تا دم مرگم، ببرم آقا
که منم باشم فدای ابیعبدالله
ششماههای اما
انقد شدی آقا
دنیا هنوزم توی توصیف تو حیرونه
قطرهای از فضائلت دریا و بارونه
مرجع تقلید خودشو خاک پات میدونه
یاعلیاصغر؛ یاعلیاصغر
دست همه به دامن توئه روز محشر
یاعلیاصغر؛ یاعلیاصغر
با دیدنِ تو همه میگن الله اکبر
ااااااای (بابالحوائج)۳
.......................
هرجا رفتم گفتم
این ششماهه، مَرده والا مَرد
دست کوچیکش گرههای منو وا کرد
هرجا بودم دیدم
عشق تو خاصه، اسم تو واسِ
دوای دردا کنارِ اسم عباسه
جانم به این عزت
این شوکت و هیبت
جبرئیل از ریشۀ قنداق تو پَر داره
مگه میشه غلام تو از تو دست برداره
حسین میگه سربااز ششماههم سرداره
یاعلیاصغر؛ یاعلیاصغر
سلالۀ پیمبر و فاطمه و حیدر
یاعلیاصغر؛ یاعلیاصغر
جهانو قبضه کردی شیشماهه و بیلشکر
ااااااای (بابالحوائج)۳
#حمید_رمی
شعر محاوره مرثیه حضرت رباب سلام الله علیها
من یه مادرم، یه مادرِ شهید...
که شدم از داغ یاسم موسفید
گلمُ یه جوری چیدن از تو باغ
که قدِ منو حسین هردو خمید
گلِمنکِیطاقتسهشعبهداشت؟
سُرخمیشدگلوش،نمیشدبوسهکاشت!
خدا لعنت کنه این حرمله رو..
بَدجوری تیر و روی گلو گذاشت
آخ.. مِن الاذن الی الاذن.. سرت
آخ.. مِن الورید الی الورید.. پرت
هی تلظی کردی، دست و پا زدی
آخ.. بمیره از غم تو مادرت...
مگه تو ثمر نداری حرمله؟!
از دلم خبر نداری حرمله...
پسرم شیشماهه بود با تیر زدیش،
مگه تو پسر نداری حرمله؟!
حرمله خدام عذابت بکنه
الهي خونه خرابت بکنه..
هم علیمو کُشتی،هم آب ندادی
خدا توی آتیش آبت بکنه
همه ایستادن و داغمو دیدن
سر شیشماهمو با تیر بریدن
یکی سرسلامتی بهم نگفت
همهبهاشکچشاممیخندیدن
چقدر غصه و غربت کشیده...
این حسینِ که مصیبت کشیده
یهقدم میرفت، دوباره برمیگشت
خیلی از رباب خجالت کشیده
چطوری تنترو توخاک بذاریم؟
بعد تو علی دیگه غصه داریم..
یه باره دیگه بخند برای ما...
من و بابائیت مگه دل نداریم!
سر قبرت حالا هِقهِق می کنم
یادِ خاطرات سابِق می کنم
کاشکی نبش قبر نشی با نیزه ها
من از این غُصهی تو دِق می کنم
مثل زهرا تو رو بی هوا زدن
چون عمومُحسن تویِبلا زدن
با سهشعبه زدنِت، ولی دیگه..
سر تو چرا به نیزه ها زدن؟!
میونِ بلا.. دیگه نبینمت
زیرِ دستوپا..دیگه نبینمت
جای تو، تو آغوش مَنِ گُلم
روی نیزهها.. دیگه نبینمت
هیباعمهزینبازچشات میگم
دارم از خندهی رو لبات میگم
روی نیزه، عمو لالا میخونه..
پای نیزه، من لالا برات میگم
لالا لالا لالایی علی بخواب
لالا لالا لالایی.. جانِ رباب
کاش نبینم روی نیزه ای، تو هم..
نبینی دست منو بین طناب
از روی نیزه نیفتی پسرم
نیزه میلرزه نیفتی پسرم
کمی طاقت بیار اینجا پُرِ از..
..چشمایِهرزه،نیفتی پسرم
زیرِآفتابمیشینمآب نمیخوام
شبا دیگه نور مهتاب نمیخوام
وقتیکه تو خوابیدی بهزیرِخاک
مندیگهبهاینچشامخوابنمیخوام
بعد تو ربابْ هم بییاوره
بعد تو چشم رقیه هم تَره
مثل زینب که برادر نداره
بعد تو سکینه بی برادره..
چطوری خاطرههاش یادم بره؟
چطوری اشک چشاش یادم بره؟
تصویرش هنوز توی ذهنِ مَنِ...
چطوری زخم لباش یادم بره؟
تَرکِ لباش مگه یادم میره..!
بغضِتوصداشمگهیادممیره..!
هر چی از یادم بره ولی آخه..
آخریننگاش مگه یادم میره...!
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
#حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_رباب_س
#شب_هفتم
أَلسَّلامُ عـَلَی الرَّضـیعِ الصـَّغیر
قرار بود که حیدر شوی علی اصغر
شبیه ساقی کوثر شوی علی اصغر
قرار بود مثال علیِ اکبر هم
علیِ اکبر دیگر شوی علی اصغر
قرار بود عصای پدر شوی نه عزا
قرار بود بزرگ تر شوی علی اصغر
قرار بود امامی شوی برای خودت
امیر و مالک و رهبر شوی علی اصغر
قرار بود که دامادی تو را بینَم
به رخت حجله منور شوی علی اصغر
قرار بود رقیه شود چنان زینب
وَ تو محافظ خواهر شوی علی اصغر
قرار بود قرارم به جای خود باشد
ولی مباد که مضطر شوی علی اصغر
ولی مباد که در کربلا بیایی و..
به دست حرمله پرپر شوی علی اصغر
ولی مباد كه«هل من معین»بخوانم و تو
مرا به معرکه یاور شوی علی اصغر
ولی مباد به روی دو دست من، بابا
شبیه ماهیِ بی سر شوی علی اصغر
ولی مباد رباب از غم تو دق بکند
که باعث دقِ مادر شوی علی اصغر
ولی مباد که جسم تو بی کفن باشد
به قلب شیعه تو آذر شوی علی اصغر
ولی مباد سرت را به نیزه ها بزنند
بروی نیزه تو سرور شوی علی اصغر
ولی مباد که گهواره اَت شود غارت
به شامِ کوفه منوّر شوی علی اصغر
قرار بود قرارم شوی به وقتِ قرار
قرار بود که محشر شوی علی اصغر
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
#مرثیه_حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_علی_اصغر_ع
سرود سه ضرب، شور میلاد امام جواد حضرت علی اصغر علیهم السلام..
امشب دلِ عاشقان زِ غم آزاده
امشب دلِ زهرا و علی هم شاده
امشب یه دلم دخیلِ به شش گوشه
امشب یه دلم پا پنجره فولاده
دلبر ارباب اومده
گوهر سلطان اومده
برای خونه ی علی
دو ماه تابان اومده
دو قرص قمر بگو..
دو قند و شکر بگو..
دو نورِ سحر بگو..
دو نخل و شجر بگو..
برا حسین و رضا..
دو تا شاه پسر بگو..
یا ابناء الحیدر..
یا جواد و علی اصغر..
بارونه محبت رو دلا می باره
عشقشون و رو دلای ما میذاره
که خدا بخاطر دو آقا زاده..
ما رو کاظمین و کربلا می آره
علیِ اصغر عشقمه
منبع جودمه جواد
امشب و رفع مشکلات
ذکرشونو میگم زیاد
یا جواد ابن الرضا
یا علی ابن الحسین
حق امیر ایران..
حق شه عالمین
منو ببر کربلا..
منو ببر کاظمین
یا ابناء الحیدر..
یا جواد و علی اصغر..
هرکس که محبت علی رو داره
از دشمن مرتضی علی بی زاره
دنبال کسی نمیره غیره مولا..
مقتدای شیعه حیدر کراره..
جان همه فدا علی
که جون فداشه فاطمه
مدح علی کار خداس
هر چی بگم بازم کمه
علی یعسوب دینه
علی حبل المتینه
علی والا نشینه
علی شاهِ زمینه
کوری چشم دشمن
امیرالمومنینه
یا مولا یاحیدر..
جانم شیر خیبر..
#مجتبی_دسترنج_ملتمس
#سرود_امام_جواد_ع
#سرود_حضرت_علی_اصغر_ع
#حضرت_علی_اصغر_ع
#سرود_امام_علی_ع
#امام_جواد_ع
#ولادت_امام_جواد_ع
#حضرت_علی_اصغر_ع
💠 مثل قناری غزل خونم امشب
#حاج_محمدرضا_بذری
___
مثل قناری غزل خونم امشب
غرق عطای فراوونم امشب
خونه ی آقای خراسان مهمونم امشب
خدا به آقام دلبری داده
رو لب سلطان و ان یکاده
دل تو دلم نیست
دلم توی امانت داری باب الجواده
به به به ببین چقدر فرشته تا حرم اومده
به به به جواد خونواده ی کرم اومده
مولانا یا جواد ابن الرضا
خدا میدونه رجب ماهه عشقه
راه ولایت همون راه عشقه
باب المراده کاظمینش درگاه عشقه
تو کاظمینش میشی هوایی
دو گنبد طلا عجب صفایی
میبینیم آخر یه روز
توی بقیع چهارتا گنبد طلایی
جان جان جان چه آرزویی توی سرم اومده
جان جان جان واد خونواده ی کرم اومده
مولانا یا جواد ابن الرضا
شاد دل من به شادی ارباب
گرفته خورشید به دست قرص مهتاب
بی بی رباب چشم تو روشن سائلو دریاب
رفته به زهرا نور نگاشو
رفته به مولا زنگ صداشو
غدیریه که حسین
فقط علی میزاره اسم بچه هاشو
لالایی میخونه و میخنده باز به روش ابالفضل
لالایی میخوابه روی دستای عموش ابالفضل
مولانا علی اصغرِ حسین
#روضه_و_توسل
#حضرت_علی_اصغر_ع
#شب_هفدهم
#حاجمهدی_رسولی
از توی خیمه ها هنوز، صدای لالایی میاد
رباب به انتظاره تا دوباره اصغرش بیاد
گهواره ی خالی هنوز تکون تکون میخوره باز
بچه ها تو خیمه میگن، گهواره اصغر رو میخواد
چشمای مادر به دره، خیمه ی غم به انتظار
ولی نمی دونه دیگه، علی به خیمه نمی آد
باباش میاد از میدون و، داره خجالت میکشه
آخه رباب اصغرش و اینجوری غرق خون نداد
عمه! بابام گلور یانا یانا
بَلشیب دوداخلاری قیزل قانا
من رمز الدی آغالامیون
که مبادا علی اصغر اویانا
به پشت خیمه با غلاف، یه قبر کوچیک می کنه
وقتی میخواد خاک بریزه، خندهٔ اون میاد به یاد
لحظه ی آخری گرفت اصغرش رو به روی دست
مادر اون از راه دور، به حنجرش بوسه میداد
#محمد_علی_شهاب