eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
5هزار دنبال‌کننده
427 عکس
124 ویدیو
772 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام! زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام دخترت با درد پا طی مسافت میکند پای من زخم است پای زخم اذیت میکند
ویران‌نشین شدم که تماشا کنی مرا  مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا  گفتم می‌آیی و به سرم دست می‌کشی  اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا  آن شب که گم شدم وسط نیزه‌دارها  می‌خواستم فقط که تو پیدا کنی مرا  از آن لبی که دور و برش خیزرانی است  یک بوسه‌ام بده که سر و پا کنی مرا  با حال و روز صورت تغییر کرده‌ات  هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا  معجر نمانده است ببندم سر تو را  پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا  وقتی که ناز دخترکت را نمی‌خری  بهتر اسیر زخم زبان‌ها کنی مرا  حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیم‌ها  باید زبان بگیری و لالا کنی مرا  عمّه ببخش دردسر کاروان شدم  امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا  احسان محسنی ‌فر
بغضی گلوگیر است، ولی اشکی ندارم بهر نگاهت کردنم، چشمی ندارم خواستم ز دستانش عقیقت پس بگیرم یکتا نگینت را ز آن کرکس بگیرم گر گوش و گوشواره را با هم نمی‌برد گر گونه‌ام از شمر هم سیلی نمی‌خورد می‌شد گرفت از ساربان انگشترت را می‌شد بیایی و ببینی دخترت را می‌شد که باز آیم برایت آب آرم بابا بیا بنشین برایت حرف دارم اینجا پر از مشک است عمو را بازگردان مات است چشمان رباب، او را بخندان عمه دگر آن عمه ی خندان ما نیست در شام ماهی در میان آسمان نیست گر باز گردد ماه این شب‌های تارم گر مردمان بینند عمویم را کنارم گر باز گردی، گرمی دستان سردم گر باز گردی، التیام زخم و دردم با خلق گویم بنگرید بابای من را دنیایتان زشت و نگه، دنیای من را بهاره نظری منش
خانه زادیم در این خانه که بیت النّور است قبله گاه مَلَک و جنّ و پری و حور است گریه کردیم و به ما اذن زیارت دادند اشک ما را به حرم بُرد، حرم کِی دور است؟ اشک ارثی است به هر بی سر و پایی ندهند طعم شیرینی محض است اگر چه شور است مجلس روضه بساطی است که بر خادمی اش از فرشته چِقَدَر دور و بَرش مأمور است شب سوم که رسیدیم تأمّل کردیم بین عُشّاق شب قدر شبی مشهور است دست هر کَس که به دامان رقیّه نرسد نوهء فاطمه چون مادر خود مستور است چقَدَر بهر دفاع از حرمش جان دادند هر که شد مُنکر آن بُقعه یقینا کور است هر کسی خوب نداند که رقیّه چه کشید روضه چیز دگری با نفس منصور* است گفته منصور که مو شعله بگیرد سخت است گره اش وا نشود سوختگی ناجور است مجتبی صمدی شهاب
حق خواسته که دست عطا داشته باشی بالا بنشینی و گدا داشته باشی والله که حق است که در جمع بزرگان بالای سر عمّه تو جا داشته باشی رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم ای کاش برایم تو غذا داشته باشی تو جمع صفاتی تو خودت جلوه ذاتی باید حرمی نزد خدا داشته باشی از آن همه شهزاده ی ارباب تو باید مخصوص خودت صحن و سرا داشته باشی صد مریم و حوا به درت سجده نمایند گر قصد کنی که خاک پا داشته باشی گر قصد کنی نیل شکافی به نگاهی محتاج نباشی که عصا داشته باشی تو فاتح شامی سزد آن کس که مقامت فرمانده ی کل قوا داشته باشی بد نیست که در اریکه سلطنت خود تو چند غلام رو سیه داشته باشی پیغمبر عشاق حسینی و عجب نیست صد تازه مسلمان همه جا داشته باشی ای کاش که در رهگذر عرش؛ توقف... ....در بین حسینیه ما داشته باشی
تو نیستی و لشگری مرا عذاب میدهند عذاب لقمه نانی و عذاب آب میدهند سوال میکنم ز نیزه دارها سرت کجاست؟ ولی به حرف های بد به من جواب میدهند! برای آنکه بیشتر بترسم از حرامیان به تازیانه ها چقدر پیچ و تاب میدهند خودت بگو که جرم یک یتیم بی گناه چیست؟ که اینقدر به قلب زارم اضطراب میدهند همینکه میخورم ز ناقه بر زمین مرا پدر... به مو بلند میکنند و به رباب میدهند! تمام پیکرم ز فرط درد تیر میکشد به ناقه هرقدر که بیشتر شتاب میدهند! کجاست تا عموی من ببیند این کوفیان به آستین پاره ای به ما حجاب میدهد.. اگر که رنگ صورتم عوض شده دلیل داشت به ما همیشه جا به زیر آفتاب میدهند دوباره خواب دیده ام که زجر میرسد به من چه زجرها که هی میان خواب میدهند کسی دلش بحال گریه های دخترت نسوخت و پای هیچ کس شبیه پای دخترت نسوخت سید پوریا هاشمی
پر از اشکم پر از شوقم پر از دردم پر از آهم من امشب هیچ کس را غیر بابایم نمی خواهم من آن گنجم که در ویرانه ای کردند مستورم منم یاقوت سرخی که نگینِ خاتمِ شاهم به آتش می کشم این شهر را با آه سوزانم پدر جان سربلندت می کنم با عمر کوتاهم تنت در بین گودال و سرت کنج تنور افتاد بیا آغوش من ای یوسف افتاده در چاهم کجا بودی که همراهت عمویم را نیاوردی دلم می خواست برگردید بالای سرم با هم به دستم سلسله دارم به پایم آبله دارم بغل کن دخترت را خسته ام من،خسته از راهم برای خود نمی نالم، به حال عمه می سوزم اگر چه زخم دارم،درد را  راندم زِ درگاهم شبی از ناقه افتادم بماند که چه شد اما دگر پاهای من بابا نمی آیند همراهم...
روی قلبم حکّ شده شکرِ خدا:بنتُ الحسین با نگاهش داده بر قلبم صفا بنتُ الحسین این سه ساله بابِ حاجاتِ تمامِ عالم است مطمئنم می کند حاجت روا بنتُ الحسین زخمی عشقم ندارم غصّه از این حال و روز با اشاره می کند دردم دوا بنت الحسین مهرِ او باعث شده تا آبرو گیرد به دهر می برند بالا و بالاتر مرا بنت الحسین یا رقیّه از لبانِ من نمی افتد دمی.. در دل من کرده کارِ کیمیا بنت الحسین راه را گم‌ می کنم او باز راهم می دهد زان سبب گویم دمادم اهدنا بنت الحسین کاشفِ همّ و غمِ دنیا شده ..باور کنید از لقب هایش شده مشگل گشا بنت الحسین هرچه می خواهی بخواه از محضرش..او می دهد خاصّه دارد براتِ کربلا بنت الحسین
مسدس_ترکیب دلبری های مرا در پای نیزه دیده ای؟ در شلوغی ها مرا بالای نیزه دیده ای؟ با تهِ نیزه چهل منزل کتک خوردم پدر ضربه های زجر را در پای نیزه دیده ای؟ گم شدم یک شب به صحرای مخوف و شاهدی.. دخترت را در دلِ شبهای نیزه دیده ای؟ (این کبودیها مرا مانندِ زهرا کرده است) (دیدگانم را شبیه موجِ دریا کرده است) پهلویم آسیب دیده ای پدر چون مادرت یک نگاهی کن به رویم خون جگر چون مادرت دنده های سینه ام را یک لگد برهم زده هر نَفَس دارد برای من ضرر چون مادرت روضه در لفافه گویم ای عزیز فاطمه. در سه ساله هم بود درد کمر چون مادرت (این کبودیها مرا بالا و بالا برده است) (عضو عضو پیکرم را سمتِ زهرا برده است) هیچ می دانی که می ترسم هنوز از ازدحام صدگله دارم عزیز ِفاطمه از شهرِ شام خیبری ها و یهودی ها قیامت کرده اند آمدند با کوله باری از جفا بر انتقام سنگ و چوب و پاره ی آتش نصیبِ ما شده در میانِ کوچه و بازار مخصوصاً ز بام (این کبودیها تنم را زار و مضطر کرده است) (پیر پیرم کرده و مانند مادر کرده است)
چقد شب تا سحر، از صبح تا شب نخوابیدم، کتک خوردم، نشستم برا اینکه نشونت داده باشم هنوز زخم رو ابرومو نبستم ... "بمونه چیزی واسه بستنش نیست" تو هم که مثل من ابروت زخمه بمیرن این همه لامذهبی رو حالا که توی آغوش منی، پس بیا آروم باشیم امشبی رو "در گوشت یه حرفایی رو می‌گم" نشستم دسته کردم گفته هامو شروعش از غروب سرخ صحراست بابا راس گفته بودی این سه سالت یه جورای زیادی مثل زهراست "جوون بوده ولی خیلی شکسته" نشستم دسته کردم گفته‌هامو بذار از گم شدن تو راه رد شیم نمی‌خوام لابلای درد دل‌هام مکدر واسه‌ اون حرفای بد شیم " تنفر دارم از لفظ کنیزی" نبوسیدی منو، رفتی، خدایی!! نگفتی بی تو تنهایی می‌میرم ولی من عهد کردم زنده باشم تا یک بار دیگه دستاتو بگیرم "شنیدم ساربون بی رحم بوده" آخی! یادت میاد دست تو بابا همه شب بالش زیر سرم بود؟ یادت هست قد و بالای بلندت چه تکیه‌گاهی واسه مادرم بود؟ "تمام مادرم از نیزه افتاد" می‌گفتم اومدی هر جور باشه باید از جام واسه بابام پاشم مث زهرا که هستم؛ حالا دیگه می‌خوام یه ذره هم مثل تو باشم "بذار لب های من هم پاره باشه" حقیقت اینه که نشناختمت؛ آه! چکار کردن با این سر تا خرابه تنور خولی، سنگ و چوب و نیزه رسیدی دستِ آخر تا خرابه ... "منم چشمام یه خورده تاره بابا"
. به دخترت که غم و غصه بیکران دارد بگو که چند ستاره در آسمان دارد تمام دخترکان رفته‌اند و خوابیدند رقیه نیمه ی شب تازه میهمان دارد خبر بده به نجف شام را به هم زده‌ام سه ساله دخترت از فاطمه نشان دارد بغل گرفتمت و از تو بوسه میخواهم ولی چرا لب تو طعم خیزران دارد؟ تو تشنه کشته شدی من گرسنه‌ام امشب سرت برای چه اینقدر بوی نان دارد از آن شبی که زمین خوردم از روی ناقه همیشه دختر تو درد استخوان دارد بلایی بر سر شیرین زبانت آوردند برای حرف زدن لکنت زبان دارد رباب داغ دلش تازه میشود هر روز هنوز حرمله در دست خود کمان دارد عمو کجاست بیاید خودش نگاه کند که دست‌های همه جای ریسمان دارد در ازدحام سر کوچه ها مشخص شد چقدر شام ؛ زن و مرد بد دهان دارد هزار سال گذشت این سه‌سال عمر کمم سه سال عمر من اینقدر داستان دارد ! و دشمنان تو بابا به خویش می‌گفتند مگر که دختر کوچک چقدر جان دارد علی مزرعی✍ محمدحسن بیات‌لو ✍
❃﷽❃ ┈••✾••🏴✾🏴••✾••┈ تو دل شب یه دختری /بهونه بابا گرفت دستای لرزونشو باز/به سمت کربلا گرفت میگفت بابای خوب من/ اگه بیایی ازسفر دیگه نمیذارم بری/ این دفعه ازما بی خبر بیا ببین که بازوهام/کبوده ازتازیونه میگن کبودیام مثِ/دستای مادر می مونه آخه همه به من میگن/ فاطمه سه ساله ام می پیچه توخرابه ها/شبا صدای ناله ام عمه دیگه خسته شده/ازبی قراریای من تنش کبود وزخمیه/ازبس شده فدای من هرجاکه گفتم به عدو/باگریه بابامو میخوام جلوی تازیونه ها / عمه سپر شده برام همینجوری یکی یکی /حرفاشو میگفت به باباش گریه اَمونش رو برید / پیچید صدای گریه هاش یه وقت دیدن اهل حرم /خرابه شد چراغونی سر بریده روطبق /اومده شب به مهمونی غریب حسین غریب حسین رسمه کجا؟ یه دختری/ بخواد ببینه بابا شو سرِ بابا روبیارن/آروم کنن گریه هاشو آره صداش درنیومد/ تا سر بابا رو که دید آروم گرفت توبغلش / رو صورتش دست می کشید بابای خوب من سلام /به صورت خونی تو بگو چرا بابا جونم / شکسته پیشونی تو؟ سلام بر اون محاسنِ/ رنگ خضابت بابایی کشتنت وندادنت / یه قطره آبت بابایی به اون لبای تشنه ی/ زخمی وغرق خون سلام به دندون شکسته از/ ضربه ی خیزرون سلام بابای خوب من بگو/ کجاست تن بی سرتو؟ طاقت ندارم بمونم /با خود ببر دختر تو ازبس صدا زد بابا رو / دیدن، سر افتاد یه طرف همسفر بابا شد و / این دختر افتاد یه طرف شدیه مدینه دیگه / گوشه ویرانه سرا یه زهرای سه ساله و/یه غسل ودفن بی صدا ازآه وگریه الامان / ازدل زینب الامان ┈••✾••🏴✾🏴••✾••┈ ✍ رقیه سعیدی(کیمیا)