#امام_زمان_عج
#مناجات
دست ببر بر آسمان، تا مگر از دعای تو
یا نگرم به ماه رخ، یا شنوم صدای تو
روی به هر طرف کنی، نور دو دیدهی منی
پای به هر کجا نهی، قلب من است جای تو
من که رُخَت ندیدهام، دل رَوَد از دو دیدهام
وای بر آنکه بنگرد بر رخ دلربای تو
یا به دو دیدهام بنه پای ز لطف و مرحمت
یا بگذار لحظهای دیده نَهَم به پای تو
سلسهی فراق را باز نمیکند کسی
از دل زار من مگر دست گرهگشای تو
ناز غم تو میکشم، هر چه کنی بدان خوشم
صاحب من توییّ و من خلق شدم برای تو
اشک به دیده کو به کو، بلکه شوند روبرو
گریهی هایهای من، خندهی بیریای تو
گردن من به بند تو، تا چه بُوَد پسند تو
خرّمم از ولای تو، سرخوشم از بلای تو
زخم بزن که مرحمت، کار مسیح میکند
درد بده که گشتهام شیفتهی دوای تو
أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيا؟! یوسف فاطمه بیا!
تا ببرد دل از همه، روی خدانمای تو
ای به وجود قائمه، چشم و چراغ فاطمه
بیا که سایه افکند بر سر ما لوای تو
«میثم» کوی تو منم که پیشتر ز بودنم
تو بودی آشنای من، من شدم آشنای تو
✍ #غلامرضا_سازگار
#شب_نهم_تاسوعا_حضرت_عباس_ع
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
وقتی که آب را به روی آب ریختی
آمد چو موج، در جگرِ بحر، خون به جوش
گفتی به آب، آب! چه بیغیرتی برو
بیآبرو به ریختن آبرو مکوش!
آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسد از خیمهها به گوش...
تو موج میزنی و علیاصغر از عطش
گاهی به هوش آید و گاهی رود ز هوش
از بس که «آب، آب» شنیدم ز تشنگان
دیگر نفس به سینۀ تنگم شده خروش
در آب پا نهادم و بر خود زدم نهیب
گفتم بسوز از عطش و آب را ننوش
بِاللَه بُوَد ز رشتۀ عمرم عزیزتر
این بند مشک را که گرفتم به روی دوش...
#غلامرضا_سازگار
#فاطمیه
#هجوم_به_خانه
#اشعار_اول_مجلسی
اجر و پاداش رسالت، شعلهی آذر نبود
این همه آزار، حق دخت پیغمبر نبود
چهرهی انسیة الحورا و ضرب دست دیو
فاطمه آخر مگر محبوبهی داور نبود؟
فاطمه نقش زمین گردید و مولا گفت: آه!
حیف! حیف! آنجا جناب حمزه و جعفر نبود
از فشار در همه اعضای او درهم شکست
فضه را میخواند و بالای سرش مادر نبود
دست او بشکست اما دست مولا را گشود
غیر او کس را توانِ یاریِ حیدر نبود
فاطمه تنهای تنها در پس در اوفتاد
هیچکس جز فضه آن مظلومه را یاور نبود
در میان آن همه دشمن که زهرا را زدند
سنگدلتر هیچکس از قنفذ کافر نبود
قاتل بیدادگر با پا صدف را میشکست
در میان آن صدف، آخر مگر گوهر نبود
بر تسلای دل صاحبعزا گُل میبرند
گوییا اینجا ز هیزم دسته گل بهتر نبود!
«میثم!» این مصراع را ترسیم کن بر بیت وحی
تازیانه احترام سوره ی کوثر نبود
#غلامرضا_سازگار
#فاطمیه
#امام_زمان_عج
تو از سوز دل و از غربت حیدر خبر داری
تو از تنهایی اولاد پیغمبر خبر داری
تو همچون نور در صُلب حسین ابن علی بودی
تو از سوزِ دل صدیقهی اطهـر خبر داری
عموی کوچک تو قاتل خـود را ندیـد اما
تو خود از آنچه پیش آمد به پشت در، خبر داری
تو میدانی علی با چاه کوفه شب چهها میگفت
تو از ناگفتهغمهای دلِ حيدر خبر داری
تو اشک خجلت عباس را در علقمـه دیدی
تو از آن کشتهی بی چشم و دست و سر، خبر داری
تو با جد غریبِ خود به دشت کربلا بودی
تو از قلب وی و داغ علیاکبر خبر داری
تو روی شانهی خورشید دیدی ماه کوچک را
تو از پیکان و ذبحِ حنجر اصغر خبر داری
تو دیدی عمهات زینب کنـار قتلگاه آمد
تو از بوسیدن آن نازنینحنجر خبر داری
تو میدانی که «میثم» از فراقت سوزد و سازد
تو از این بندهی بی دست و پا، بهتر خبر داری
✍ #غلامرضا_سازگار
#امام_زمان_عج
کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا
تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا
هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی
به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا
مباد آن که بیایی و مرده باشم من
شتاب کن که اجل می کند شتاب بیا
گذشت عمر و ندیدم تو را به بیداری
کرامتی کن و امشب مرا به خواب بیا
به کوچه کوچه ی شهرم ز خون دل همه شب
برای آمدنت ریختم گلاب بیا
گناه من ره دیدار بسته بر رویت
تو بهر دیدن من از ره ثواب بیا
غروب جمعه شده بی تو روزهای دلم
به صبح جمعه ی من همچو آفتاب بیا
به دردهای به حیدر نگفته ی زهرا
به ناله های سحرگاه بوتراب بیا
به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسم
به صورتی که شد از خونِ سر خضاب بیا
سرشک دیده ی «میثم» به سیل شد تبدیل
هنوز ناله او مانده بی جواب بیا
#غلامرضا_سازگار
#امام حسین .علیه السلام.
عرش زیر علم توست اباعبدالله
فرش خاک قدم توست اباعبدالله
نه فقط دشت جگر سوختهی کرب و بلا
همه عالم حرم توست اباعبدالله
آنچه داریم و نداریم خدا میداند
که کمی از کرم توست اباعبدالله
مکتب و صوم و صلاة و شرف و عزت ما
همه مرهون دم توست اباعبدالله
شادی هر دو جهان بر دگران ارزانی
دل ما وقف غم توست اباعبدالله
به خدایی خداوند دو عالم سوگند
گریهی خلق، کم توست اباعبدالله
تو که هستی که زیارتگه ارواح رسل
حرم محترم توست اباعبدالله؟
دین اسلام سرافراز ز خون تو ولی
قامت کوه خم توست اباعبدالله
"میثم" از خویش چه دارد که به وصفت آرد
هرچه دارد ز دم توست اباعبدالله...
حاج #غلامرضا_سازگار✍
#امام _رضا_علیه السلام
دامن آلوده و بار گناه آوردهام
گر چه آهی در بساطم نیست، آه آوردهام
هر که بودم، هر که هستم، با کسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آوردهام
هر که آرد تحفهای در محضر مولای خود
من دو دست خالی و کوه گناه آوردهام
بر کبوترهای صحنت هدیهی ناقابلیست
گندم اشکی که در این بارگاه آوردهام
نالهام در سینه، اشکم در بصر، سوزم به دل
نامهای چون دودِ آه خود، سیاه آوردهام
ذرّه بودم، زائر شمس الشّموسم کردهاند
قطرهای بودم به این دریا پناه آوردهام
گر چه هستم قطرهای ناچیز، یک دریای اشک،
هدیه بر مولای خود روحی فداه آوردهام
هر فقیری هست دستِ خالیاش سرمایهاش
من فقیرم، دست خالی را گواه آوردهام
«میثما» مولا اگر پُرسد چه آوردی بگو
سر به خاک زائرت از گردِ راه آوردهام
✍ #غلامرضا_سازگار
#ولادت_امیرالمومنین_ع
خوشا دردی که خاک کوی جانانست درمانش
خوشا هجری که دیدار رخ یار است پایـانش
خوشا آن دل که آنی در به روی غیر نگْشاید
خوشا جانی که جانِ خواجۀ اسراست جانانش
امیـرالمؤمنین، جـان رسـولالله، رکـن دیـن
که "آدم" از ازل دسـت تـوسل زد بـه دامانش
صــراط الله اعظـم، شهـریـار عالـم امکـان
که باشد عالم امکان همـه در تحت فرمانش
علی با حق و حق با اوست، بشنو این روایت را
که حق را بـا امیرالمـؤمنین کردنـد میـزانش
نشد یک وعده خود را سیر از نان جُوین سازد
امامـی کز ازل میبـود جن و انس، مهمانش
چگونه وصف او گویم؟ چگونه مدح او خوانم؟
که مـداحش خـدا و دفتر مدح است قرآنش
لبش در روز! خندان و دلِ شب کس نمیدانست،
که گِل میگشت از اشک سحر خاک بیابانش
گَهی در رزم میلرزید کوه از برق شمشیرش
گَـه از اشـک یتیمـی تـن بسانِ بید لرزانش
ز قلـب شعلههـای نــار رویـد لالـۀ جـنت
اگر افتد به دوزخ روز محشر چشم سلمانش
چو با چشم خیالی روی او در خواب بیند کس
توجه نیست دیگر بر بهشت و حور و غلمانش
شگفتا! گشتهام در بین انسان و خـدا حیران
که نه جرأت بُوَد خوانم خدایش یا که انسانش
اگر خوانـم خداونـدش، همانـا گشتـهام کافر
وگر انسان بخوانم فوق انسان است عنوانش
علی خود کل اسلام است از قـول رسولالله
تمــام انبیــا بـودنــد از اول مسلمـــانش
دل شب مخفی از مردم سخن با چاه میگوید
امامی کـه بُـوَد ملک خدا میـدان جولانش
چه باید گفت در شأن امامی کز جلال و قدر
کند شخصیتی مانند زهرا، جـان به قربـانش
به قاتل شیر و بر دشمن دهد شمشیر از رأفت
زهی الله اکبـر از عطـا و لطف و احسـانش
اگرچـه قافیـه تکـرار گـردد، خصم مولا را
مسلمـان نیستم بالله اگـر خوانم مسلمانش
اگر رضوان نشیند در کنار سفرهاش یک شب
نگیـرد مهـر و مـه را در بهای قرصۀ نانش
به حقِ حق، خدا آن مؤمنی را دوست میدارد،
که با مهـر علی در نامـه باشد مهر ایمانش
محـب او عجـب نَبـْوَد کـه ماننـد خلیلالله
تمـام نـار بـا یـک یاعلـی گردد گلستانش
شـود پامال همچون مور زیـر سم اسب او
هزاران عمرو و مرحب گو که بشتابد به میدانش
سلام الله بـر عـزمش، تعالی الله بر رزمش
که آمد "لافتـی الاّ علـی" از حـی سبحانش
شود همبازی طفل یتیمـی بـا چنان رفعت
بخندد تا کند در گریه و غم، شاد و خندانش
ندارد شیعه بیروی علی یک لحظه آرامش
هزاران سال گردانند اگـر در باغِ رضـوانش
سلیمـان را سلیمانی نشایـد بـر همـه عالم
مگـر مـولا امیرالمـؤمنین گـردد سلیمانش
من از بعـد نبـی، مـولای خود دانم امامی را
که جبریلست طفل دانشآمـوز دبستانش
خدا مدحش کند، لیک از کرامت میکند احسان
که «میثم» با همه آلودگی گردد ثناخوانش
#غلامرضا_سازگار
🏴 بهمناسبت سالروز وفات حضرت ابوطالب علیه السلام (۲۶ رجب)
#وفات_حضرت_ابوطالب_ع
ای سراپا صفا، ابوطالب!
یـاور مصطفا، ابوطالب!
پای تا سر، حقیقت ایمان
حامی دین، مروّج قرآن!
بوی عطر بهشت در نفست
صلوات خدا به هر نفست
مصطفی متکی به ایمانت
جان خلق جهان به قربانت
ای تو آرامش دل احمد!
همهجا شمع محفل احمد!
چون پدر در کنار پیغمبر
عمّ ختم رسل، ابوالحیدر
پدری پاک چون تو میباید
تا که از صلب او علی آید
در ثنای تو ای به حق ناطق
این چنین گفت حضرت صادق:
«گر به خلقت کنند میزانت
باز سنگینتر است ایمانت»
به خلوصت پیامبر نازد
شیر حق بر چنین پدر نازد
خط و مشیت مرام و ایدۀ ما
خاک پایت شفای دیدۀ ما
تو به چشم رسول، محترمی
پاک مانند پردۀ حرمی
عقل اوّل، محمّد محمود
از تو و از عقیدهات خوشنود
مصطفی یار و یاورت خواند
کافر است، آنکه کافرت خواند
چار نجل تو، چار نور جلیست
جعفر و طالب و عقیل و علیست
جعفرت را زاقتدار و جلال
ذات حق در بهشت، داده دو بال
تا به امر خدای بندهنواز
در جنان با ملَک کند پرواز
طالبت طالب محمّد بود
غرق در نور پاک احمد بود
از عقیل تو عقل، مفتخر است
یاور عترت پیامبر است
پسران عقیل تو همه پاک
«بابی انت روحنا لفداک»
تو نبی را به هر بلا سپری
تو تمام ائمه را پدری
افتخارت به کل خلق خداست
که عروس تو حضرت زهراست
پسرانت همه بحار علوم
دختران تو زینب و کلثوم
روزها روز یادوارۀ توست
سالها سربهسر هزارۀ توست
شیخ اصحابِ خواجۀ لولاک!
باز هم گویمت «جعلتُ فداک»
داغ تو سوخت قلب احمد را
خیز و بین گریۀ محمّد را
سال حزن رسول شد آن سال
کز بدن زد همای روحت بال
ای سلام همه به جان و تنت
کرد شیر خدا، علی کفنت
پیکرت را علی نهاد به خاک
ای تنت همچو روح مؤمن، پاک
بر پیمبر غم تو مشکل شد
خاکت از گریۀ علی گِل شد
رحمت حق به روح پاکت باد
اشک «میثم» نثار خاکت باد
#غلامرضا_سازگار
🏴 بهمناسبت سالروز وفات حضرت ابوطالب علیه السلام (۲۶ رجب)
#وفات_حضرت_ابوطالب_ع
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
در میان هالۀ غم چهرۀ حیدر گرفت
بهترین یار محمّد را، اجل در بر گرفت
باز از سنگ حوادث قلب پیغمبر شکست
بر دل شیر خدا، داغ ابوطالب نشست
او مسلمانی مجاهد، رهبری آگاه بود
کوه پیش کفّۀ ایمان او چون کاه بود
با محمّد همدم و همسنگر و همراه بود
مثل فرزندش علی، یار رسول الله بود
فاش گفتم فاش گویم گر ابوطالب نبود
این چنین ختم رسل بر مشرکین غالب نبود
نور ایمان بر فلک میرفت از رخسار او
شاد میشد خواجۀ لولاک از دیدار او
با ملک پرواز کرده جعفر طیّار او
فاتح احزاب و خیبر حیدر کرار او
بود در موج شدائد چشم پیغمبر به او
میسزد تا او به حیدر نازد و حیدر به او
او چو دریا بود و حیدر گوهر رخشان او
با محمّد از ازل خورده گره پیمان او
شیر حق از کودکی پروردۀ دامان او
بود سنگینتر ز خلقت کفّۀ ایمان او
این سخن بس در جلال و اعتبار و رفعتش
بر محمّد گشت عامالحزن سال رحلتش
#غلامرضا_سازگار
#مبعث
#پیامبر_اعظم_ص_بعثت
عصر جهانگير نبوّت رسيد
عيد بزرگ بشريّت رسيد
عيد خدا، عيد جهان وجود
عيد قيام است و ركوع و سجود
عيد رسول دوسرا آمده
منجي عالم ز حرا آمده
سيّد افلاك! سلامٌ عليك
خواجۀ لولاك! سلامٌ عليك
اي شده لبريزِ پيام خدا
بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا
بخوان، بخوان اي به دو عالم علَم
به نام آنكه آفريده قلم
بخوان كه "هستی" به تو دارد نياز
بخوان كه "خلقت" به تو آرد نماز
بخوان كه آغاز پيامآوريست
بخوان كه پايان ستمگستريست
بخوان كه نابودي نااهلهاست
بخوان كه ناكامي بوجهلهاست
بخوان كه توحيد كشد ناز تو
بخوان كه عدل است سرافراز تو
بخوان و خود را سپرِ سنگ كن
بخوان و رخساره ز خون رنگ كن
زمين و آسمان پر از نور توست
غار حرا نه! همه جا، طور توست
نكتهبهنكته روبهرو موبهمو
آنچه كه بايست بگويي بگو
بگو هو الحيّ و هو الهو، بگو
بگو خدا نيست به جز او، بگو
بگو همه خداپرستي كنيد
ترك گناه و جهل و پستي كنيد
بگو بتان دم از خدا ميزنند
خدا، خدا، خدا صدا ميزنند
بگو نداي من نداي خداست
بگو كه اين صدا صداي خداست
بگو كه توحيد، نجات شماست
بگو كه اسلام، حيات شماست
ما به تو حكم ازلي دادهايم
ما به تو قرآن و علي دادهايم
قلب تو از تابش ما منجليست
پيش تو ما، پشت سر تو عليست
حبيب ما تو اول و آخري
تو بر پيمبران پيامآوري
بعد تو پيغامبري نيست نيست
حكم و كتاب دگري نيست نيست
اي ز تو انبيا همه سربلند
كيست كه بعد از تو كند سر، بلند؟
اگرچه بر پيمبران خاتمي
پيشتر از عالمي و آدمي
تو از تمام انبيا برتري
تو يك پيمبرِ عليپروري
طلعت تو شمع ره انبياست
وزير تو پادشه انبياست
كيست علي؟ روح در آغوش تو
كيست علي؟ بتشكن دوش تو
كيست علي؟ عليست، ما را ولي
كيست علي؟ عليست تو، تو علي
علي بُوَد تمام تفسير تو
عليست شير ما و شمشير تو
جسم تو و جان تو يعني علي
تمام قرآن تو يعني علي
ساقۀ پيكان تو در شَست اوست
دست يداللهي ما دست اوست
خيل ملك محو جلال تواَند
شيفتۀ صوت بلال تواَند
مهر به درگاه تو باشد مقيم
ماه به انگشت تو گردد دو نيم
هر نفس پاک تو تكبير ماست
حيدر خيبرشكنت شير ماست
روح بشر تشنۀ تعليم توست
خلقت ما يكسره تسليم توست
خيز و به جان و تن عالم بدم
در نفس خستۀ «ميثم» بدم
#غلامرضا_سازگار
#مبعث
#پیامبر_اعظم_ص_بعثت
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
کیست در غار حرای سینهام؟!
رگ رگم، پیغام احمد میدهد
سینهام، بوی محمّد میدهد
گل دمد از آتش تاب و تبم
معجز روحالقُدُس دارد لبم
من سخن گویم، ولی من نیستم
این منم یا او؟! ندانم کیستم؟!
جبرئیل امشب دمد در نای من
قدسیان، خوانند با آوای من
ای بتان کعبه! در هم بشکنید
با من امشب از محمّد دم زنید
دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟
ای فراموشان! فراموشی چرا؟
از حرا، گلبانگ تهلیل آمده
دیده بگشایید، جبریل آمده
اینک از بیدادها، یاد آورید
با امین وحی، فریاد آورید
بردگانِ برده بار ظلم و زور!
دخترانِ رفته زنده زیر گور!
مکه، تا کی مرکز نااهلها؟
پایمال چکمۀ بوجهلها؟
کارون نور را، بانگ دَراست
یک جهان خورشید در غار حَراست
دوست میخواند شما را، بشنوید!
بشنوید اینک خدا را، بشنوید!
یا محمّد! منجی عالم تویی
این مبارک نامه را، خاتم تویی
مردگان را گو که: صبح زندگیست
بردگان را گو که: روز بندگیست
ای به شام جهل و ظلمت، آفتاب
از حرا بر قلۀ هستی بتاب
جسم بیجان بشر را، جان تویی
این پریشان گلّه را، چوپان تویی
کعبه را، زآلایش بت پاک کن
بتگران را، همنشین خاک کن
بر همه اعلام کن: زن، برده نیست
بردۀ مردانِ تن پرورده نیست
باغ زیبایی کجا و زاغ زشت؟
دیو شهوت را برون کن از بهشت
ای تو را هم مهر و هم قهر خدا
تا به کی ابلیس درشهر خدا؟!
با علی، بتهای چوبین را بکش
وین خدایان دروغین را بکش
مکتب تو، مکتب عمّارهاست
این کلاس میثم تمّارهاست
ای زمام آسمان، در مشت تو
مَه دو نیمه از سرِ انگشت تو
جای تو، دیگر نه در غار حراست
در دل امواج توفان بلاست
دست رحمت از سر عالم، مدار!
گر تو را خوانند ساحر، غم مدار!
یا محمّد! ای خرد پابست تو
ای چراغ مهر و مه در دست تو
ابر رحمت! رحمتی بر ما ببار
بار دیگر! از حرا بانگی برآر
ما کویر تشنه، تو آب حیات
ما غریقیم و تو کشتی نجات
ما به قرآن، دست بیعت دادهایم
از ازل، با مهر عزّت زادهایم
عترت و قرآن، چراغ راه ماست
روشنی بخش دل آگاه ماست
#غلامرضا_سازگار