تنهایی و غربت مسلم بن عقیل در کوفه و پناه بردن او به خانه زنی به نام طوعه
منابع:
تاريخ طبري/ ج 5 ص 371
الإرشاد شیخ مفید/ ج 2 ص 54.
لَمّا رَأى [مُسلِمٌ] أَنَّهُ قَد أمسى ولَيسَ مَعَهُ إلّا اولئِكَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَرا]، خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ كِندَةَ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَةٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَيسَ مَعَهُ إنسانٌ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا يُحِسُّ أحَدا يَدُلُّهُ عَلَى الطَّريقِ، ولا يَدُلُّهُ عَلى مَنزِلٍ، ولا يُواسيهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ. فَمَضى عَلى وَجهِهِ يَتَلَدَّدُ في أزِقَّةِ الكوفَةِ، لا يَدري أينَ يَذهَبُ، حَتّى خَرَجَ إلى دورِ بَني جَبَلَةَ مِن كِندَةَ، فَمَشى حَتّى انتَهى إلى بابِ امرَأَةٍ يُقالُ لَها: طَوعَةُ...فَسَلَّمَ عَلَيهَا ابنُ عَقيلٍ، فَرَدَّت عَلَيهِ. فَقالَ لَها: يا أمَةَ اللّهِ اسقيني ماءً، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ، فَجَلَسَ، و أدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ، ألَم تَشرَب؟ قالَ: بَلى، قالَت: فَاذهَب إلى أهلِكَ! فَسَكَتَ. ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِكَ، فَسَكَتَ. ثُمَّ قالَت لَهُ: فِئ للّهِ، سُبحانَ اللّهِ يا عَبدَ اللّهِ، فَمُرَّ إلى أهلِكَ عافاكَ اللّهُ! فَإِنَّهُ لا يَصلُحُ لَكَ الجُلوسُ عَلى بابي، ولا احِلُّهُ لَكَ. فَقامَ فَقالَ: يا أمَةَ اللّهِ، ما لي في هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشيرَةٌ، فَهَل لَكِ إلى أجرٍ ومَعروفٍ، ولَعَلّي مُكافِئُكِ بِهِ بَعدَ اليَومِ؟ فَقالَت: يا عَبدَ اللّهِ وما ذاكَ؟ قالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، كَذَبَني هؤُلاءِ القَومُ وغَرّوني. قالَت: أنتَ مُسلِمٌ؟! قالَ: نَعَم.
قالَت: ادخُل، فَأَدخَلَتهُ بَيتا في دارِها غَيرَ البَيتِ الَّذي تَكونُ فيهِ، وفَرَشَت لَهُ، وعَرَضَت عَلَيهِ العَشاءَ...
ترجمه: مسلم، چون ديد شب شده و جز سى نفر با او كسى نمانده، به سمت درهاى كِنده به راه افتاد و وقتى به آن درها رسيد، ده نفر باقى مانده بودند و از مسجد كه خارج شد، ديگر كسى با او نبود. توجّه كرد. ديد كسى نيست تا به او راه را نشان دهد و او را به خانهاى ببرد و اگر دشمن بر او حمله كرد، با او همدردى نمايد و از او دفاع كند. همان گونه سرگردان در كوچههاى كوفه مىگشت و نمىدانست كجا مىرود، تا به خانههاى بنى جَبَله (از قبيله كِنْده) رسيد. رفت تا به درِ خانه زنى رسيد كه نامش طَوعه بود. آن زن، كنيز اشعث بن قيس بود و چون از او بچّهدار شده بود، او را آزاد كرده بود. آن گاه اسَيدِ حضرمى، با او ازدواج كرد و فرزندى به نام بلال از او داشت. بلال به همراه مردم، بيرون رفته بود و مادرش بر در ايستاده بود و انتظارش را مىكشيد. پسر عقيل بر زن، سلام كرد و زن، جواب داد. مسلم به زن گفت: بنده خدا! به من، قدرى آب بده. زن رفت و برايش آب آورد. مسلم، همان جا نشست. زن، ظرف آب را بُرد و باز گشت و گفت: مگر آب نخوردى؟ مسلم گفت: چرا. زن گفت: پس نزد خانوادهات باز گرد. مسلم، سكوت كرد. زن، دو مرتبه حرفهايش را تكرار كرد. باز مسلم، سكوت كرد. آن گاه زن گفت: به خاطر خدا باز گرد، سبحان اللّه! اى بنده خدا! خدا، سلامتت بدارد! نزد خانوادهات باز گرد. شايسته نيست بر درِ خانه من بنشينى و من، اين كار را روا نمىدارم. مسلم برخاست و گفت: اى بنده خدا! من در اين شهر، خانه و خانوادهاى ندارم. آيا مىخواهى پاداشى ببرى و كار نيكى انجام دهى؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم. زن گفت: اى بنده خدا! جريان چيست؟ گفت: من، مسلم بن عقيل هستم. اين مردم به من دروغ گفتند و مرا فريفتند. زن گفت: تو مسلم هستى؟ گفت: آرى. زن گفت: داخل خانه شو. و او را داخل اتاقى غير از اتاق نشيمن خود كرد و فرشى برايش انداخت و برايش شام برد
تاريخ طبري: ج 5 ص 350؛ لهوف، سید بن طاووس: ص 120
كانَ ابنُها [أيِ ابنُ طَوعَةَ] مَولىً لِمُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ، فَلَمّا عَلِمَ بِهِ [أي بِمُسلِمٍ] الغُلامُ، انطَلَقَ إلى مُحَمَّدٍ فَأَخبَرَهُ، فَانطَلَقَ مُحَمَّدٌ إلى عُبَيدِ اللّهِ فَأَخبَرَه
پسر طوعه، از ياران محمّد بن اشعث بود و چون از وجود مسلم باخبر شد، نزد محمّد آمد و به وى گزارش داد و محمّد هم به سرعت نزد عبيد اللّه رفت و به وى خبر داد.
شورش به خانه طوعه و سنگباران کردن وآتش زدن خانه
مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي: ج 1 ص 208
أمَرَ ابنُ زِيادٍ خَليفَتَهُ عَمرَو بنَ حُرَيثٍ المَخزوِميَّ أن يَبعَثَ مَعَ مُحَمَّدِ بنِ الأَشعَثِ ثَلاثَمِئَةِ رَجُلٍ مِن صَناديدِ أصحابِهِ، فَرَكِبَ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ حَتّى وافَى الدّارَ الّتي فيها مُسلِمُ بنُ عَقيلٍ، فَسَمِعَ مُسلِمٌ وَقعَ حَوافِرِ الخَيلِ و أصواتَ الرِّجالِ، فَعَلِمَ أنَّهُ قَد اتِيَ، فَبادَرَ مُسرِعا إلى فَرَسِهِ، فَأَسرَجَهُ و ألجَمَهُ وصَبَّ عَلَيهِ دِرعَهُ، وَاعتَجَرَ بِعِمامَتِهِ وتَقَلَّدَ سَيفَهُ، وَالقَومُ يَرمونَ الدّار
َ بِالحِجارَةِ، ويُلهِبونَ النّارَ في هوارِي القَصَبِ، فَتَبَسَّمَ مُسلِمٌ ثُمَّ قالَ: يا نَفسِي! اخرُجي إلَى المَوتِ الَّذي لَيسَ مِنهُ مَحيصٌ ولا مَحيدٌ. ثُمَّ قالَ لِلمَرأَةِ: رَحِمَكِ اللّهُ وجَزاكِ خَيرا، اعلَمي إنّي ابتُليتُ مِن قِبَلِ ابنِكِ، فَافتَحِي البابَ، فَفَتَحَتهُ، وخَرَجَ مُسلِمٌ في وُجوهِ القَومِ كَالأَسَدِ المُغضَبِ، فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ حَتّى قَتَلَ جَماعَة
ابن زياد به جانشين خود، عمرو بن حُرَيث مخزومى، دستور داد كه سيصد مرد دلاور را از ياران خود، به همراه محمّد بن اشعث بفرستد. محمّد بن اشعث، سوار شد و به خانهاى كه مسلم در آن بود، رسيد. مسلم، صداى سُم اسبان و سر و صداى مردان را شنيد و دانست كه به سراغش آمدهاند. با سرعت به سمت اسبش رفت و آن را زين كرد و زره پوشيد و عمامه بر سر نهاد و شمشير به كمر بست. سپاهيان، خانه را سنگباران مىكردند و با نىهاى آتش گرفته، آتش مىافكندند. مسلم، لبخندى زد و گفت: اى جان! به سمت مرگ بشتاب كه از آن، چاره و گريزى نيست. آن گاه به زن گفت: خدا، تو را رحمت كند و به تو پاداش خير دهد! بدان كه من از جانب پسرت، گرفتار شدم. درِ خانه را بگشا. زن، در را گشود و مسلم مانند شير خشمگين در برابر سپاهيان، قرار گرفت و با شمشير بر آنان حمله بُرد و گروهى را كُشت.
جریان آتش زدن درب خانه حضرت زهرا و اهانت به ایشان از زبان خلیفه دوم
بحارالانوار علامه مجلسی، جلد 30 ص294
... إِنْ لَمْ یَخْرُجْ جِئْتُ بِالْحَطَبِ أَضْرَمْتُهَا نَاراً عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَیْتِ وَ أُحْرِقُ مَنْ فِیهِ وَ أَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْت...
گفتم:اگر علی بیرون نیاید هیزم فراوانی می آورم و خانه را با هر که در آن است می سوزانم تا اینکه برای بیعت بیاید.پس تازیانة قنفذ را گرفته بر او زدم
#تنهایی وغربت مسلم علیه السلام#متن مقتل👆👆
#ورودبه کربلا
#استادمیرزامحمدی
السلام علیک یا اباعبدالله .
راه را باز نمایید محرم آمد.
دم بگیرید که هنگامه ی ماتم آمد.
یک خواهشی دارم این زن و مرد یک لحظه دست به سینه ی مبارکشان بگذارند. کار دارم باهاتون. دست بر سینه نهاده همه تعظیم کنید ، چرا؟ مادری دست به پهلو کمر خم آمد. حسین.....واااا بلدی خیر مقدم به مادرش بگویی یا نه؟ حسین....واااا
دیگر که دارد می آید تو عزای ابی عبدالله؟
نوکران سینه زنان گریه کنان مویه کنید ،
سر برهنه ز جنان حضرت خاتم آمد.
چرا سر برهنه ؟
آخه عمامه اش این روزها روی سر حسین است. فردا برایتان میگویم. پیراهن مشکی ما حوله ی احرام عزاست.
در حسینیه ی ارباب خدا هم آمد.
دیگر آمادگی ات باید کامل بشود.
چشم ما گریه کنان وصل به چشم زهراست.
فرمود: ما من باکٍ یبکی الا وقَعت وصَلَ فاطمه یعنی هرکه گریه کنه حسینم است به حضرت زهرا وصل میشود.
چشم ما گریه کنان وصل به چشم زهراست
زین سبب سلسله ی اشک منظم آمد.
فرمود فاطمه جان کُلَُّ عَینٍ باکیةٌ یومَ القیامه فاطمه جان دخترم قیامت همه چشمها گریان است إلّا عینٌ بَکت علی مُصاب الحسین ، غیر آن چشمی که بر حسین تو گریه کند.
زیاد خسته ت نکنم.
فقط یک اشاره کنم. دیگر چیزی نمانده قافله برسد کربلا، منزل به منزل دارند به کربلا نزدیک میشوند.
قافله سالار آمده خدا کند برگرده .
میگن علمدار اومده خداکنه برگرده .
عمه ی سادات اومده خدا کنه برگرده.
قبله ی حاجات اومده خدا کنه برگرده.
خب این مالِ این قافله . دیگر کیا دارند می آیند؟
صدای شمشیر اومده خدا کنه برگردن،
بوی قُل و زنجیر اومده خداکنه برگردن.
ببینم با این بیت چه میکنی؟
حرمله با تیر اومده خداکنه برگردن خولی با شمشیر اومده ...
ناله بزن یا حسین....
روضه#ورودبه کربلا
#حاج محمودکریمی
روضه
شبنم گل لطیف تره از قطره های بارون
لطیف تر از شبنم گل کوثر گریه هامون
داغ چشامون زخم صدامون زندگی بی عشق مرگ برامون
گل میگیره غبارش و با قطره های شبنم
برای شستن گناه من اشکام و میارم
طراوت عشق تگرگ ماتم چه حسی داره ماه محرم
ای خوش به حال اون که سر گذاشت به پای یارش
با دست پر خون دلش و گذاشت تو کوله بارش
هر کسی عشق دار و ندارش دیدن مولاست اخر کارش
خیلی هوا گرمه شنا داغه از اسمون اتیش می باره
اما دلای گرم تر از عشق پیش خدا گرمی بازاره
پیشونی ماه از عرق خیسه از کنج ابرو اب میریزه
مادر با دستاش نم نم بارون رو پلک طفل خواب میریزه
پاها که تو رملا فرو میرن اسبایی که اروم می تازن
این رد پاهایی که معلومه اینده دنیا رو می سازن
باید برقصه با نسیم گرم اون پرچمی که رنگ اتیشه
پرچم نشونی قبیلست و یه ماجرای داغ در پیشه
همپای کشتی نجات خلق مثل یه قایق کشتی نوحه
کشتی دلها کشتی عشقه پیشونی کشتی مثه کوهه
پیشونی کشتی عمو عباس دریایی از غم ها رو میشکافه
تا قافله عباس رو داره دریا چه ارومه هوا صافه
کشتی به ساحل میرسه اما دل تو دل بی تاب خواهر نیست
دستاش شبیه بید می لرزه هر وقت میبینه برادر نیست
می گفت از وقتی که اینجاییم افتاده تو خیمه عجب شوری
دلشوره می افته به سر تا پا وقتی که می بینم ازم دوری
کاشکی همین امروز برگردیم اونجا که جدم گفته بود اینجاست
اونجا که تو از اسب میفتی گل های ما میشه کبود اینجاست
ناقه که زانو زد علی اکبر گلبوسه رو دستای بانو زد
زینب که پایین اومد از محمل جای رکاب عباس زانو زد
امروز زینب با شکوه اومد فردا بدون همسفر میره
امروز همراه حسین اومد فردا به کوفه با یه سر میره
امروز لبخند امیدی رو رو صورت مهتاب میبینه
روز دهم جسمی به روی خاک انگار داره خواب میبینه
می¬بینه فردا اب ممنوع و از تن جدا دستای سقاش و
میبینه اکبر با قد رعناش پیش نگاهش اربا اربا شد
میبینه اصغر اب میخواد و همراه باباش میره تا میدون
میگه رباب اقا برو اما ابی نبود بچم رو برگردون
میبینه تیغ کند و رو حنجر میبینه گودال اومده مادر
میبینه که خنجر نمی بره از پشت با ضربه جدا شد سر
میبینه تو اتیش یکی میگه که سوخت از پا تا سرم عمه
میبینه تو اتیش یکی میگه ای وای عمه معجرم عمه
ما که مردیم خسته راهیم بچه ها را پیاده کن عباس
بچه ها را پیاده کردی بعد طرف اب اراده کن عباس
تا تو مشک پر اب میاری گرم بازی شوند اطفالم
دل شش ماهه ام به تو گرم است تو که هستی چقدر خوشحالم
تا تو هستی سه ساله میخندد گل زیبا به اب شاداب است
طفلکی دخترم نیم داند خبر داغ قحطی اب است
دست دارد به دست اکبر و تو به گمانش هنوز مهمانیم
طفلکی دخترم نمیداند من و تو پیششان نمیمانیم
طفلکی دخترم نیمداند روی نی میرود سر ت و من
در غیاب تو و علی اکبر چقدر حار میشود دشمن
طفلکی دخترم گمان کرده پیشواز امدند این مردم
اه سیلی که خورد میگوید عمه خیلی بدند این مردم
یک شباهت رقیه دارد و تو وقت افتادن از روی مرکب
تو به دست بریده میفتی او به دستان بسته نیمه شب
طفلکی دخترم نمیداند بیش از این میشود چو مادر من
روی و مویش شود پر از خاک و باز میگردد از پی سر من
مادرم هم به روی خاک افتاد گونه هایش ترک ترک شده بود
بر رخ مادرم خودم دیدم نقش دیوار و دست حک شده بود
#روضه ورود#کربلا
#استاد پناهیان
امروز رسیدند به این سرزمین موعود. حسین برگشت پرسید اینجا چه سرزمینی است؟ گفتند کربلا. بقیه اش را من از خودم بگویم ، برگشت به زینبش یک نگاهی کرد، گفت اعوذُ بالله منَ الکرب بل بلا . چرا به زینب نگاه کرد؟ داستان همه ش سر زینب است. من یک خواهر آوردم اینجا، اینجا باید از من دل بکند.
امروز خیلی بردمتان کربلا، به هر کس این را گفتم خدا شاهد است رفته تجربه کرده، بیچاره اش کرده حسین. گفتم رفتی کربلا، بهترین روضه ای که حسین بیفتد دنبالت تو بین الحرمین بگوید بگو برایم.توجه حسین را به خودت جلب بکنی این است. دور حرم حسین ، بین الحرمین ، بین خیمه گاه و قتلگاه راه برو، هی بگو امان از دل زینب . امان از دل زینب. انقدر امام حسین توجه میکند به کربلا به روضه خوان زینب.چون آنجا همه جمعند فقط زینب رفته. این چشم حسین دنبال زینب باز است.
میگوید ما چرا بعد از عاشورا سینه میزنیم برای حسین؟ این دهه ی محرم هنوز اتفاقی نیفتاده خودمان را میکشیم برای حسین . از ظهر عاشورا تازه اصل ماجراست. همه آرام میگیرند. گفتم خوب معلوم است از آن وقتی که کاروان آمد کربلا این قلب زینب آتش گرفت. ما تشعشعات آتش قلب زینبیم. ظهر عاشورا همانجور که حسین اشاره به قلب خواهرش کرد ، زینبم آرام بگیر همه آرام میگیرند. حالا بهش میگویی تازه حسین را سر از بدن جدا کردند ، این آرام است. تو شعاع قلب زینبی.از روز دوم محرم جلسات امام حسین جان میگیرد . چرا؟ چون شما الان التهاب قلب زینبید. شما همه آتش قلب زینبید. زینب می آید پایین هی برادر را نگاه میکند نگاهش را میدزدد.نمیخواهد باور کند اینجا کربلاست.نمیخواهد. نمیخواهد باور کند.
حسین میخواهد در این نُه روزه یکمی خواهر را آماده کند.عوامل دیگر را بریز کنار، حسین میخواهد زینب را آماده کند. تو این نُه روز من کم کم با زینب صحبت کنم. زینب برایش جا بیفتد دیگر باید حسین را باهاش خداحافظی کند. نتوانست با زینب حرف بزند . نتوانست. یعنی زینب اصلا نمیپذیرد . میخواهد به زینب نزدیک بشود ، باهاش دو کلمه حرف بزند. خب زینبم . یکدفعه میبیند زینب یک جوری نگاه میکند حسین را. حسین ساکت میشود. باشه هیچی نمیگویم. نمیتواند چیزی بگوید.
عصر روز تاسوعا، سندش را بگویم؛ عصر روز تاسوعا حسین رفت و گذشت. کِی میخواهی زینب را توجیه کنی؟ بگو اینجا محل خداحافظی ماست. زینب میداند پس حرفهایتان را بزنید . نمیشه با زینب حرف زد. میگی نه امتحان کنید. عصر تاسوعا یک دفعه برگشت رو کرد گفت : ای دنیای بی وفا زینب صیحه ای زد و غش کرد. گفت من میگویم نمیشود با زینب حرف زد.
پناهیان 1 تحلیلی.mp3
1.74M
#روضه ورودبه کربلا
#استادپناهیان
#ورود به کربلا
#مداحی و#سینه زنی
زمکه آمدن گلها، ی سرخ باغ ثارالله
فداییان راه دین عزیزان رسول الله
حسین جانم جسین جانم، حسین جانم جسین جانم
صدای وا حسینا در همه ارض و سماوات است
به جنت خون دل فاطمه آن مادر سادات است
حسین جانم جسین جانم، حسین جانم جسین جانم
شود در این زمین آن یادگار ساقی کوثر
گل ام البنین عباس کنار علقمه پرپر
حسین جانم جسین جانم، حسین جانم جسین جانم
بود در بین این قافله یک کودک دردانه
که گردد قتلگاه این سه ساله کنج ویرانه
حسین جانم جسین جانم، حسین جانم جسین جانم
دو دسته گل در این صحرا ی سوزان می شوند پرپر
یکی شبه رسول هاشمی دیگر علی اصغر
حسین جانم جسین جانم، حسین جانم جسین جانم
#حاج مهدی خرازی
سروده های خرازی ص 433
#زمینه#مداحی وسینه زنی
#ورود به کربلا
گریه کنم از غم تو - های های های های
(نوحه کنم با دم تو - های های های های)۲
*
نوحه و دم می رسد هردم به گوش
شال عزا میزنم امشب به دوش
سینه زن مجلس روضه برو
پیرُهن مشکی خود را بپوش
ماه خون خداست - ای وای
(همه جا کربلاست - ای وای)۲
دوباره بیرق و - دوباره روضه و - دوباره شور و شین
(سلام بر علم - سلام کربلا - سلام بر حسین)۲
گریه کنم از غم تو - های های های های
نوحه کنم با دم تو - های های های های)۲
*
بانگ عزا از همه جا می رسد
فصل غم کرب و بلا می رسد
عالم و آدم همه در شور و شین
قافله ی خون خدا می رسد
دم واغربتاست - بر لب
(به زمین پا گذاشت - زینب)۲
به دشت کربلا - به وادی بلا - رسیده قافله
خدا نذاره بیــ/ـن ما و تو حسین - یه لحظه فاصله
علت این سینه زنی - خواهر توست خواهر توست
روضه فقط دلشوره ی - خواهر توست خواهر توست)۲
گریه کنم از غم تو - های های های های
(نوحه کنم با دم تو - های های های های)۲
***
گفت که این وادی غم ها، کجاست؟
علت دلواپسی ما ، کجاست؟
گفت که خیمه بزنید عاشقان
آنکه شود همسفر ما کجاست؟
قتلگاه و منا - اینجاست
(راه سمت خدا - اینجاست)۲
هر کسی عاشقه - شهادته بیاد - به زیر این عَلَم
ایشالله اسممون - نوشته شه یه روز - مدافع حرم
قافله پر از تب و تاب - می رسد می رسد
(رقیّه و طفل رباب - می رسد می رسد)۲
گریه کنم از غم تو - های های های های
(نوحه کنم با دم تو - های های های های)۲
شاعر : وحید ولوی
@rozevanoheayammoharramsoghandi