#شعرشهادت حضرت#زینب علیها سلام
▪️▪️🌱▪️▪️🌱▪️▪️
کنج حیاط خانه ی خود، بین بسترش
بانو رسیده بود به ساعات آخرش
خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی
رد می شدند خاطره ها از برابرش
خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام
می سوخت آسمان ز نفسهای آخرش
همراه هر نفس زدنش، آه می کشید
آن کهنه یادگاری خونین دلبرش
هر روز، روضه داشت؛ حسینیه ی دلش
این مدّتی که بود بدون برادرش
یک سال و نیم میل تبسّم نکرده بود
از خنده رو گرفت، لب روضه پرورَش
یک سال و نیم با عطش آن کویر سُرخ
دریای اشک بود دو تا دیده ی تَرَش
یک سال و نیم بود که او آب رفته بود
یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش
وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید
مثل حسین سرور و سالار بی سرش
محمد قاسمی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#شعرسوزناک درباره#شهادت حضرت #زینب علیها سلام
🥀▪️🥀▪️🥀▪️
#پس از حسین ،جهان بر سرش خراب شده
برای حفظ حرم، زینب انتخاب شده
نشاند بوسه به حلق بریده، از آن روو
به خون تشنه لبی، معجرش خضاب شده
کسی که داغ دو فرزند بر جگر دارد
نشسته سنگ صبورِ دلِ رباب شده
چه رفته بر دل زینب ،کسی نمی داند
دمی که وارد مهمانیِ شراب شده
اگرچه خطبه خودش خوانده بود اما شهر
پر از صدای رسای ابوتراب شده
هزاااار مرتبه تا روز آخِرَت،نفرین
به شام و بزم می و کوفه ی خراب-شده
به صبر عمه ی سادات، شیعه مدیون است
که شرح کرب و بلا ،مانده و کتاب شده….
@rozevanoheayammoharramsoghandi
چرااسبهاکه حیوانات فهمیده ای هستندروزعاشورابرپیکرامام حسین علیه السلام تاختند؟ هشتاد سال پیش یکی از علمای اصفهان که از #سادات بودند وروضه خوان دهه اول محرم، نقل می کند:
عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى آمد. احساس کردم،گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى آيد.
ناگهان آن آقا كه پشت سر من مى آمد گفت:« آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم».
گفتم:« سلام عليكم» .
گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟)
گفتم:« بفرماييد».
گفت:« آيا در روز #عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟
گفتم:« بله من در تاريخ خوانده ام كه چنین کاری کرده اند.
آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟»
گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.»
باز آن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء را، منهدم كند؟» گفتم: بله سعى كرد كه از بين ببرد».
گفت:« گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟»
گفتم: فرستادند اما گاوها نرفتند.
گفت«چطور؟ اسب كه حيوان #نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء رفت ولى آن گاوها حتى بر #قبر_مطهر هم نرفتند و قبر را از بين نبردند؟!»
آقا سید می گوید: من به فکر رفتم که عجب سوالى شد!داشتم به جوابش هم فكر مى كردم.
گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد.
🏴گفتم:« روز عاشورا حضرت سيد الشهداء خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت #استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خواستند كه اسب بر بدن مبارکشان برود.
خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند. اما در جريان #متوكل، اينها مى خواستند آثار حضرت را از بين ببرند.
🌑نظر امام حسین بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسیله مقرّب به خدا شوند».
آن آقا كه پشت سر بود،فرمود:« درست است.»
سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست فهمیدم آقا امام زمان عج بوده اند...
۱۹
#نوحه
#زمزمه
#دفن_شهدا
#حاج_رضا_یعقوبیان
.
بنی اسد بود این نور دل فاطمه ی زهرا
افتاده روی زمین پیکر او ز کینه ی اعدا
او گل فاطمه بود
نور چشم همه بود
افتاده روی خاک
با بدن صد چاک
واویلا واویلا۲
بنی اسد همه گل های ولا ز گلشن هاشم
گردیده غرقه به خون نقش زمین چو پیکر قاسم
زد شرر داغ شان به جان
اشک من گردیده روان
گل های ما چیدند
ز کینه خندیدند
واویلا واویلا۲
بنی اسد گل لیلا شده پرپر علی اکبر
کنار پیکر صد چاک علی اکبر زنم بر سر
او که صد پاره تن بود
اربا اربا بدن بود
از این غم و ماتم
صبرم دگر شد کم
واویلا واویلا۲
بنی اسد به کنار بدنی غربت کنم احساس
گردیده کشته ی کین جان علی عموی من عباس
دست او از تنش جداست
فرق او از ستم دو تاست
در علقمه افتاد
به راه دین جان داد
واویلا واویلا۲
بنی اسد گل زهرا بود این پاره تن افتاده
بر روی خاک زمین غرقه به خون بی کفن افتاده
زد غمش بر جان شررم
ریزد اشکم از بصرم
ز شاخه چیده شده
سرش بریده شده
واویلا واویلا۲
بنی اسد ز برای پدرم تکه حصیر آرید
از دیده بهر حسین بن علی سرشک غم بارید
او بود نور عین من
غرقه در خون حسین من
این تن معصوم است
غریب و مظلوم است
واویلا واویلا۲
#دفن_شهدای_کربلا
#سبک_ای_شامم_را_تو_سحر_از_چه_دگرسخن_نمیگویی
عقیله ی بنی هاشم یک روز دید جلوی چشمش پیغمبر را دارندغسل می دهند. اشک می ریخت جدش رسوالله را از دست داده بود. یک شب هم تو خانه دیده بود بابایش امیرالمومنین دارد مادر را غسل می دهد اما سومین مصیبتش آغاز شد دید بابا را با فرق شکافته آوردند به طرف خانه. می دانست خبر داشت همه ی این مصیبتها را محدثه هست زینب اطلاع داشت. بابا را آوردند به خانه . پشتوانه ی سوم را از دست داد..
اما دوتا برادر دارد هر وقت اشک می ریزد آرامش می کنند. هر وقت گریه می کند تسلیتش می گویند. یک روزی هم دید چهره ی امام حسن زرد شده خون از گلوی امام حسن . آن روز هم امام حسین او را آرام کرد. چهار مصیبت را دید یکی پس از دیگری. اما یک یادگار برایش مانده. بقیه الماضین اباعبدالله ع . این داداشش حسین را دیگر رها نکرد . اگر آمد کوفه باهاش آمد کوفه . اگر آمد کربلا باهاش آمد کربلا. اگر آمد مکه آمد مکه. همه جا همه جا برادر را دنبال کرد.
یا بقیه الله یابن الحسن . اما یک روزی همین اباعبدالله زینب ببیند سر بالای نی دروازه کوفه . داداشم حسینم ، هرمصیبتی دیدم امیدم به تو بود برادر. یک روز مادر را بین در و دیوار دیدم. یک روز بابا را با فرق شکافته دیدم. یک روز امام حسن را با پاره های گلو خون دیدم. اما هرگز سر بریده ندیدم. این سر بریده بالای نی این فَصلُ الخطاب مصیبت زینب است. دیگر اینجا نتوانست ، برادرم حسینم یا أخی فاطمه الصغیره کَلِّمها. برادر یک جمله با دختر کوچکت سخن بگو. در تلاوت قرآن از دو لعل دُرافشان سنگ کوفیانش بود .
#روضه حضرت #زینب علیها سلام
#استادرفیعی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
السلام علیک یا ابا عبدلله و عَلی الارواحِ الّتی حلّت بِفِنائک.
خاک کربلا خاک شناخته شده ای بود. ابی عبدلله تا امروز در این خاک بعد از بیست و چهار روز پیاده روی و سوار بر مرکب که یکی از این آقایانی که دارد مستندی می سازد خیلی مستند خوبیست ان شالله ساخته شود. ایشان گفت من رفتم از عربستان که راه نمی دهند از مرز عربستان تا کربلا این منزلهایی که امام حسین رفته را یکی یکی شناسایی کردم عکس گرفته فیلم گرفته و مستندی می سازد. خودش کارگردان است اشک ریخت. می گفت :آقای رفیعی نمی دانی چه جاهای سختی است زن و بچه در این بیابان ها 24 روز از هشتم ذی الحجه تا دوم محرم. شما ببینید یک وقت در سفر ماشین توقف میکند گرم است صدایتان در می آید،این زن و بچه خسته کوبیده 24 روز در مسیر امروز رسیدند به این سرزمین.تا خاک را دید فرمود همین جا خیمه بزنید همان خاکی بود که پیغمبر جبرییل برایش آورده بود. این خاکی بود که پیغمبر در شیشه کرده بود به ام سلمه داده بود. این خاکی بود که امیرالمومنین در بازگشت از صفین بوسیده بود بوییده بود فرموده بود : وا حَلَّک ایَّتُها التُربَت ای خاک خوشا به حال تو. حالا امروز در این سرزمین اباعبدالله خیمه ها را نصب کرد آماده شدند زینب کبری دوتا ورود به کربلا داشت :
یکی مثل امروزی بوده اگر نقل هم نشده باشد روشن است امروز وقتی آمد پیاده شد ریختن محرم ها دورش. یکی می گوید عمه دستت را ب من بده ، عمه پایت را روی زانوی من بگذار . میان محرم ها با یک ابهتی امروز پیاده شد. این یک ورود به کربلا بود. یک ورود هم روز اربعین در کربلا داشت . اما آنجا دیگر حسینی نبود عباسی نبود قاسمی نبود خودش از روی مرکب روی قبر ابی عبدلله ... حسین من از کربلا تا شام بچه هایت را من بردم اما از شام تا اینجا بچه هایت مرا آوردند.
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدلله یا رحمة الله واسعَ و یا باب نجاتِ الامة.
#روضه #حضرت زینب سلام الله علیها
#استادرفیعی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
باز گریان غم هم نفسی باید شد
زائر مرغ غریب قفسی باید شد
باز یک عده جفا ، زخم روی زخم زدند
از قضا باز عزادار کسی باید شد
باید امشب همه از شوق پر و بال شویم
تا عزادار عزادار چهل سال شویم
کاسه ای اشک بگیریم روی دست وَ بعد
راهی روضه ی پیغمبر گودال شویم
آن کسی که همه اش گریه ی عاشورا بود
آب می دید به یاد جگر سقا بود
چشمایش همه شب هیأت واویلا داشت
تا نفس داشت فقط گریه کن بابا بود
زهر نوشید وَ تب کرد محیط جگرش
گُر گرفت از عطش و سوخت همه بال و پرش
خشک شد جُلگه ی لبهاش و با خشکی لب
روضه می خواند به یاد لب خشک پدرش
آن کسی که خود خورشید به پایش افتاد
ناگهان رعشه بر اندام رسایش افتاد
ضعف شد چیره و زیر بغلش خالی شد
از روی شانه ی افتاده عبایش افتاد
واي از ريش سپيدش كه حنايي شده بود
ناله اش گفتن اسمي سه هجايي شده بود
دم مغرب افق شهر مدينه اما
جهت قبله ي او كرب و بلايي شده بود
اين هم از ماهيت نفس نفيس خاك است
سر آقا به روي دامن خيس خاك است
همه اش سجده شده مثل پدر در گودال
خاك سجاده و سجاد انيس خاك است
گاه آهسته فقط واي برادر مي خواند
لب تشنه «قتلوا» بود كه از بَر مي خواند
اشك مي ريخت وَ هر آينه مي گفت حسين
تا دم مرگ فقط روضه ي حنجر مي خواند
تلخي زهر به كامش عسل و قند آمد
بر لب پر تركش مطلع لبخند آمد
جلوي چشم ترش كرببلا ظاهر شد
يا اَبِ يا اَبِ گفت و نفسش بند آمد
#رباعیات شهادت حضرت #زین العابدین علیه السلام
@rozevanoheayammoharramsoghandi