#روضه مکتوب #شب سوم محرم
حضرت رقیه (سلام الله علیها)
مرحوم آیت الله العظمی میرزا جواد آقای تبریزی دررابطه با حضرت رقیه چنین فرمودند؛
حضرت رقیه (علیها السلام) قبرش در شام مشهور و فلسفه ی وجود آن قبر در شام،رسوا کردن دشمنان دین است که بعد ها قضایای شام را انکارنکنند. وقبر حضرت رقیه (علیها السلام) نشانه اسیر شدن زنها در این مکان مقدّس است وکسی دیگر نمی تواند قضایای شام را تکذیب کند. و دفن حضرت رقیه و قبرشان در این مکان خود سند گویایی آن است .
ولذا نباید به تشکیک بعضی توجه کرد که در خصوص قبر و مقام آن حضرت القاء شبهه می کنند. آنان اغوا شدگان شیطانند. زیارت این خانم (حضرت رقیه(علیها السلام) کسب معنویت است که می تواند انسان را از انحراف نجات دهد وهمه را تشویق به زیارت آن می کنیم وبرای همه دعا می کنیم.(1)
ناله پرنده خرابه نشین در مصیبت امام حسین:
امام صادق علیه السّلام در باره جغد فرمودند: آیا احدى از شما جغد را در روز دیده است؟
محضر مبارکش عرض شد: خیر ابدا در روز ظاهر نشده و تنها در شب پیدا مىگردد.
حضرت فرمودند: امّا اینکه این حیوان پیوسته در خرابهها مسکن گرفته و در آبادى نمىآید جهتش آنست که:وقتى حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شدند این حیوان بواسطه قسم بر خود حتم نمود که ابدا در آبادى سکنا نکرده و منزلش تنها در خرابهها باشد پس پیوسته در روز صائم و حزین است تا شب فرا برسد و وقتى شب در آمد از ابتداء آن تا صبح بر مصیبت حضرت امام حسین علیه السّلام زمزمه و نوحهسرائى و مرثیهخوانى مىکند. (2)
به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا داری من اندر بوستان بر شاخه ی سرو آشیان دارم
بگردان روی از این ویران بیا با من سوی بستان ببین چندین هزاران سرو وکاج و ارغوان دارم
جوابش داد ای بلبل تو را ارزانی آن گلشن مرا این بس که در ویرانه مأوا و مکان دارم
ای بلبل من هم مثل تو چمن نشین بودم می دونی کی ویرانه نشین شدم ؟
می گه: بر حضرت رضا علیه السّلام وارد شدم، آن جناب به من فرمود:این جغد را مىبینى؟ مردم چه مىگویند؟
عرض کردم: فدایت شوم آمدهایم که از شما بپرسیم.حضرت فرمودند: این جغد در عصر جدّم رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در منازل و قصرها و خانهها سکنى داشت و هر وقت مردم مشغول خوردن طعام بودند این حیوان پر مىزد و در مقابل ایشان خود را مىرساند و مردم طعام و غذا جلویش مىریختند و این حیوان طعام خورده و از آب خود را سیراب مىکرد و سپس به منزلش بر مىگشت ولى هنگامى که حضرت حسین بن على علیهما السّلام شهید شدند از شهر و آبادى خارج گشت و در خرابهها و کوهها و بیابانها مکان گرفت و گفت:بد امّتى شما مىباشید! پسر دختر پیامبر خود را کشتید و من به نسبت به نفس خود از شما در امان نیستم. (3)
جوابش داد ای بلبل تو را ارزانی آن گلشن مرا این بس که در ویرانه مأوا و مکان دارم
اگر ویرانه بَد بودی چرا پس دختر زهرا به ویران می نشستی کز غمش آتش به جان دارم (4)
امام سجاد (علیه السلام) : فرمود:
در شهر شام یزید مارا درمکانی حزن آور قرار داد شبها از سرما وروزها از گرما در امان نبودیم . یزید دستور داده بود که فردای شب شهادت حضرت رقیه این مکان را روی اهلبیت خراب کنند وهر کدام که زنده ماندندرا بکشند.
اما.آن شب رقیه از دنیا رفت وصدای ضجه وناله بلند شد ومردم را متوجه وفات خود نمود لذا یزید منصرف شد. (5)
چه شبی بود شب شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها).
وای از اون لحظه ای که زن غساله رو آوردند بدن این ناز دانه را غسل بدهد.
بیا تو ای زن غساله از طریق وفا به این صغیره بده غسل از برای خدا
مکن خیال که او از اهل روم و تاتار است که غسل دادن او سخت بر تو دشوار است
سرور سینه ی سلطان عالمین است این صغیره فاطمه مظلومه ی حسین است این
مگو که از چه رخ او چو کهربا باشد زداغ تشنگی دشت کربلا باشد
مگو که زخم به پایش برون بود از حد به روی خار مغیلان دویده او بی حد
رخ چو ماه منیرش اگر بُوَد نیلی به راه شام بسی خورده از جفا سیلی(6)
هنگامى که زن غساله ، بدن رقیه (علیها سلام)را غسل مى داد، ناگاه دست از غسل کشید، و گفت : سرپرست این اسیران کیست ؟ حضرت زینب (علیها سلام) فرمود: چه مى خواهى ؟
غساله گفت:این دخترک به چه بیمارى مبتلا بوده که بدنش کبود است ؟
حضرت زینب (علیها سلام)در پاسخ فرمود: اى زن ! او بیمار نبود؛ و این کبودیها آثار تازیانه ها و ضربه هاى دشمنان است .(7)
ببین چه به روز این نازدانه آوردند آخه یه مرد اگه از روی مرکب روزمین بیفته خدا می دونه چه به روزش میاد خدا نکنه دختر سه چهار ساله باشه اون هم نه اینکه خودش بیفته نه .آن سرباز دشمن عصبانی شد این ناز دانه را گرفت واز بالا به روی زمین انداخت،آن ناز دانه مشغول دویدن در تاریکی شد تا آنکه پاهایش مجروح وخسته شد. (8)
چون یاد کنم از دل سوزان رقیه
سوزد دلم از رنج فراوان رقیه
از روز ازل تا به ابد دیده نبیند
شامی چوشب شام غریبان رقیه
منابع:
(1) مقتل رقیه ص35 (2)
(2) کامل الزیارات-ترجمه ذهنى تهرانى، ص: 319
(3) کامل الزیارات-ترجمه ذهنى تهرانى، ص: 319
(4) ادامه شعر:
گذشتم از گل احمر پس از مرگ علی اکبر
به دل، داغ غم ناکامی آن نوجوان دارم
تو بر سر شورش شمشاد و یاس و ارغوان داری
من اندر لانه ی دل ، داغ عباس جوان دارم
(5) منتهی الا مال
(6) از مدینه تا مدینه ص 965
(7) الوقایع و الحوادث ج 5، ص 81 و در روایت دیگر است که: آن زن دست از غسل کشید و دستهایش را بر سرش زد و گریست گفتند:چرا بر سر مى زنى ؟ گفت: مادر این دخترکجاست تا به من بگوید چرا قسمتهایى از بدن این دخترک سیاه شده است ؟ گفتند: این سیاهى ها اثر تازیانه هاى دشمنان است.
(8) (حضرت رقیه شیخ علی فلسفی ص، 15، ناسخ التواریخ ص531،معالی السبطین ص 81)
#روضه مکتوب #شب سوم محرم
#حضرت رقیه سلام الله علیها
@rozevanoheayammoharramsoghandi
# مرثیه
#رقیه (سلام الله علیها)
#شب سوم محرم
امام حسین علیه السلام دختری داردکه گویا نام او فاطمه صغیره بوده ولی بیشتربه رقیه مشهورشده ،هم او به پدر علاقه زیادی دارد وهم پدر به او وشاید یکی از جهات علاقه امام این بود که مادر این دختر از دنیارفته بود(1)و اباعبدالله همه هستی او بود حتی در اوج حوادث درد دلهایش را به بابا می¬گفت راوی می گوید دیدم وقتی امام سوی میدان می¬آمد کودکی با قدمهای لرزان خود را به آقارسانید و دامن او راگرفت :
یاابه اُنظرالَیَّ بابا به من نگاه کن.فاِنِّی عطشانً بابا من تشنه¬ام اشک از دیدگان حضرت جاری شد فرمود: بُنَیَّه اللهُ یُسقیکِ فانَّهُ وکیلی می¬دانم تشنه¬ای خداوند تو را سیراب کند گفتند او رقیه دخترامام است (2) دلهارا روانه حرم کوچک و باصفای آن عزیزی کنیم که حرمش نیاز به روضه خوان ندارد و بادستهای کوچکش گره¬های بزرگ را بازکرده، او که درس فدا شدن در راه امام زمان را به همه ما می دهد.
السّلام علیکِ یابنتَ ولیِّ الله السلام علیک یااخت ولی الله السلام علیک یابنت الحسین الشهید(3)
ای محبان مدفنم گرکنج ویرانخانه است خوب می¬دانید جای گنج در ویرانه است
کودکی بودم سه ساله ناز پرورد حسین رفتم از دنیا و قبرم کنج زندان خانه است
همین حرم با صفا یک روزی خرابه شام بوده ،که نیمه شبی سه ساله ازخواب بیدارشد هی صدا می-زند أین ابی؟پدرم کجاست؟الان او را دیدم .اهل خرابه دورش را گرفتند اما هر قدر نوازش می کنند آرام نمی¬گیرد{آخه دختر عزیز پدر است اگرنازی کنددخترخریدارش پدر باشد. اما اوکه بابانداره}صدای شیون از همه بلند شد گویا مصیبتها تازه شده بر سر و صورت می زنند.یک مرتبه دیدند خرابه نورانی شد طبقی را وارد کردند جلوی رقیه گذاشتند دستمالی برآن قرار دارد.با دستهای کوچک دستمال راکنار زد یا الله یاحسین چشمش افتاد به سر بریده بابا یه ناله¬ای زد سررا بلند کرد به دامن گرفت مانند زهرا ی مرضیه سلام الله علیها برای حسین مادری کرد نگفت من را زدند بدنم کبوده نه !بلکه مانند مادری که در دیدار عزیزش همه درد های خودش را فراموش می کند صدازد:یاابتاه من ذالَّذی قَطَعَ وَرِیدَک؟ کی سرتوروازبدن جداکرده ؟ یاابتاه من ذالَّذی خَضَبَکَ بدِمائک؟ چه کسی محاسنت رابه خونت رنگین کرد؟(4) سر را به سینه چسبانید و گریه می کرد آخ بمیرم (یا بقیه الله) دیدند لبها را بر لبهای بابا گذاشت ناله ای زد و به زمین افتاد هر چه او را صدا زدند: رقیه جان ، عزیز برادرم ، جوابی نمی آید.(5)
گوشه خرابه غوغا شد رقیه فدای بابا شد.
همه بگوئید یا حسین.
پدر فدای رخ نورانیت سنگ جفا که زد به پیشانیت
ای گل خوشبو ز درختت که چید؟
تیغ که رگهای گلویت برید؟
1.سرگذشت جانسوزحضرت رقیه (تحقیق محمدی اشتهاردی) 2.انوارالشهاده
3.قسمتی اززیارت نامه حضرت 4 - نفس المهموم،منتخب طریحی 5.منتهی الآمال(ازکامل بهائی)
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه حبیب بن مظاهر علیه السلام
#،شب سوم محرم
#استادرفیعی
بریم در خانه ی حبیب ابن مظاهر، پیرمردی که در اندیشه جوان است حبیبب پیرمردی که همه ی وجودش محبت اباعبدلله بود از اصحاب رسول خداست از اصحاب امیرالمومنین است . سالها قبل در گفتگوی با میثم تمار اینها خب بلاخره آگاهی هایی داشتند پیشگویی هایی داشتند میثم به او گفته بود : سر تو را وارد کوفه میکنند. رُشَیِد حَجری به او گفته بود با صد دینار سر تورا وارد شهر کوفه می کنند . اینها علم منایا و بلایا می دانستند. سلمان مُحَدَث بوده. اینها در پرتو ولایت اهل بیت به این مراتب رسیده بودند . لذا حبیب خودش را رساند کربلا خدمت ابا عبدلله .خیلی زینب کبری خوشحال شد وقتی حبیب ابن مظاهر و مسلم ابن اوسجع و غلامشان آمدند. چون هی برای دشمن لشکر می آمد ، وقتی آمد خدمت ابی عبدلله گفت لشکر ما پس کِی می آید؟ اینها که آمدند آقا فرمودند اینها هم لشکر من اند. خیلی خوشحال شد . حبیب شب عاشورا هم اصحاب را جمع کرد جلوی خیمه ی زینب کبری سلام الله علیه. نافع به او گفت : حبیب ، دختر علی نگران است. میترسد ما ابی عبدلله را تنها بگذاریم تو پیر اصحابی تو بزرگ اصحابی . برو این اطمینان را به او بده .
آمد جلوی خیمه ی زینب کبری عرض کرد: بانوی بزرگوار ، تا یک قطره خون در بدن ما هست نمیگذاریم به بنی هاشم لطمه وارد شود. آقا امام حسین به حضرت زینب فرمود : خواهرم نگفتم اینها با من عهدی دارند و پای این عهدشان می ایستند؟ یک همچین جایگاهی حتی امام حسین را فرستاد از قبیله ی بنی اسد افرادی را هم بیاورد. رفت هماهنگ هم کرد منتها سپاه عمر سعد متوجه شدند و مانع آمدن بنی اسد و پیوستن به حبیب شدند .
به هرحال ظهر عاشورا آمد میدان موقع نماز ابی عبدلله خودش را معرفی کرد ؛ میدانستند ، حبیب را میشناختند . حبیب یک آدم با سابقه ای بود . وقتی روی زمین افتاد ابی عبدلله آمد سرش را به دامن گرفت. ظاهرا نماز امام حسین بعد از نماز ظهر بود. خود حبیب شاید موفق نشد به نماز ظهر ، چون در آستانه ی اذان ظهر به شهادت رسید . ابی عبدلله سرش را به دامن گرف . ان شالله خدا قسمتتان کند حرمش بروید . صورتتان را بگذارید روی ضریح ، بگید؛ من همیشه وقتی میرم کربلاا دعایم کنار قبر حبیب این است، میگم تو از خدا بخواه ما هم مثل تو عاقبت بخیر شویم. ما هم با ولایت امام حسین از دنیا برویم.
فرمود لِلله دَرُّکَ یا حبیب، حبیب خدا به تو جزای خیر بدهد کُنتَ فاضلاً تَختِمُ القُرآن فی لیلة واحِدَه. یک شب ختم قرآن می کرد. سر در دامن ابی عبدلله عرض کنم جناب حبیب جناب مسلم ابن اوسَجع سر به دامن ابی عبدلله جناب جُون جناب حُر جان دادید اما نبودید گودیِ قتلگاه ارباب بی کفنتون وقتی جان می داد . کسی نبود سرش را به دامن بگیرد . نَظَرَ یَمینَ و شِمالآ فَمَن یَرَه مِن اصحابٍ دید همه ی یارانش به شهادت رسیدند وَضَعَ خَدَّهُ علی رَّملِ و تُراب صورت روی خاک کربلا گذاشت . چرا تنها نبود وقتی چشمها را باز کرد ببیند دور تا دور قتلگاه عده ای با سنگ عده ای با شمشیر عده ای با نیزه حلقه زدند . و یُکَبِّرونَ بأن قُتِلتَ أنَّما قَتَلو بِکَ تکبیرَ و تحلیلاً .
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه حبیب بن مظاهرعلیه السلام#شب سوم محرم
#استادهاشمی نژاد
صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله
سوگند به رگهای گلوی تو حسین
سوگند به خاک مشک بوی تو حسین
در برزخ و در محشر و میزان و صراط
باشند همه جا به جستجوی تو حسین حسین.
آلوده ای آمد کربلا گفت : ابی عبدالله انقدر گشتم تا حرمت را پیدا کردم قیامت من نمیتوانم تو را پیدا کنم وسط گنهکاران بگرد منِ آلوده را پیدا کن. حسین....
حبیب ابن مظاهر را خواب دیدند . دیدند در باغ باصفایی نشسته . حبیب چگونه ای ؟ گفت در نعمت پروردگارم. حبیب آیا آرزویی داری؟ گفت فقط یک آرزو دارم خدا من را زنده کند بیایم تو روضه ی حسین بنشینم برای مظلومیِ حسین گریه کنم. حسین....
نامه ی ابی عبدلله را خواند. خواست همسرش را امتحان کند گفت: حسین برایم نامه نوشته . اما من قصد کربلا ندارم. یک مرتبه همسرش بلند شد چادرش را برداشت انداخت رو سر حبیب گفت پس در خانه بنشین من میروم کربلا حسین را یاری میکنم. حسین.... خیلی آبرو دارد حبیب ابن مظاهر . ببین کجا دفنش کرده زین العابدین؟ می خواهی وارد حرم حسین شوی اول به حبیب سلام میکنی . میخواهی بروی به گودال قتلگاه حبیب را میبینی. ان شالله امشب حبیب ابن مظاهر به همه ی ما نظری می کند .
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشه ی چشمی به ما کنند؟
آمد به بازار کوفه . دید مسلم ابن اوسجع ایستاده . آمدی چه کنی مسلم؟ گفت آمدم حنا بخرم محاسنم سفید شده محاسنم را حنا کنم. گفت بیا برویم از یک مغازه ای حنایی بخریم که رنگش تا قیامت نرود. گفت حبیب کجا برویم؟ گفت حسین نوشته من غریب و تنها ماندم. حسین....
روز عاشورا گفت فوج فوج برای دشمن سپاه کمکی می آمد . بی بی سینه گفت بابا برای ما کمکی نمی آید؟ فرمودند چرا بابا. برای ماهم قوای کمکی می اید . یک مرتبه دیدند دوتا پیرمرد دست هم را گرفتند. خبر رسید به عمه ی سادات حبیب آمده. بی بی برای حبیب سلام فرستاد. حبیب شروع کرد بلند بلند گریه کردن. گفت خاک بر سر این دنیا کار دختر علی به جایی رسیده که زینب برای حبیب سلام بفرستد. حسین
روز عاشورا خجالت کشید ابی عبدلله را صدا بزند . یک وقتی بابا بالای سرش نشسته بدن ها را بغل گرفتند. ان شالله امشب بخوابد حسین جان . عمری ست آمده ام که دم آخر یک لحظه تو بیایی . بالای سر همه آمد. همه را در آغوش کشید. حتی صورتش را به صورت غلام سیاهش زد. بمیرم برایت حسین . کسی نبود بالای سر حسین بیاید. یک وقت چشمانش را وا کرد دید الشِّمرُ جالسٌ علی صدرِ. حسین...
احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تا که ببینی چه می کشم؟
@rozevanoheayammoharramsoghandi
السلام علیک یا اباعبدالله و یا باب نجاتِ الامَّة و یا رحمةَ الله الواسِعَة .
رونق گرفت از غم تو زندگانیم
ای یار مهربان به کجا می کشانیَم ؟
خواب و خوراک زندگیَم را گرفته است، چی؟
حتی خیال اینکه بخواهی برانی ام
زهرای مرضیه به سرم دست می کشد
وقتی سیاه لشکر هیئت بدانی ام.
ازت ممنونم آقا ، چهار روز است به احسن وجه داری ازم پذیرایی می کنی. خوب مهمان نوازی کردی اگرچه ازت خوب مهمان نوازی نکردم.خوب پذیرایی از ما کردی اگرچه از تو تیر و نیزه پذیرایی کردند.
آقا شرمنده ام گناه مرا از تو دور کرد ، شرمنده ام حسین که من از شما نی ام .
بر سینه می زنم که مطهر کنی مرا، مشغول گردگیری و خانه تکانی ام .
باهاش حرف بزن. ما را نمیخرد کسی جز تو یا حسین ، آخه جنس قراضه و آلوده را کی میخرد ؟
مارا نمی خرد کسی جز تو یا حسین
مبهوت از این بزرگی و این مهربانی ام.
بچه هایش را خودش لباس رزم به تنشان کرد . به نقلی موهایشان را شانه کرد.سورمه به چشمانشان کشید. بروید فدایی امام زمانتان بشوید . اول آمد به رسم ادب اجازه گرفت. حضرت یک مقداری تعلل کردند ، فرمودند آخر عبدالله اینجا نیست شاید اجازه نداشته باشی. فرمود خودش به من سفارش کرده ، بچه هایم را جلوتر از بچه های حسین قربانی کن.
آقاجان یعنی می شود ماهم بچه هایمان قربانیِ تو بشوند؟ اجازه اش را گرفت . بعضی ها حتی نوشتند ، ابی عبدالله اجازه نداد افتاد دست حسین را بوسید گفت داداش به جان مادرم فاطمه اجازه بده . اسم مادر که می آمد همه ی بدنش می لرزید. آخه من ایستاده بودم دیدم که مادرم را قاتل گهی به کوچه ....مادر مادر
اصلا هرجا یک نشانه یم قسم یک بهانه از مادرش فاطمه می آمدابی عبدالله آرام و قرار نداشت. عصر عاشورا که پیراهن را آورد ، نه دیگر آنجا نبرمت بگذار برگردم.این دوتا آقازاده اش را آماده کرد راهیِ میدان کرد ، وقتی به شهادت رسیدند.
نوشتند خود ابی عبدالله هم امد بالاسرشان و هردو را بغل کرد و برد تو خیمه . اما هرچه منتظر ماند زینب نیامد. این خانومی که برای علی اکبر جلوتر از همه آمده بود ، برای بچه هایش دیگر از خیمه بیرون نیامد. ترسید برادر خجالت بکشد.
آی حسین
#روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها#شب چهارم محرم
#استادمیرزامحمدی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#روضه #طفلان زینب سلام الله علیها
#حاج محمودکریمی
آخر شب چراغ ها رو خاموش كردند،مرد از نامرد تشخیص داده شد،اونایی كه باید می اومدند،اومدند مثل حُر. حُر وقتی برگشت،بلافصله پشیمان شد و برگشت بعد به حضرت سید الشهدا عرض كرد آقاجان:من زود برم كشته بشم از این خجالت در بیام.یه عده هم رفتند،یه عده هم خودشون رو رسوندند، شب ابی عبدالله با همه ی اصحاب سخن فرمود،دونه دونه فرمودند،حتی به قاسم بن الحسن،سیزده سالشه هی گفت: عمو من.به قول خودمون ابی عبدالله فرمود:چیه عمو جان؟ به همه قول دادی من هنوز تكلیفم معلوم نیست،من فردا برات میمیرم یا نمی میرم؟بغلش كرد،به پهلوی خودش چسباند،صورتش رو بوسید،فرمود:تو از مرگ چی می دونی؟ مرگ در مذاق تو چه مزه ای داره؟قاسم فرمود:اگه برا حسین ِ اَحلی مِنَ العَسَل ، تا گفت: شیرین تر از عسله،فرمود: آره عزیزم تو رو هم می كشند،بد جوری تو رو می كشند،لذا قاسم از اون كسانی بود كه تا خیمه آوردنش هنوز جان داشت، زخم ها قاسم رو نكشتند،شكستگیه دنده ها و استخوان ها قاسم رو كشتند. همه تكلیفشون معلوم شده،به همه قولی داده ابی عبدالله با اشاره یا مستقیم، دو تا بچه های حضرت زینبم نشستند، خواهر زادهاش نشستند كنارش،هی نگاه كردند ببیند دایی حرفی میزنه یانه،شب تو خیمه گفتند:مادر نكنه فردا مارو نگه داره،اكبر رفت،به مادر می گفتند:بعدش ماییم.قاسم رفت،پس كی ماییم؟ بچه های عقیل رفتند،مادر نوبت ما نشد؟ هی می اومدند كنار ابی عبدالله ،آخرش مادر فرمود:خودتون برید اجازه بگیرید.لباس تنشون كرد، خردسالند،خود مردانه است زیر این خود دستاری بست كه خود لق نخوره ،جوشن تنشون كرد،شمشیرها و حمایل رو بالا بست كه سر شمشیر رو زمین گیر نكنه،شمشیر ها رو دست گرفتند، كه قد و قواره شون به چشم نیآد،اومدن گفتند:دایی نوبت ما نشد، اجازه بده ما بریم،غربت تو رو نمی تونیم ببینیم،بوسیدشون حسین راهی شون كرد، گفت:داغ اینها واسه من بسه،من خجالت روی مادرتون رو طاقت ندارم،برید قربونتون برم،اومدن تو خیمه،خود رو در آوردند،شمشیر رو در آوردند كناری نشستند،های های گریه كردند. مادر تو خیمه است،چی شده؟ بچه ها گفتند:دایی اجازه نداد. گفتم نمیذاره بریم. حسین دید از سمت خیمه زینب داره میآد،چه اومدنی،داداش،من مثل مادر تو رو بزرگ كردم،پنجاه و چند سال برات مادری كردم،چه طور الان بچه های نجمه برند،بچه های زینبت بمونند،انصاف بده داداش،زبانحاله، من اینجوری میگم:داداش آبروم رو جلوی فاطمه بخر،داداش نذار قسم بدم،بچه ها رو هم صدا زد بیان،بچه ها اومدند خودشون رو روی پای حسین انداختند،بغلشون كرد،آخرش گفت:داداش، جان مادرم فاطمه، دیگه بچه ها عجله داشتند،اجازه رو گرفتند،با عجله سوار مركب شدند،زدند به دل لشكر،لشكردیدند دو تا آقا زاده اومدند،قد وقواره به قد و قواره ی مرد جنگی نمی خوره،نوجوانند،وارد میدان شدند،یه عده گفتند:اینها كی اند اومدند؟ حسین بچه هارو داره به میدون می فرسته،صدا شون بلند شد،اگه مارو نمی شناسید ما فرزندان جعفر طیاریم،خودشون رو كه معرفی كردند،بعد گفتند: ما بچه های زینبیم، تو لشكر سر وصدا شد، چه خواهری داره حسین، چه بچه هایی داره زینب، درسته سن وسالشون كم بود اما دست پرورده های قمر بنی هاشمند،با این سن و سالشون آذرخش شدند وسط میدون،طوفان شدند، دو تا نوجوان زدند به میدون،همه راه ها باز شد،عمر سعد ملعون گفت:دو تا بچه رو نمی تونید از پا در بیآرید، لشكردو تا قسمت شد،دو تا جوان رو از هم جدا كردند،اول شروع كردند سنگ باران كردن.
مادر به خیمه گرم نوا و به سر زدن
طفلان او چو بسمله در بال و پر زدن
بسمله می دونی یعنی چی؟مرغی كه سرش رو می برند بعضی وقت ها سر جدا نمیشه،مرغ از زیر چاقو در میره،شروع میكنه بالا و پایین پریدن
مولا ندید شانه ی لرزان خواهرش
زینب ز خیمه داشت نظر بر برادرش
ناگاه دید صحنه ای و زد به سر نشست
وقتی به پیکر پسرانش تبر زدند
مادر داره می بینه،حسین یه نگاه به میدان یه نگاه به خیمه،مبادا زینب ببینه
بی بی سكینه عمه ی خود را بغل بگیر
چون مرغ گشته جسم عزیزان او به تیر
عباس دور حضرت ارباب در قتال
ارباب روی دست گرفته دو خرد سال
یه وقت دید داداش داره میآد،از لابه لای خیمه دید زیر یه بغلش یه پسرش،با یه دستش یه پسر دیگه اش رو روی زمین داره میكشه
بالا نشین شوند كه اسباط جعفرند
فردا به نیزه ها جلوی چشم مادرند
امان از اون ساعتی كه جلوی چشم مادر سرهاشون به نیزها رفت، هی وای حسین.......ای خدا فرج آقامون امام زمان برسان،شر دشمنان و آمریكا و اسرائیل و دار و دسته اش ،تكفیری ها و داعش رو به خودشون برگردان،ای خدا تو مجلس بچه های حضرت زینب هر كی هر حاجتی داره حاجت روا بفرما،حاجات و دعوات قلبی و شرعی همه مون،رهبرمون برآور
@rozevanoheayammoharramsoghandi