eitaa logo
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
4.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
131 فایل
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه 👇 @madahi_moharram ارتباط با مدیران👈 @msoghandi @y_a_m_h
مشاهده در ایتا
دانلود
حبیب بن مظاهرعلیه السلام سوم محرم نژاد صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله ‏ سوگند به رگهای گلوی تو حسین سوگند به خاک مشک بوی تو حسین در برزخ و در محشر و میزان و ‏صراط باشند همه جا به جستجوی تو حسین حسین.‏ آلوده ای آمد کربلا گفت : ابی عبدالله انقدر گشتم تا حرمت را پیدا کردم قیامت من نمیتوانم تو را پیدا کنم ‏وسط گنهکاران بگرد منِ آلوده را پیدا کن. حسین....‏ حبیب ابن مظاهر را خواب دیدند . دیدند در باغ باصفایی نشسته . حبیب چگونه ای ؟ گفت در نعمت ‏پروردگارم. حبیب آیا آرزویی داری؟ گفت فقط یک آرزو دارم خدا من را زنده کند بیایم تو روضه ی حسین ‏بنشینم برای مظلومیِ حسین گریه کنم. حسین....‏ نامه ی ابی عبدلله را خواند. خواست همسرش را امتحان کند گفت: حسین برایم نامه نوشته . اما من قصد ‏کربلا ندارم. یک مرتبه همسرش بلند شد چادرش را برداشت انداخت رو سر حبیب گفت پس در خانه ‏بنشین من میروم کربلا حسین را یاری میکنم. حسین.... خیلی آبرو دارد حبیب ابن مظاهر . ببین کجا دفنش ‏کرده زین العابدین؟ می خواهی وارد حرم حسین شوی اول به حبیب سلام میکنی . میخواهی بروی به گودال ‏قتلگاه حبیب را میبینی. ان شالله امشب حبیب ابن مظاهر به همه ی ما نظری می کند . ‏ آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُوَد که گوشه ی چشمی به ما کنند؟ آمد به بازار کوفه . دید مسلم ‏ابن اوسجع ایستاده . آمدی چه کنی مسلم؟ گفت آمدم حنا بخرم محاسنم سفید شده محاسنم را حنا کنم. ‏گفت بیا برویم از یک مغازه ای حنایی بخریم که رنگش تا قیامت نرود. گفت حبیب کجا برویم؟ گفت حسین ‏نوشته من غریب و تنها ماندم. حسین....‏ روز عاشورا گفت فوج فوج برای دشمن سپاه کمکی می آمد . بی بی سینه گفت بابا برای ما کمکی نمی آید؟ ‏فرمودند چرا بابا. برای ماهم قوای کمکی می اید . یک مرتبه دیدند دوتا پیرمرد دست هم را گرفتند. خبر ‏رسید به عمه ی سادات حبیب آمده. بی بی برای حبیب سلام فرستاد. حبیب شروع کرد بلند بلند گریه ‏کردن. گفت خاک بر سر این دنیا کار دختر علی به جایی رسیده که زینب برای حبیب سلام بفرستد. حسین روز عاشورا خجالت کشید ابی عبدلله را صدا بزند . یک وقتی بابا بالای سرش نشسته بدن ها را بغل گرفتند. ‏ان شالله امشب بخوابد حسین جان . عمری ست آمده ام که دم آخر یک لحظه تو بیایی . بالای سر همه ‏آمد. همه را در آغوش کشید. حتی صورتش را به صورت غلام سیاهش زد. بمیرم برایت حسین . کسی نبود ‏بالای سر حسین بیاید. یک وقت چشمانش را وا کرد دید الشِّمرُ جالسٌ علی صدرِ. حسین... ‏ احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر تا که ببینی چه می کشم؟ ‏ @rozevanoheayammoharramsoghandi
السلام علیک یا اباعبدالله و یا باب نجاتِ الامَّة و یا رحمةَ الله الواسِعَة . ‏ رونق گرفت از غم تو زندگانیم ای یار مهربان به کجا می کشانیَم ؟ ‏ خواب و خوراک زندگیَم را گرفته است، چی؟ حتی خیال اینکه بخواهی برانی ام ‏ زهرای مرضیه به سرم دست می کشد وقتی سیاه لشکر هیئت بدانی ام.‏ ازت ممنونم آقا ، چهار روز است به احسن وجه داری ازم پذیرایی می کنی. خوب مهمان نوازی کردی اگرچه ‏ازت خوب مهمان نوازی نکردم.خوب پذیرایی از ما کردی اگرچه از تو تیر و نیزه پذیرایی کردند.‏ ‏ آقا شرمنده ام گناه مرا از تو دور کرد ، شرمنده ام حسین که من از شما نی ام . ‏ بر سینه می زنم که مطهر کنی مرا، مشغول گردگیری و خانه تکانی ام . ‏ باهاش حرف بزن. ما را نمیخرد کسی جز تو یا حسین ، آخه جنس قراضه و آلوده را کی میخرد ؟ مارا ‏نمی خرد کسی جز تو یا حسین مبهوت از این بزرگی و این مهربانی ام. ‏ بچه هایش را خودش لباس رزم به تنشان کرد . به نقلی موهایشان را شانه کرد.سورمه به چشمانشان کشید. ‏بروید فدایی امام زمانتان بشوید . اول آمد به رسم ادب اجازه گرفت. حضرت یک مقداری تعلل کردند ، ‏فرمودند آخر عبدالله اینجا نیست شاید اجازه نداشته باشی. فرمود خودش به من سفارش کرده ، بچه هایم را ‏جلوتر از بچه های حسین قربانی کن. ‏ آقاجان یعنی می شود ماهم بچه هایمان قربانیِ تو بشوند؟ اجازه اش را گرفت . بعضی ها حتی نوشتند ، ابی ‏عبدالله اجازه نداد افتاد دست حسین را بوسید گفت داداش به جان مادرم فاطمه اجازه بده . اسم مادر که می ‏آمد همه ی بدنش می لرزید. آخه من ایستاده بودم دیدم که مادرم را قاتل گهی به کوچه ....مادر مادر ‏ اصلا هرجا یک نشانه یم قسم یک بهانه از مادرش فاطمه می آمدابی عبدالله آرام و قرار نداشت. عصر عاشورا ‏که پیراهن را آورد ، نه دیگر آنجا نبرمت بگذار برگردم.این دوتا آقازاده اش را آماده کرد راهیِ میدان کرد ، ‏وقتی به شهادت رسیدند. ‏ نوشتند خود ابی عبدالله هم امد بالاسرشان و هردو را بغل کرد و برد تو خیمه . اما هرچه منتظر ماند زینب ‏نیامد. این خانومی که برای علی اکبر جلوتر از همه آمده بود ، برای بچه هایش دیگر از خیمه بیرون نیامد. ‏ترسید برادر خجالت بکشد. ‏ آی حسین طفلان حضرت زینب سلام الله علیها چهارم محرم @rozevanoheayammoharramsoghandi
زینب سلام الله علیها محمودکریمی آخر شب چراغ ها رو خاموش كردند،مرد از نامرد تشخیص داده شد،اونایی كه باید می اومدند،اومدند مثل حُر. حُر وقتی برگشت،بلافصله پشیمان شد و برگشت بعد به حضرت سید الشهدا عرض كرد آقاجان:من زود برم كشته بشم از این خجالت در بیام.یه عده هم رفتند،یه عده هم خودشون رو رسوندند، شب ابی عبدالله با همه ی اصحاب سخن فرمود،دونه دونه فرمودند،حتی به قاسم بن الحسن،سیزده سالشه هی گفت: عمو من.به قول خودمون ابی عبدالله فرمود:چیه عمو جان؟ به همه قول دادی من هنوز تكلیفم معلوم نیست،من فردا برات میمیرم یا نمی میرم؟بغلش كرد،به پهلوی خودش چسباند،صورتش رو بوسید،فرمود:تو از مرگ چی می دونی؟ مرگ در مذاق تو چه مزه ای داره؟قاسم فرمود:اگه برا حسین ِ اَحلی مِنَ العَسَل ، تا گفت: شیرین تر از عسله،فرمود: آره عزیزم تو رو هم می كشند،بد جوری تو رو می كشند،لذا قاسم از اون كسانی بود كه تا خیمه آوردنش هنوز جان داشت، زخم ها قاسم رو نكشتند،شكستگیه دنده ها و استخوان ها قاسم رو كشتند. همه تكلیفشون معلوم شده،به همه قولی داده ابی عبدالله با اشاره یا مستقیم، دو تا بچه های حضرت زینبم نشستند، خواهر زادهاش نشستند كنارش،هی نگاه كردند ببیند دایی حرفی میزنه یانه،شب تو خیمه گفتند:مادر نكنه فردا مارو نگه داره،اكبر رفت،به مادر می گفتند:بعدش ماییم.قاسم رفت،پس كی ماییم؟ بچه های عقیل رفتند،مادر نوبت ما نشد؟ هی می اومدند كنار ابی عبدالله ،آخرش مادر فرمود:خودتون برید اجازه بگیرید.لباس تنشون كرد، خردسالند،خود مردانه است زیر این خود دستاری بست كه خود لق نخوره ،جوشن تنشون كرد،شمشیرها و حمایل رو بالا بست كه سر شمشیر رو زمین گیر نكنه،شمشیر ها رو دست گرفتند، كه قد و قواره شون به چشم نیآد،اومدن گفتند:دایی نوبت ما نشد، اجازه بده ما بریم،غربت تو رو نمی تونیم ببینیم،بوسیدشون حسین راهی شون كرد، گفت:داغ اینها واسه من بسه،من خجالت روی مادرتون رو طاقت ندارم،برید قربونتون برم،اومدن تو خیمه،خود رو در آوردند،شمشیر رو در آوردند كناری نشستند،های های گریه كردند. مادر تو خیمه است،چی شده؟ بچه ها گفتند:دایی اجازه نداد. گفتم نمیذاره بریم. حسین دید از سمت خیمه زینب داره میآد،چه اومدنی،داداش،من مثل مادر تو رو بزرگ كردم،پنجاه و چند سال برات مادری كردم،چه طور الان بچه های نجمه برند،بچه های زینبت بمونند،انصاف بده داداش،زبانحاله، من اینجوری میگم:داداش آبروم رو جلوی فاطمه بخر،داداش نذار قسم بدم،بچه ها رو هم صدا زد بیان،بچه ها اومدند خودشون رو روی پای حسین انداختند،بغلشون كرد،آخرش گفت:داداش، جان مادرم فاطمه، دیگه بچه ها عجله داشتند،اجازه رو گرفتند،با عجله سوار مركب شدند،زدند به دل لشكر،لشكردیدند دو تا آقا زاده اومدند،قد وقواره به قد و قواره ی مرد جنگی نمی خوره،نوجوانند،وارد میدان شدند،یه عده گفتند:اینها كی اند اومدند؟ حسین بچه هارو داره به میدون می فرسته،صدا شون بلند شد،اگه مارو نمی شناسید ما فرزندان جعفر طیاریم،خودشون رو كه معرفی كردند،بعد گفتند: ما بچه های زینبیم، تو لشكر سر وصدا شد، چه خواهری داره حسین، چه بچه هایی داره زینب، درسته سن وسالشون كم بود اما دست پرورده های قمر بنی هاشمند،با این سن و سالشون آذرخش شدند وسط میدون،طوفان شدند، دو تا نوجوان زدند به میدون،همه راه ها باز شد،عمر سعد ملعون گفت:دو تا بچه رو نمی تونید از پا در بیآرید، لشكردو تا قسمت شد،دو تا جوان رو از هم جدا كردند،اول شروع كردند سنگ باران كردن. مادر به خیمه گرم نوا و به سر زدن طفلان او چو بسمله در بال و پر زدن بسمله می دونی یعنی چی؟مرغی كه سرش رو می برند بعضی وقت ها سر جدا نمیشه،مرغ از زیر چاقو در میره،شروع میكنه بالا و پایین پریدن مولا ندید شانه ی لرزان خواهرش زینب ز خیمه داشت نظر بر برادرش ناگاه دید صحنه ای و زد به سر نشست وقتی به پیکر پسرانش تبر زدند مادر داره می بینه،حسین یه نگاه به میدان یه نگاه به خیمه،مبادا زینب ببینه بی بی سكینه عمه ی خود را بغل بگیر چون مرغ گشته جسم عزیزان او به تیر عباس دور حضرت ارباب در قتال ارباب روی دست گرفته دو خرد سال یه وقت دید داداش داره میآد،از لابه لای خیمه دید زیر یه بغلش یه پسرش،با یه دستش یه پسر دیگه اش رو روی زمین داره میكشه بالا نشین شوند كه اسباط جعفرند فردا به نیزه ها جلوی چشم مادرند امان از اون ساعتی كه جلوی چشم مادر سرهاشون به نیزها رفت، هی وای حسین.......ای خدا فرج آقامون امام زمان برسان،شر دشمنان و آمریكا و اسرائیل و دار و دسته اش ،تكفیری ها و داعش رو به خودشون برگردان،ای خدا تو مجلس بچه های حضرت زینب هر كی هر حاجتی داره حاجت روا بفرما،حاجات و دعوات قلبی و شرعی همه مون،رهبرمون برآور @rozevanoheayammoharramsoghandi
حر مهدی میرداماد آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم دلخون تر از شقایق دشت بلا شدیم ما یادمان که نیست ولی راستی حسین با درد غربت تو کجا آشنا شدیم ممنون از اینکه آمدی آقای ما شدی ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم عزت سرای ماست عزا خانه ی شما با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم ما را خدا به عشق تو می بخشد عاقبت ما عاقبت به خیر تو در روضه ها شویم مرحوم شوشتری تو خصاص(الحسینیه) می فرماید: اگر کسی ماه رمضان، شب های قدر نتونست از باب توبه وارد بشه، محرم از باب الحسین وارد بشه، آخه فرمود: کل الخلق فی باب الحسین.... امیرالمومنین فرمود: برا استغفار حتما باید این سه شرط حاصل بشه، تا استغفارت مورد قبول قرار بگیره، اول باید تسلیم امر خدا بشی، دوم باید پشمیان بشی به معنای واقعی، سوم اینکه که در جبران اینها بخوای کاری انجام بدی، جناب حر هر سه مورد داشت، دیدن داره میاد سپرش برگردونده، بعضی ها میگن چکمه هاش درآورده، این یعنی حسین من تسلیمتم، اومد جلو گفت: حسین جان اجازه بده برم جبران کنم، من دل بچه هات لرزوندم، من راه تو رو سد کردم، ابا عبدالله کسی بدون جواب نمیزاره، ببین چی بهش گفته: پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم تو روایت دیدم که وقتی حر اومد جلو ابی عبداللع از سوال کرد: حر تو با مایی یا علیه مایی؟ وقتی حر گفت: من بر علیه شمام، دیدن حضرت سرش انداخت پایین سه مرتبه گفت:لا حول ولا قوة.... چرا آقا جان؟ حضرت بعداً فرمود: آخه من اسم این حر تو شهدا خودم دیدم پیش از ولادت ما دلت را برده بودیم بر تو بشارت از بهشت آورده بودیم در کوثر رحمت شناور گشتی ای حر زهرا دعایت کرد تا برگشتی ای حر ما بر گنه کاران در رحمت گشودیم روزی که تو با ما نبودی، ما با تو بودیم با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم ابی عبدالله یه شب مهلت گرفت نگاه ظاهریش مال عبادت و مناجات، اما حضرت میخواست به دشمن وقت بده فکر کنن دارن با کی میجنگن؛ وقتی به عمر سعد گفت: میدونی میخوای چکار کنی، عمر گفت: میکشنم، حضرت فرمود: امانت میدم، گفت زن و بچم، حضرت گفت: با من، حالا من یه پله جلوترش بگم وقتی اون نامر روسینه ی اباعبدالله نشست، تو او لحظه هم حسین میخواد هدایت کنه حضرت فرمود: کی هستی؟ خودش معرفی کرد، گفت: منو می شناسی میخوای منو بکشی، نانجیب گفت: تو حسین بن علی هستی تو پسر فاطمه ای، حضرت پرسید: چرا میخوای منو بکشی؟ نانجیب گفت: میخوام جایزه بگیرم، حضرت بهش گفت: شفاءت قیامتم بهت میدم، نامرد گفت: جایزه امیر خیر من شفاعة... با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم تو دوستی، ما دشمن خود را نراندیم امروز دیگر ما تو هستیم و تو مایی تنها نه در مایی در آغوش خدایی وصف تو را باید کنار پیکرت گفت آری تو حری همچنان که مادرت گفت وقتی افتاد رو زمین شاید تو دل حر غوغا بود، هی یه خودش میگفت: نکنه آقام نیاد، میگن حضرت اومد حر رو به آرزوش رسوند، روایت میگه حضرت رسد سر حر رو روی دامنش گذاشت، زخم عمیقی به سر حر اصابت کرده، میگن حضرت دستمال سفدی داشت زخم سر حر رو بست، یا صاحب الزمان همیشه معمولاً بخوان خون پیشانی پاک کنن با دستمال پاک میکنن، اما من نمی دونم چه سری بود روز عاشورا وقتی پیشونیش سنگ خورد پیراهن عربیش بالا زد سینه ی حسین پیدا شد نانجیب تیر سه شعبه به قلب حسین زد..... هر چی ناله داری هر چی نفس داری حسین...... @rozevanoheayammoharramsoghandi
طفلان زینب سلام الله علیها بچه ها تو کربلا بزرگ شده بودند . هیچ کس نمی خواست عقب بماند . همچین که علی اکبر رفت به میدان ‏هرچه نوجوان بود توی اهل بیت دلهایشان به ولوله افتاد. دوتا از نوجوانها بچه های زینب کبری س هم ‏آمدند جلو ، آقا ما می خواهیم میدان برویم. این نوجوانها را آقا اباعبدالله الحسین خیلی می خواست جلویشان را ‏بگیرد . اما علی اکبر همه را هوایی کرده بود . مخصوصا قاسم ابن الحسن که رفت دیگر کسی نمیتوانست ‏بماند همه شوق پرواز گرفته بودند. ‏ بچه های زینب کبری آمدند ، تا آمدند آقا می خواست بهشان بفرماید که بروید شما مراقب مادرتان باید باشید ‏، بچه ها گفتند ما را مادرمان زینب کبری فرستاده . رمزش را بلد بودند دیگر . پیش حسین بگو زینب ، ‏حسین چقدر خواهرش را دوست دارد فقط خدا می داند . فقط خدا می داند . ‏ امروز روز زینب کبراست . هرچه زینب بالای سر علی اکبر زجه زد ، وقتی بچه های خودش را حسین آورد ، ‏کسی جز سکوت از زینب نشنید . زینب بزرگتر از آنی هست که فقط برای بچه های خودش گریه کند . ‏عبور میکند . برای علی اکبر خودش را کشت زینب . اما برای بچه های خودش از خیمه بیرون نیامد. حسین ‏هی نگاه میکند به خیمه ی زینب ، نیامد آخر سری بچه ها را خودش کنار علی اکبر برد . زینب نیامد . ‏ از زینب کبری تقدیر کنیم امروز. کاش ما امروز باهم کربلا بودیم . چندین بار من مشرف شدم کربلا . همه از ‏اینجا فکر میکنند ما برویم کربلا خودمان را برای حسین می کشیم . خودمان را برای عباس میکشیم . ‏خودمان را برای علی اکبر و قاسم می کشیم . ولی حالا من می گویم . آی کربلا رفته ها شما بگویید . آی ‏اونهایی که نرفتید میروید می بینید ، آدم میرود کربلا فقط برای زینب میتواند گریه کند . کربلا برای زینب ‏گریه کن سینه بزن حسین می آید دورت میگردد. انقدر تحویلت می گیرد . هرکه میرود کربلا بعد از مدتی ‏اشک چشمش خشک میشود ، چقدر میتواند گریه کند . بچه ها آنجا گله میکردند . ما چکار کنیم میخواهیم ‏باز هم گریه کنیم . بهشون می گفتم برو تو حرم حسین شروع کن روضه ی زینب خواندن . ‏ بخدا میرفتند تا میرفتند ، زینب .. قفل دلهایشان باز میشد . انگار حسین شروع می کرد با اینها گریه کردن‏ زینبم زینب غمدیده منم ز عدوی تو کتک خورده منم‏ داداش بگذار بچه هایم بیایند میدان و الا دق میکنم . اگر می خواهی پرستاری یتیمان تو را به عهده بگیرم ، ‏باید بتوانم نفس بکشم . من نمیتوانم بچه های تو را قلم قلم شده ببینم . پسرهای من کنارم راه بروند . ‏حسینم ...‏ @rozevanoheayammoharramsoghandi
زینب سلام الله علیها طاهری تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست حسین جان این دشت زیارتکده ی منظر توست بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم معلوم شود زینب تو مرده و یا هست از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من در قافله ی نیزه سواران توجا هست هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است كه مادرهای شهدا هركجانشتند،پای این روضه،ناله می زنند،بخدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش كنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ كرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می كنه،كفن تن بچه هاش كرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:مادر نكنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می كنه،تو بیا،دست مارو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟ تو ناز نفرما که بمیرند به پایت یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست من کار به برگشت پسرهام ندارم خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست یه بزرگواری می گه هر كاری می كرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا كه اومد،برادر زینب رو راضی كرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر كن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می كنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم كار عباس رو می كنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوةالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می كنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر كسی كه میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد كنار دست حسین،یاریش می كرد،تو دل دشمن می زد،كنار بدن علی اكبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می كنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر كرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد كنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می كنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نكرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال كنم،دیدند اومده تو مدینه،یك به یك میون محمل هارو می گرده،سئوال كرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداكار زینبه،خودش سفارش كرده،چشماش كم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار كربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هركدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد كنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشك می ریزه،فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شكسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟یه نگاه كرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بكشه،اما دادشم از برا من تلافی كرد عبدالله،وقتی رفتیم كربلا،اربعین رسیدیم كنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی كردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نكشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین........... منبع: كتاب گودال سرخ @rozevanoheayammoharramsoghandi
#مداحی حربن ریاحی مطیعی آه ـ سرم رو بالا نمی گیرم که سرشکسته ام حسین جان به روم نیاوردی که آبو روی تو بسته ام حسین جان اسارتم رو، به روم نیاری میاد به یاری تو آزاده سواری تنم می لرزه، ولی می دونم دستمو می‌گیری و تنهام نمی ذاری آه، به من پناه بده حسین جان آه ـ تو نوری و من ظلماتم مرده منم تویی حیاتم از این به بعد حرّ حسینم تا دم جون دادن باهاتم به غربت من، خوش اومدی حُر تویی تو آزاده‌ی دنیا و قیامت بگیر دوباره، سرت رو بالا تو مهمون خدا شدی سرت سلامت آه، به من پناه بده حسین جان آه ـ اومدم ای عزیز زهرا با یارای تو همقسم شم شرمنده م از بچه های تو بذار مدافع حرم شم شفاعتم کن، می خوام شهید شم توبمو رد نکن نذار که نا امیدشم می خوام بجنگم، کنار جونت روسیاهم ولی بذار که روسفید شم آه، به من پناه بده حسین جان @rozevanoheayammoharramsoghandi