eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
193 ویدیو
37 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«۲۵. واحد خواهران مسجد» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) تو مهد و پیش‌دبستانی، بچه‌های ۴ تا ۶ سال رو پذیرش می‌کنیم. آموزش‌هامون، آموزش‌های شیرینیه در حد سن بچه‌ها، همراه با آموزه‌های مذهبی و دینی. بعضاً ما بچه‌هایی داریم که کلاً در معرض آموزش‌های دینی قرار نمی‌گیرن و به دلایل مختلف مثل شهریهٔ پایینی که می‌گیریم، میان اینجا.☺️ ما سعی می‌کنیم آموزه‌های مذهبی، به صورت خاطرهٔ خوشی برای بچه‌ها بمونه. بعضاً دیدیم بچه‌ای که توی مرکز ما بوده، بعد چند سال، خانواده‌ش می‌گن اون یکی دو سالی که پیش شما بوده، بهش مزه کرده و همه‌ش می‌گه مامان من اون مسجد رو دوست دارم.🥰 مراسم‌های اونجا رو شرکت کنیم... و این دقیقا هدف ماست که بچه‌ها با مسجد انس بگیرن. بعضی‌هاشون که خانواده‌های پایبندی به مسجد دارن، تو بدنهٔ مسجد می‌مونن و جذب کانون نوجوانانمون می‌شن؛ حتی بعد خانواده‌‌هاشون هم میان تو بخش‌های مختلف فعالیت می‌کنن.😉 بعضیا هم گذری یکی دو سال مهمون ما هستن، ولی ان‌شاالله این رایحهٔ خوش بهشون برسه و ذهنیت خوب شکل بگیره.💛 به جز مهد، کار دیگهٔ ما تشکیل واحد خواهران بود که بخش‌های مختلفی داشت. بخش فعالیت مجازی (که کانال بانوان رو اداره می‌کنه)، بخش روابط عمومی، بخش تدارکات، انتظامات، و... کانون نوجوانانمون از ۷ سال تا ۱۸ سال پذیرش داره، که بسته به سنشون کلاس‌های مختلف هنری و ورزشی براشون داریم‌، اردو می‌بریم و در کنار این‌ها، کلاس‌های سبک زندگی هم داریم و کلاس بحث آزاد، که پاسخ به شبهات مذهبی‌شونه. بچه‌ها به خاطر انسی که با مربی‌ها پیدا می‌کنن، نماز جماعت میان و تو‌ی مراسم افطاری شرکت می‌کنن. تلاشمون اینه که حس و حال خوبی از فضای مذهبی مسجد دریافت کنن.☺️ چون متاسفانه به خاطر هجمه‌های فرهنگی، خیلی وقتا این امواج مثبت و آموزش‌های خوب بهشون نمی‌رسه.😥 بخش کانون نوجوانان پسر هم هست که چون چند سال قبلِ دخترها شروع به کار کرده، فعالیت‌هاش گسترده‌تره. مثلاً اردوهای خارج شهر می‌برن و هیئت‌های هفتگی و مناسبتی دارن. ورزشی هم که اونا کار می‌کنن، جودو هست به صورت حرفه‌ای و قهرمانی که حتی اگه ادامه بدن، می‌تونن تو سطح کشوری و بین‌المللی هم مطرح بشن ان‌شاءالله.👌🏻😌 برای تک‌تک این بخش‌ها، ذره ذره زحمت کشیدیم، آدم پیدا کردیم، افرادی که مستعد بودند و صلاحیتش رو داشتن، گزینش می‌کردیم و بهشون مسئولیت می‌دادیم. امتحان می‌کردیم اگه کارشون موفق بود، گسترشش می‌دادیم. الان الحمدلله تعداد بانوانی که توی بخش‌های مختلف فعالیت می‌کنن، به حدود ۵۰۰ نفر یا بیشتر رسیده.🥹 بخش خیریه هم داریم. چند وقت یه بار فراخوان می‌دن برای تهیه بسته‌های غذایی و حدود صد بسته آماده می‌کنن برای خانواده‌های کم بضاعت. یا مثلاً مشکلات خاص رو شناسایی می‌کنن، اعم از بیماری، مشکلات شغلی، مسکن و...، مبلغی رو که نیاز باشه، براش بانی پیدا می‌کنن و مشکل حل می‌شه. حساب‌های مسجد هم تو بانکی باز شده که بهش امتیاز وام تعلق می‌گیره، به افرادی که نیاز داشته باشن و تایید بشن، وام می‌دیم. چند سری جهیزیه تا الان جمع شده. چند سری وسایل کارآفرینی دادن به خانم‌های سرپرست خانوار و حتی آقایونی که مشکل شغل داشتن. برای خانم‌های بالای ۱۸ سال هم کلاس‌های مختلف داریم. مثلاً کلاس‌های ورزشی بدون موسیقی. مشکلی که خانم‌های مذهبی ما داشتن، اینه که هر باشگاه ورزشی‌ای می رفتن، غالباً همراه با موسیقی بوده. همین‌طور کلاس‌های هنری مثل گلدوزی، خیاطی، قالی‌بافی، روبان‌دوزی و... که به صورت دوره‌ای برگزار شده. یه سری کلاس‌های قرآنی و تربیتی هم داشتیم. کلاس‌های تدبر در قرآن، مفاهیم قرآن، کلاس‌های تربیتی برای مادران، کلاس‌های تحکیم بنیان خانواده در پرتو سوره نور و... یه مدت هم کلاس‌های مشاوره‌ای داشتیم. مثلاً در مورد تربیت فرزند برای پدر و مادرهایی که فرزند نوجوون داشتن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۶. از خدا خواستم تا آخر سرپا باشم» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) تو این ۶ سال بعد برگشت از سوریه، زندگی‌مون با اینکه سختی‌هایی داشته، الحمدلله نسبت به قبلش فراز و نشیب کمتری داشته.☺️ یکی از سختی‌های این دوران، اثاث‌کشی خیلی سختی بود که تو دوران کرونا داشتیم و هم‌زمان با مریضی پدرمم بود.🥺 من و همسرم تنهایی در عرض ۳ ۴ روز مجبور شدیم تمام خونه رو جمع کنیم و دوباره بچینیم. از سختی‌های دیگه‌ش، کرونا گرفتن ما بود. همه با هم مریض شدیم. بچه‌ها خیلی سبک گرفتن، حتی معصومه علامتی نداشت. من هم نسبتاً سبک گرفتم؛ ولی همسرم بسیار شدید گرفت و ۴۵% از ریه‌شون درگیر شد. خیلی روزهای سختی گذشت. این ایام رو با توسل به امام حسن (علیه‌السلام) گذروندم. خیلی خیلی نگران همسرم بودم؛ بیماری‌شون خیلی شدید شده بود و تب‌های وحشتناک می‌کردن.😓 مخصوصاً شب‌ها شدت می‌گرفت و بدحال می‌شدن و من هر شب بچه‌ها رو زود می‌خوابوندم و آماده رسیدگی به ایشون می‌شدم که اگه حالشون بد شد با اورژانس تماس بگیرم. حدوداً ده روز به این صورت گذشت و خداروشکر که به سلامتی تموم شد.💛 بعد اون، ترس من و همسرم از کرونا کمتر شد و چون علت این‌که تا اون زمان بچه‌دار نمی‌شدیم، همین ترسمون بود (اینکه ممکنه بدنم ضعیف بشه و نتونم در بارداری دارو مصرف کنم)، با کم شدن ترسمون، دوباره تصمیم به بارداری گرفتیم.🥰 محرم سال ۱۴۰۰ بود که متوجه شدم فاطمه خانم رو باردار هستم. چون من تجربهٔ سقط و استراحت مطلق داشتم، همون اوایل بارداری توسل کردم به اهل‌بیت و ازشون خواستم که این بچه هم برامون بمونه🥹 و حتی بارداری من رو جوری قرار بدن که توانا باشم و تکیه‌م به پاها و دست‌های خودم باشه و حتی تا روز قبل زایمانم، جاروبرقی خونه‌م رو هم خودم بزنم و بعد برم بیمارستان و واقعاً هم همین شد.🥰 به خاطر اینکه دو تا بچه داشتم و باردار بودم، رفتن به مسجد و مدیریت کارهای اون‌جا یه کم برام سخت شده بود، ولی باز خود امام حسن (علیه‌السلام) کمکم کردن و قوت دادن بهم و من تا روز اخر بارداری، سر کارها بودم.😉 بعد زایمان ده روز مرخصی گرفتم و از دور کارها رو اداره می‌کردم و روز یازدهم با فاطمه خانم و معصومه خانم به محل کار برگشتم. الحمدلله تو نوزادی، بچه آرومی بود. معمولاً هم بچه، جز برای شیر دادن، دست من نمی‌رسید و بین همه می‌گشت.😄 اما بعد یک‌سالگی، حسابی از خجالتم در اومد و بازیگوشی رو به حد اعلا رسوند.🤪 طوری که یه بازهٔ گذاری، دائم باید یکی حواسش می‌بود. اینجور وقت‌ها بین بچه‌های کادر تقسیم می‌کردیم و هر کی کارش سبک‌تر بود اون لحظه، حواسش به بچه بود. معمولاً هم منشی و نیروی خدماتی‌مون، اول و آخر وقت پر کار بودن و وسط روز سرشون خلوت بود. معصومه و فاطمه وقتی که یه کم بزرگتر می‌شدن، می‌رفتن قاطی بچه‌ها بازی می‌کردن.☺️ در طول روز، سعی می‌کنم یه برنامهٔ ثابت و مشخصی رو داشته باشم، چون می‌دونم اگه غفلت کنم یا از برنامه‌م خارج بشم، کارم چنان گره می‌خوره که بعداً پشیمون بشم🥲 و الحمدلله اگه رو برنامه باشم، به کارا می‌رسم. مثلاً اگه بذارم ظرف‌ها رو هم جمع بشه، یا کارای اتو کردنی و...، یا زمانی که برای مرتب کردن خونه در نظر گرفتم، اگه ازش غفلت کنم، بعداً خیلی سخت می‌شه و اون نظمی که برای خودم تعریف کردم، از بین می‌ره.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۷. برنامهٔ صبح تا شب ما» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) روال زندگی ما این‌طوریه که معمولاً ۷صبح همه‌مون بیدار می‌شیم. بعد از خوردن صبحانه حسین و معصومه می‌رن مدرسه. من و فاطمه هم به مسجد و مهد می‌ریم. تلاش زیادی کردم که هر دوی بچه‌ها شیفت صبح باشن. این‌طوری همه‌مون با هم از خونه خارج می‌شیم و ظهر به بعد، می‌تونیم یه زمانی رو با هم بگذرونیم و من روی درس بچه‌ها یه نظارتی داشته باشم.☺️ ساعت ۱ و ۲ وقت ناهاره و بعد از اون همه یه استراحتی می‌کنیم. البته بچه‌های بزرگتر نمی‌خوابن. مشغول تکالیفشون می‌شن و بعد تا ساعت ۵ و ۶ بازی می‌کنن و وسایلشونو تو خونه پخش می‌کنن.😅 بعد اون ساعت، من که مشغول پختن شام می‌شم، آروم آروم بچه ها رو صدا می‌کنم که وسایلتونو جمع کنین. کمک می‌کنن تو کار خونه و معمولاً بعدش یه برنامهٔ جاروبرقی هم داریم. همسرم چون خیلی دیر میان، گاهی ۹ و ۱۰ شب و حتی دیرتر🤭، خیلی وقت‌ها به اینکه با بچه‌ها شام بخورن یا بچه‌ها رو قبل خواب ببینن، نمی‌رسن. چون معمولاً ساعت ۷ شام می‌خوریم و ۸ بچه‌ها می‌رن بخوابن.😴 یکی از دلایلی که من نمی‌ذارم ظهرها بچه‌ها بخوابن، همینه که می‌خوام خسته باشن و ۸ شب خوابشون ببره😉 و این دیگه چند ساله عادتشون شده. برای ایجاد این عادت، یه مدت بیدارشون می‌کردم و سرگرمشون می‌کردم که عصر نخوابن و شب راحت خوابشون ببره.🥰 ۸ دیگه معمولاً بچه‌ها همه‌شون می‌خوابن و نهایتاً به خواب رفتنشون تا ساعت ۹ طول می‌کشه. از اون ساعت به بعد من به کارها و حساب کتاب‌هایی که دارم و مربوط به مدیریت مهد و بخش خواهران مسجده و نیمه‌تمام موندن و توی محل کارم وقت نمی‌شه انجامشون بدم، می‌رسم. قرائت قرآن و مطالعهٔ کتاب، یا هر فعالیتی که برای خودم بخوام انجام بدم، این ساعت انجام می‌دم. همین‌طور کارایی مثل اتو کردن، خیاطی، قالی‌بافی و... رو تو همین بازهٔ ۹ تا ساعت ۱۲ انجام می‌دم.☺️ همسرم هم که میان، با هم‌دیگه صحبتی می‌کنیم و شام می‌خورن، اگه نخورده باشن و چای و تنقلات. این زمان خالی منه. رسیدن به کارایی که دوست دارم و همین‌طور خونهٔ ساکت و تمیز😊، به تمدد اعصابم کمک می‌کنه😉 که ان‌شاالله بتونم روز بعد رو پر انرژی با بچه‌هام شروع کنم. این برنامهٔ معمول زندگی ماست و معمولاً منظم و قانونمنده. جز در موارد خاصی که مثلاً مهمونی باشه یا سفر و... تغییر نمی‌کنه. برای اینکه بچه‌ها در طول هفته زیاد پدرشون رو نمی‌بینن، پنجشنبه و جمعه‌ها، معمولاً یه برنامهٔ تفریحی می‌ذاریم. گاهی می‌ریم استخر. صبح پدر و پسری👨‍👦 می‌رن و عصر هم مادر دختری👩‍👧‍👧. گاهی هم می‌ریم پارک‌هایی که محیط خوبی دارن. بچه‌ها بازی می‌کنن و شام می‌خوریم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
حضرت جواد الائمه (علیه‌السلام) فرمودند: «كسى كه به خاطر پيروى از دلخواه تو، راه درست را بر تو پنهان دارد، بيگمان با تو دشمنى كرده است.» «قَد عاداكَ مَن سَتَرَ عَنكَ الرُّشدَ اتِّباعاً لِما تَهواهُ» (اعلام‌الدین، ص۳۰۹) •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند پشت این حجرهٔ در بسته چه گفتی تو مگر که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند عمر کوتاه تو پایان غم‌انگیزی داشت جگر تو جگر ثانیه ها را سوزاند بی‌حیا لحظهٔ سختی که به تو آب نداد با چنین کار دل ارض و سما را سوزاند بس که در فکر رخ حضرت زهرا بودی داغ آن صورت مجروح شما را سوزاند گرچه مثل پدرت سوختی از زهر ولی مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند شیشهٔ عمر تو را هلهله‌ها سنگ زدند این جوان بودن تو بود خدا را سوزاند طشت‌ها تا که به هم خورد خودت می‌دیدی خیزران روی لب خشک، حیا را سوزاند تا کبوتر به تو و صورت تو سایه فکند ماجرایی دل خون شهدا را سوزاند بعد غارت شدن جسم غریبی دشمن خیمه‌های حرم کرب و بلا را سوزاند ⚫شهادت امام محمد جواد (علیه‌السلام) بر محبین ایشان تسلیت باد.⚫ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«از شرش راحت شدم!» دستم را روی شکمم می‌گذارم. توی دلم می‌گویم: - مامان فدات بشه! حالت خوبه! اذیت نش
‌ ✅ اگر تمایل دارید در همخوانی 📚 کتاب پناهم باش، روایت‌هایی از مواجهه با سقط جنین عمدی شرکت کنید، بفرمایید اینجا: 🔗 eitaa.com/joinchat/2067268405Cbf526eaa28 گروه مخصوص خانم‌هاست. 🌷
«۲۸. گاهی از ابراز خستگی شرمنده می‌شم» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) می‌تونم بگم ۹۰ درصد کارها و مسئولیت بچه‌ها با منه. همسرم فعالیت‌ها و مشغله‌هاشون به شدت زیاد و سنگینه. من اگه می‌دیدم که ایشون در جامعه اثرگذاری‌شون کمه یا اثرگذاریشون توی خونه مهم‌تره، قطعاً از ایشون درخواست می‌کردم که یک‌سری از کارها رو تحویل بدن و برای خونه بیشتر وقت بذارن.😉 ولی تصمیم گرفتم که از حق خودم گذشت کنم و ایشون بتونن فعالیت اجتماعیشونو با همون شدت و کیفیت انجام بدن.💛 یه وقت‌هایی بهم فشار میاد ولی تجربه‌ها و نیت‌ها و انگیزه‌هایی هست که به من آرامش می‌ده.🥰 مثلاً سوریه که بودیم، با تعدادی از ایرانی‌های اونجا رفت‌وآمد داشتیم. چند باری هم با خانوادهٔ یکی از سرداران بزرگمون رفت‌وآمد داشتیم. ایشون دو تا از برادرهاشون شهید شدن که یکی شون موقع شهادت تو بغل خودشون بوده.😥 این سردار بزرگ ان‌قدر تو جنگ‌های مختلف حضور فعال داشتن که ۳۰۰ تا تیر و ترکش به بدنشون خورده😣 و خیلی از اجزای بدنشون هم مصنوعیه. حتی نای تو گلوشون هم مصنوعیه! چند باری که ما با خانوادهٔ اون‌ها رفت‌وآمد داشتیم، با همسرشون آشنا شدم که واقعاً یه شیرزن بودن.☺️ من اون موقع تو سن ۲۳ ۲۴ سالگی بودم، با یه بچهٔ کوچیک. تو فکر خودم کار بزرگی کرده بودم. هم سالای خودم رو می‌دیدم که تو چه فضایی هستن و من تو چه فضایی بودم. فکر می‌کردم خیلی دارم جهاد می‌کنم.😏😇 یک‌بار ایشون از خاطرات جبهه و جنگ همسرشون می‌گفتن. چه خاطرات عجیبی بود... می‌گفتن ما اصلاً خونهٔ ثابتی نداشتیم و هر ماه توی یه خونه می‌رفتیم. خونه‌ها هم هیچ‌کدوم کابینت نداشت. وسایل زندگی‌مون تو جعبهٔ میوه، روی هم چیده شده بود و چون در دسترس بچه‌ها بود، خیلی وقت‌ها کل آشپزخونه رو می‌ریختن وسط.😥 از مجروحیت‌های همسرشون می‌گفتن: «دفعات زیاد تماس می‌گرفتن که حاجی زخمی شده و من فقط می‌گفتم می‌شه باهاشون صحبت کنم؟ هر زمان که می‌اومدن و گوشی رو می‌گرفتن، می‌گفتم خب الحمدلله. اینکه تو صحبت می‌کنی پس زنده‌ای. من دیگه مشکلی ندارم.☺️» «حتی یه بار خودشون زنگ زده بودن که من زخمی شدم. خواهرشون کنارشون بودن و وقتی می‌شنون، شروع می‌کنن به جیغ زدن. من بهشون گفتم بابا این کارا چیه،😅 خودش داره حرف می‌زنه دیگه. اون‌قدی سالم هست که داره حرف می‌زنه.😉» جسارت و شجاعتی که تو وجود ایشون بود، مثال زدنی بود. یک‌بار بهشون می‌گفتم من سختمه با بچهٔ کوچیک تنهایی می‌رم و میام. دوست دارم تو خونهٔ خودم تو ایران باشم.😞 خیلی محکم به من گفتن که «مبادا این سختی‌ها باعث بشه شما جلوی کار همسرت رو بگیری! مگه چند نفرن که بتونن اینجوری کار کنن و موثر باشن؟ اگه جلوشو بگیری، اون دنیا مسئول خواهی بود. پس به خاطر سختی کشیدن خودت، همسرت رو محروم نکن.» از این کلام ایشون، شاید ۱۰ سال گذشته باشه، ولی هنوز این حرف‌ها توی سر من می‌پیچه و هر زمان که می‌خوام گِلِه کنم و بگم برام سخته و بهم فشار میاد، این حرف‌ها به یادم میاد و باعث می‌شه که آروم بشم و بتونم با قدرت بیشتری ادامه بدم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲۹. بچه‌ها باید انتظار بکشن!» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) از لحاظ مالی الحمدلله در حد متوسط هستیم. طوری که نیازهای واقعی خودمون و بچه‌ها رو می‌تونیم برطرف کنیم. یعنی نیازهایی که واقعاً ضرورت داشته باشه.😉 درمورد درخواست‌های بچه‌ها اعتقادم اینه که نباید صددرصد تأمین بشن. به نظرم اگه همه چیز خیلی راحت در اختیارشون باشه و همهٔ خواسته‌هاشون برطرف بشه، هم پر توقع می‌شن و هم یاد نمی‌گیرن که گاهی باید با تلاش و سختی به بعضی از چیزها رسید.😇 ما اون چیزهایی که اضطراری هستن رو، برای بچه‌ها تهیه می‌کنیم اما چیزهایی که فکر می‌کنیم می‌شه نباشه، خیلی زود تامین نمی‌کنیم،😌 اجازه می‌دیم که بچه یه مدت انتظار بکشه و گاهی دست نیافتن رو تجربه کنه.☺️ و بعد یکی از اون، خواسته‌هایی که برامون مقدوره، تحت عنوان جایزه یا هدیه بهشون می‌دیم. این‌طوریه که بچه‌ها قدر هدیه‌هایی که می‌گیرن رو خیلی می‌دونن🥰 و هدیه از جانب هر کسی بهشون داده بشه، خیلی ذوق می‌کنن و تشکر می‌کنن. این باعث می‌شه شخص هدیه‌دهنده هم خوشحال بشه از این که هدیه خریده.☺️ خداروشکر بچه‌ها هم خواسته‌های نامعقول ندارن و با صحبت کاملاً توجیه می‌شن. مثلاً هیچ کدومشون، گوشی مستقل ندارن. من به شدت با گوشی خریدن برای بچه‌ها مخالفم. به نظرم آسیب زیادی داره.🫢 بارها پسرم پرسیده من از چند سالگی می‌تونم گوشی داشته باشم و چرا الان ندارم؟🤔 می‌شینم باهاش صحبت می‌کنم در مورد مشکلاتی که گوشی مستقل برای بچه به وجود میاره و الحمدالله از این نظر بچه‌های منطقی‌ای هستن و با صحبت زود توجیه می‌شن.💛 دو بار تو زندگی‌مون مشکل مالی جدی هم داشتیم که هر کدوم تقریباً یک سال ادامه داشته و بحران جدی‌ای بوده ولی الحمدلله با صبر و توکل بر خدا گذشته.☺️ بچه‌ها هر دوشون مدرسهٔ دولتی می‌رن. باورم اینه که تو مدارس خصوصی یا غیر انتفاعی، عموماً استعداد خاص بچه‌ها در نظر گرفته نمی‌شه. یه سری فوق‌برنامه‌های مشترک برای همه هست و می‌خوان همهٔ بچه‌ها با استعدادهای مختلف رو یه جور رشد بدن.😥 برای همین ما بچه رو مدرسهٔ دولتی می‌ذاریم تا ضروریات آموزش رو تو مدرسه یاد بگیره و بعد بر اساس استعدادهای بچه و علایقی که داره، اون رو به کلاس‌های فوق‌برنامه می‌فرستیم. مثلاً الآن حسین ورزش جودو و شنا رو داره به صورت حرفه‌ای پیگیری می‌کنه. همین‌طور حفظ قرآن و آموزش عربی.☺️ به هنر هم علاقه داره که فعلاً برای این فکری نکردیم. ولی راضی هستیم از اینکه با این سبک داره پیش می‌ره. خداروشکر مشکل درسی هم نداشته که بخوایم فوق‌برنامهٔ درسی براش در نظر بگیریم. از لحاظ مذهبی، بعضی از مدارس دولتی وضعشون خوب نیست.😶‍🌫 ولی لطف خدا بوده که مدرسهٔ پسرم غالب افراد خانواده‌های مذهبی دارن. هر چند نمی‌شه گفت حتماً بچه‌ها هم خیلی خوب و عالی هستن! ولی خوب مهم تربیت خانوادگی بچه‌هاست. بچه باید از درون و خانواده محکم باشه، وگرنه حتی اگه تو محیط ایزوله‌ای هم بوده باشه، ممکنه روحیه‌ش بکشه به سمت افرادی که تربیت خوبی ندارن و بره تو جمع اونا. من دیدم افرادی رو که جو تربیتی خونه‌شون درست نبوده و می‌خواستن با گذاشتن تو مدارس مذهبی خوب، این بچه رو مذهبی بار بیارن، ولی نتیجه نگرفتن.😓 یعنی بچه رفته دو سه نفری که مناسب نبودن پیدا کرده و با اونا دوست شده. البته یه جایی ممکنه محیطِ بد مخرب باشه. یعنی انقدر بدی‌ها غلبه کرده باشه که اصلاً نشه در اون محیط خوب بود! خوب بودن مسخره بشه و باعث انزوای بچه بشه. باید به این مسئله دقت کرد که اگه یه مدرسهٔ دولتی ان‌قدر فضای بد توش غلبه کرده که بچه نه بتونه دوست خوب پیدا بکنه، نه رفتارهای درست انجام بده، ممکنه تربیت بچه هم تحت تاثیر قرار بگیره ولی اگه فضا جوری باشه که بچه بتونه راحت دوست خوب پیدا بکنه و ارزش‌ها در اون مدرسه درست باشه، این بچه اگه تربیتش هم تو خونه درست باشه، ان‌شاءالله به مشکلی نمی‌خوره. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif