«۲۶. از خدا خواستم تا آخر سرپا باشم»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
تو این ۶ سال بعد برگشت از سوریه، زندگیمون با اینکه سختیهایی داشته، الحمدلله نسبت به قبلش فراز و نشیب کمتری داشته.☺️
یکی از سختیهای این دوران، اثاثکشی خیلی سختی بود که تو دوران کرونا داشتیم و همزمان با مریضی پدرمم بود.🥺 من و همسرم تنهایی در عرض ۳ ۴ روز مجبور شدیم تمام خونه رو جمع کنیم و دوباره بچینیم.
از سختیهای دیگهش، کرونا گرفتن ما بود. همه با هم مریض شدیم. بچهها خیلی سبک گرفتن، حتی معصومه علامتی نداشت. من هم نسبتاً سبک گرفتم؛ ولی همسرم بسیار شدید گرفت و ۴۵% از ریهشون درگیر شد. خیلی روزهای سختی گذشت. این ایام رو با توسل به امام حسن (علیهالسلام) گذروندم. خیلی خیلی نگران همسرم بودم؛ بیماریشون خیلی شدید شده بود و تبهای وحشتناک میکردن.😓
مخصوصاً شبها شدت میگرفت و بدحال میشدن و من هر شب بچهها رو زود میخوابوندم و آماده رسیدگی به ایشون میشدم که اگه حالشون بد شد با اورژانس تماس بگیرم.
حدوداً ده روز به این صورت گذشت و خداروشکر که به سلامتی تموم شد.💛
بعد اون، ترس من و همسرم از کرونا کمتر شد و چون علت اینکه تا اون زمان بچهدار نمیشدیم، همین ترسمون بود (اینکه ممکنه بدنم ضعیف بشه و نتونم در بارداری دارو مصرف کنم)، با کم شدن ترسمون، دوباره تصمیم به بارداری گرفتیم.🥰
محرم سال ۱۴۰۰ بود که متوجه شدم فاطمه خانم رو باردار هستم. چون من تجربهٔ سقط و استراحت مطلق داشتم، همون اوایل بارداری توسل کردم به اهلبیت و ازشون خواستم که این بچه هم برامون بمونه🥹 و حتی بارداری من رو جوری قرار بدن که توانا باشم و تکیهم به پاها و دستهای خودم باشه و حتی تا روز قبل زایمانم، جاروبرقی خونهم رو هم خودم بزنم و بعد برم بیمارستان و واقعاً هم همین شد.🥰
به خاطر اینکه دو تا بچه داشتم و باردار بودم، رفتن به مسجد و مدیریت کارهای اونجا یه کم برام سخت شده بود، ولی باز خود امام حسن (علیهالسلام) کمکم کردن و قوت دادن بهم و من تا روز اخر بارداری، سر کارها بودم.😉
بعد زایمان ده روز مرخصی گرفتم و از دور کارها رو اداره میکردم و روز یازدهم با فاطمه خانم و معصومه خانم به محل کار برگشتم.
الحمدلله تو نوزادی، بچه آرومی بود. معمولاً هم بچه، جز برای شیر دادن، دست من نمیرسید و بین همه میگشت.😄 اما بعد یکسالگی، حسابی از خجالتم در اومد و بازیگوشی رو به حد اعلا رسوند.🤪 طوری که یه بازهٔ گذاری، دائم باید یکی حواسش میبود. اینجور وقتها بین بچههای کادر تقسیم میکردیم و هر کی کارش سبکتر بود اون لحظه، حواسش به بچه بود. معمولاً هم منشی و نیروی خدماتیمون، اول و آخر وقت پر کار بودن و وسط روز سرشون خلوت بود.
معصومه و فاطمه وقتی که یه کم بزرگتر میشدن، میرفتن قاطی بچهها بازی میکردن.☺️
در طول روز، سعی میکنم یه برنامهٔ ثابت و مشخصی رو داشته باشم، چون میدونم اگه غفلت کنم یا از برنامهم خارج بشم، کارم چنان گره میخوره که بعداً پشیمون بشم🥲 و الحمدلله اگه رو برنامه باشم، به کارا میرسم.
مثلاً اگه بذارم ظرفها رو هم جمع بشه، یا کارای اتو کردنی و...، یا زمانی که برای مرتب کردن خونه در نظر گرفتم، اگه ازش غفلت کنم، بعداً خیلی سخت میشه و اون نظمی که برای خودم تعریف کردم، از بین میره.😉
#قسمت_بیست_و_ششم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif