eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
146 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹۷. سلام من دو سال رفتم اربعین با دو تا بچه ولی امسال به خاطر دو قلو داشتن و اینکه هنوز کوچیکن توفیق ندارم ولی خیییییلی دلم در مشایه و زیارت اربعین 😭😭 شاید هم طلبیده نشدم 😢 اصلا پیاده روی و زیارت اربعین یک چیز دیگه ای هست تازه وقتی میری دیگه عاشقش میشی 😭 دعا کنید باز هم بطلبن و بریم اگر کسی تجربه داره که با دوقلو رفته بزارید ممنون میشم 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🔹۸. سلام سال ۹۳ که اولین بار پدر و مادرم تصمیم گرفتن برن پیاده روی ،مسئولیت خواهر ۵ ساله ام رو به من دانشجو سپردن هماهنگی کلاس های دانشگاهی و رفت و آمد خواهرم به پیش دبستانی سخت بود ولی به لطف خدا از پسش بر اومدم. از اون سال تا همین امسال که خودم دو تا فرزند دارم هر سال به خاطر شرایط درسی یا کاری یا بارداری و فرزند کوچک ،قسمت نشده که برم پیاده روی اما هر سال پدر و مادر و همسرم رو با هر سختی که بوده راهی این سفر عشق کردم. همیشه کلی حسرت و افسوس داشتم که چرا خودم نمیتونم برم و این جمله مادرم که بهم گفتن اگر من نبودم ایشون نمیتونستن این همه سال با خیال راحت به این سفر برن و من رو هم در ثواب پیاده روی خودشون سهیم کردن کمی آرومم میکنه. امسال باز هم زائر نیستم و غم دارم 😭 انشاالله خدا به همه آرزومندان این سفر رو قسمت کنه 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🔹۹. سلام من مجرد بودم پدرم میگفتن این سفر سخته و جای زن و بچه نیست و.... نمی‌دونم واقعا چی شد یهو راضی شدن ما هم بریم. البته پدرم ذاتا خوش اخلاق و خوش سفر و خوش بین هستن و اون چندسال هم تحت تأثیر دوستان شون اینطوری میگفتن... سال ۹۶ برا اولین بار خانوادگی رفتیم که بسیار دلچسب بود و پدرم چندین بار گفتن که تنها میومدن سخت تر بوده و الان که ما هستیم امام حسین بیشتر هواشونو داره🥹☺️ برگشتیم ۴۰ روز بعد همسرم اومدن خواستگاری (مدیونید فکر کنید اونجا برا ازدواج دعا کرده بودم😜) اتفاقاً همسرمم چندسال اخیر توفیق شرکت تو پیاده روی اربعین رو داشتن... خییییییلی خوشحال شدم و ازشون قول گرفتم هرسال بریم اربعین زیارت😍😍😍🥹🥹🥹 ولی همسرم ذاتا حساس و کم طاقت و بد سفر کمال طلب هستن.... سال بعد عقد بودیم رفتیم. خییییییلی سخت گذشت... خییییییلی....به دلایل مختلففففف....مهم ترینش به نظر خودم این بود که مادر شوهرم اگرچه در ظاهر خداحافظی کرد، ولی ته دلش اصلا راضی نبود...سال اول ازدواج ما بود و ایشون خودشون واضحا می‌گفت که من و دخترام حسودی میکنیم بهت.... خلاصه.... سال بعدش دیگه عروسی کرده بودیم و با هم راحت بودیم تا حدودی....و مادرشوهرمم دیگه مثل سال قبل نبودن.... ولی خب....به خاطر ویژگی های ذاتی همسرم، که گفتم ، بازم سفر بسیاااااار سختی شد...به معنای وااااقعی کلمه خون به جگر شدم و چندین بار اشکم دراومد... الحمدلله به خاطر تحمل همسفر سخت، از لحاظ معنوی سفر بسیار پر باری بود😍🥹 و وقتی برگشتم، متوجه شدم باردارم🙈 بارداری و یک‌سالگی پسرم تو کرونا بود و هیچی.... دوسالگیش بود که من شروع کردم به اصرار و التماس....همسرم راضی شدن ولی به خاطر گرما و سختی بچه کوچیک، بازم بسیاااااار اذیت شدم با اخلاق های همسرم..... اننننقدر غر شنیدم اننننقدر حرف شنیدم... اننننقدر گیر الکی داد. فوووری برگشتیم.... البته همسرم بنده خدا خییییییلی آدم خوبیه و یه جورایی دست خودش نیست انگار...بعد سفر همیشه کللللی عذرخواهی میکنن ولی خب.... پارسال خودم گفتم به هیچ وجه نمیام. دیگه...ولی همسرم جایی از کسی صحبتی شنیده بود و یهو دوباره دل زد به دریا و منم که ته دلم از خدا خواسته 🥹 سفر سخت تری بود به جهت رفت و آمد و اینا، ولی الحمدلله همسرم بهتر بودن.... امسال هم همسرم از چند ماه قبل گفتن می‌خوام خواهرهامو امسال ببرم و شما رو نمی‌برم (خانواده همسرم اصصصلا اهل سختی کشیدن نیستن و حتی مشهد هم باید بهترین هتل برن و....ولی من دیدم بد میشم، دیگه چیزی نگفتم...) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹۱۰. من مادر چهارتا فرزند پسر هستم مامانم و بابام الان ۶ سال که پیاده روی اربعین و هرسال میرن و من هر سال به شوهرم اصرار میکردم که با اونا بریم ولی شوهرم میگفتن جای زن و بچه نیست 😕 من هم هر روز فقط می‌نشستم پای تلویزیون و نگاه میکردم و اشک می‌ریختم واز امام حسین میخواستم که ما را هم بطلبن 😭 تا اینکه پسر دومم دو ساله شد اون سال خیلی التماس امام حسین جان کردم که شوهرم راضی بشه حضرت عباس و قسم دادم گفتم شما مشکل گشایی و باوفایی کاری کن همسرم راضی بشه😭😭😭 تا اینکه یک روز همسرم که روزهای نزدیک اربعین بود اومد و گفت میخوام بلیط قطار بگیرم امسال با مامان و بابات ما هم بریم کربلا 😳 اصلا باورم نمیشد شوهرم میگفت جای زن و بچه نیست چطور امسال راضی شد مگه میشه 😢 بله از ته دل که آقا ابلفضل و صدا کنی نا امیدت نمیکنه قربونش برم که دست رد نمیزنه به هیچکس 😭 و سال ۹۹ اولین پیاده روی اربعین و شرکت کردیم و بسیار عالی بود با اینکه خیلی استرس داشتم که اتفاقی نیافته ، بچه ها مریض نشن و ..‌‌‌...... ولی واقعا امام حسین جان خودشون مواظب همه چیز هستند از اون سال شوهرم که همیشه مخالف بود ولی وقتی رفت دید اصلا دوست نداره تنها بره همش میگه فقط باید خانوادگی رفت ☺️😉 این هم از عنایات خود آقاست قربونشون برم ان شاالله قسمت همه آرزومندان بشه 🤲 ( ولی بچه دارها که میخوان برن بدونن که سفر سختی هست و باید صبور باشن و همه شرایط و قبول کنن 😊) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🔹۱۱. سلام به شما منم یه مامان اولیم که انشالله ۴ ماه دیگه کوچولوم به دنیا میاد 😅 تا وقتی مجرد بودم خیلی دوست داشتم برم سفر اربعین و کربلا هم نرفته بودم ولی خانواده خیلی راضی نبودن برای اینکه خانوادگی بریم اربعین مادرم موافق نبودن و پدرم هم چند بار تنهایی رفتن وقتی هم که ازدواج کردم به همسرم خیلی اصرار کردم که من خیلی دوست دارم اربعین برم همسرم گفتن اول دوست دارم یه بار ببرمت کامل زیارت کنی چون تا حالا نرفتی بعدش انشالله قسمت شد اربعین میریم خود همسرمم قبل ازدواج دو بار رفته بودن اربعین سالهای قبل که نشد به خاطر مشغله کاری همسرم اربعین بریم تا اینکه قسمت شد و آبان ۴۰۲ رفتیم کربلا با همسرم و شد بهتریم سفر عمرم 😍با اینکه از لحاظ مالی خیلی آمادگی نداشتیم ولی من اونجا به این موضوع پی بردم که اگر طلبیده بشه آدم پول و اینا اصلا ملاک نیست بعدش به همسرم گفتم دیگه ما با کاروان کربلا رفتیم راحت زیارت کردیم انشالله اربعین که اومد بریم کربلا همسرمم چیزی نگفتن و مخالفتی نکردن تا اینکه من اسفند متوجه شدم باردارم 😅 و الانم ماه پنجمه بارداریمه و متاسفانه همسرم گفتن به خاطر شرایطت نمیشه بریم اربعین کربلا😢 من خیلی اصرار کردم که بریم باهم انشالله مشکلی پیش نمیاد اما خب هنوز راضی نشدن و گفتن شاید خودشون تنهایی برن منم گفتم اگر بخوان تنهایی برن اصلا جلوشون رو نمیگیرم ولی خیلی دلم میخواد منم بتونم راهی بشم کربلا 😢 فقط سپردم به خود امام حسین تا اگر واقعا قسمتم بود منو بطلبن اربعین انشالله همه کسایی که دوست دارن این سفر قسمتشون بشه 🤲 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«یک روز در خانهٔ ما» #مامان_طلبه (مامان #فاطمه ۸، #محمد ۴.۵، #خدیجه و #زینب ۲ ساله) قرار بود اول
⬛ إنّا للّه و إنّا اِلیهِ راجعون⬛ در کمال تأسف باخبر شدیم «خانم زهرا رئیسی» یکی از مادرهایی که قبلاً برای کانال مادران شریف متن نوشته بودن، در اثر بیماری به رحمت خدا رفتند. از خداوند متعال برای ایشان مغفرت و رحمت و برای خانواده بزرگوارشان صبر جمیل مسئلت داریم. این مادر فرهیخته چهار فرزند داشت و در کنار تحصیلات حوزوی، مشغول حفظ قرآن کریم بود. برای شادی و آرامش روحش لطفا امشب نماز لیلة الدفن بخوانید. «زهرا بنت غلامحسین» از طریق پیوند زیر، می‌تونید هدایای معنوی خودتون رو برای این مادر عزیز بفرستید و در ختم مجازی ایشون شرکت کنید: https://iPorse.ir/6253661 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
احتمالا برای شما هم اتفاق افتاده باشه؛ حال و هوای بارداری خیلی معنویه، قشنگ انگار تو بغل خدایی. مخصوصاً که کلی دستورالعمل‌های مختلف برای هر ماه وجود داره و کلی دعا و قرآن و ... اما ... به محض اینکه زایمان می‌کنی و یه وروجک 👶🏻 نیم متری رو بغل می‌گیری، انگار درِ دفتر معنویت رو می‌بندی. 😔 از فردای زایمان روزگار طوری میگذره که بعد از مدتی می‌بینی ای بابا، انگار خدا دیگه مارو دوست نداره. نمازهای هول‌هولکی، ختم‌ قرآن‌هایی که دیگه آنچنان توفیقش رو نداری، دعاهای نخونده و هیات‌های نرفته میشه آینه دق. خیلی طول می‌کشه تا بفهمی معنویت من تو بچه‌داری چیه! اشتباهه که فکر کنیم معنویت فقط تو اعمال مستحبی خلاصه میشه و بچه‌داری رو یه عمل معنوی و عبادی به حساب نیاریم. تا حالا به این فکر کردی که واقعاً تو بچه‌داری 🤱 چطور میشه حال روحت رو خوب کنی و به داد دلت برسی که خدا رو یادش نره؟ یه بار رفته بودم هیأت، با کتاب جالبی آشنا شدم! یه کتاب درمورد آدمایی که همین دغدغه‌ها رو داشتن و حرفای دلشون رو نوشته بودن! حرفاشون سررشتهٔ کار رو دستم داد! اگر شما هم دوست دارید کمی بیشتر فکر کنید و سررشتهٔ معنویت‌تون رو پیدا کنید، پیشنهاد میکنم تو همخوانی کتاب «سررشته» با ما همراه باشید. 😉 🌿🌿🌿 سلام و رحمت 🌻 میدونین که چند وقتیه داریم کتاب‌هایی با موضوع روایت‌های مادرانه رو می‌خونیم. بعد از کتاب‌های ، ، و داریم میریم سراغ پنجمین کتاب 🤓📚 کتاب از انتشارات کتابستان معرفت 🗓 شروع همخوانی از شنبه ۲۰ مرداد اگر دوست دارین تو همخوانی این کتاب با ما همراه باشین، تشریف بیارین اینجا: 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3036742520C610f015e76 ❗️گروه مختص خانم‌ها ❗️ 🟣 روش تهیه نسخهٔ الکترونیک و چاپی کتاب با تخفیف داخل گروه 🟣 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
رفتیم مسجد پسرم با عشق و شعف وصف ناپذیری اومد. تا رسیدیم گفت: مامان من میرم پیش علیرضا.. گفتم علیرضا کیه؟ گفت دوستم، دیشب باهاش دوست شدم. منم خوشحاااال که الحمدلله بچه مون به برکت امام حسین، دوست مسجدی هم پیدا کرد. به چشمم دیدم چقدر مسجد در تربیت بچه نقش داره و... همه در کسری از ثانیه از ذهنم گذشت. بعد گفت: اگر دیر شد نگران نشو.خودم میام . یه لحظه مکث کردم ازش بعید بود گفتم: علی رضا گوشی هم داره؟ گفت نه نفسی کشیدم و سری تکون دادم.‌.. سه ثانیه بعد، گفت: ولی تبلت داره! تازه مال خودش هم هست. من😤😡😤 پسرم😇😇😇 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
اینجا هیئتی مادرانه است هیئت امتداد امتداد راه بهترین مادران تاریخ 💚 زمان: شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ / ساعت ۱۵ تا ۱۸ 💙 مکان: تهران، میدان ونک، بزرگراه حقانی، مسجد خرمشهر/ دسترسی: مترو حقانی، خارج از محدوده طرح، جای پارک خودرو فراوان 📣 سخنرانی ، انتقال تجربیات ، حضور بابرکت مادر شهید، برنامه مرتبط با غزه و محور مقاومت ✅ حسینیه کودک فراهم است. 💟 لطفاً جهت مشارکت در مواسات پذیرایی (لقمه نان و پنیر) با آیدی زیر هماهنگ بفرمایید. @moh255 شماره کارت کمک به برپایی مراسم 6037697635964593 موحدی نیا ༺◍⃟ اجتماع مادران تمدن ساز ༺◍⃟ کاری از مجموعه‌های مادرانه تهران بزرگ
سلام دوستان هیئت فرداستا. یادتون که نرفته 😃 حتما با بچه‌ها باهم، تشریف بیارید. اگه دوست دارید تو پذیرایی لقمه نون و پنیر سهیم باشید، به این شناسه پیام بدید. @moh255 اگه هم نمیتونید لقمه بپیچید، ولی میتونید، نون لواش، پنیر، یا سبزی خوردن بیارید، تعداد یا مقدارشو به همین شناسه خبر بدید. منتظر دیدارتون هستیم😍
پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم): وقتی یتیم گریه می‌كند عرش خدای رحمن به لرزه درمی‌آید. «اِنّ الیَتیمَ اِذا بَكی اِهتَزَّ لِبُكائِهِ عَرشُ الرَّحمنِ.» (لئالی الأخبار، جلد ٣، صفحه ١٨١) •┈┈••✾🌱⬛⬛⬛🌱✾••┈┈• بر نيزه ها از دور می‌ديدم سرت را بابا تو هم ديدی دو چشم دخترت را؟         چشمانم از داغ تو شد باغ شقايق در خون رها وقتی که ديدم پيکرت را         ای کاش جای آن همه شمشير و نيزه يک بار می‌شد من ببوسم حنجرت را         بابا تو که گفتی به ما از گوشواره همراه خود بردی چرا انگشترت را         با ضرب سيلی تا که افتادم ز ناقه ديدم کبودی‌های چشم مادرت را         يک روز بودم ياس باغ آرزويت حالا بيا با خود ببر نيلوفرت را 🏴شهادت غریبانهٔ دخترک سه سالهٔ امام حسین (علیه‌السلام) بر تمامی شیعیان تسلیت باد.🏴 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان عزیز🌸 امیدواریم حالتون خوب باشه و اگه زائر آقا اباعبدالله🖤 (علیه‌السلام) هستین، توی زیارت و مناجات‌هاتون ما رو فراموش نکنید. از امروز تجربیات سرکار خانم «زهرا متقیان» رو منتشر می‌کنیم که مامان ۵ فرزند و معلم هستن. چند سالی ونکوور کانادا زندگی کردن و برگشتن ایران. دوست دارین بدونین چی شد که رفتن کانادا؟! یا چی شد که امکانات زندگی توی کانادا رو رها کردن و برگشتن؟ چه جوریه که هم ۵ فرزند دارن و هم معلم هستن؟! از امشب تجربه ایشون منتشر می‌شه و به جواب این سوال‌ها می‌رسیم، به امید خدا. 🔹 یه خبر خوب هم براتون داریم: برای اولین بار، همزمان با انتشار متن تجربیات ایشون، صوت صحبت‌هاشون رو هم منتشر ‌می‌کنیم.🤩 اگر دوست دارید تجربیات‌شون رو کامل و مفصل از زبان خودشون بشنوید، وارد این کانال بشید: 🔗 ble.ir/join/CRCtwieD4u 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱. گفتگو‌های ۴+۱، روش تربیتی مامانم» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) اردیبهشت سال ۱۳۶۳ حوالی میدون خراسان تهران به دنیا اومدم. چهار تا خواهر و برادر، که خواهر بزرگم متولد ۶۱، من ۶۳ و برادرهام هم متولد ۶۴ و ۶۷ هستن. مامانم معلم و بابام کارگر شرکت واحد بودن. بابام شیفت شب کار می‌کردن و بیشتر مواقع خونه نبودن. خیلی به درآمد حلال اعتقاد داشتن و با اینکه زمان کمی پیش ما بودن، اون شب‌های بیداری‌شون همیشه برای عاقبت به خیری ماها دعا می‌کردن.💚 صبح‌ها با مامانم از خونه بیرون می‌رفتیم و ظهر باهم برمی‌گشتیم. نظم و قانونی برای زمان شام و خواب نداشتیم.🤭 سفرهٔ شاممون از دم غروب پهن می‌شد تا حدود یازده شب. همون‌جا غذا می‌خوردیم و دور سفره با هم صحبت می‌کردیم و گاهی تکالیف مدرسه رو انجام می‌دادیم. مامانم خیلی با ما صحبت می‌کردن. وقت می‌ذاشتن و حرف‌های تک‌تکمون رو می‌شنیدن و نظر می‌دادن و نظر ما رو می‌پرسیدن. گاهی هم توی بحث‌هامون داوری می‌کردن. این روششون خیلی خوب بود و اثر تربیتی مثبتی روی ما داشت. مثلاً یک بار که توی دورهٔ راهنمایی یکی از دخترهای محله می‌خواست بهمون یاد بده چطوری از پسرها شماره بگیریم و شماره بدیم،😕 مامانم متوجه شده بودن، ولی مستقیم به روی ما نیاوردن. یه بار توی صحبت‌هاشون گفتن که می‌دونین باباتون چه حالی می‌شن اگه متوجه بشن دختراشون اشتباهی کردن یا با نامحرم صحبت کردن...؟! همین حرفشون باعث شد ما سراغ اون مدل کارها نریم خداروشکر.😊 بعد از چندسال این‌قدر ما چهار تا بچه با مامانمون، صحبت و گفتگو داشتیم که تقریباً همه از نظر اعتقادی و فکری شبیه هم شده بودیم و پایهٔ شخصیت ما این‌طوری شکل گرفت. توی یه بازهٔ ده ساله‌ای مشکلات خانوادگی زیادی داشتیم و بعضاً فامیل دخالت‌هایی می‌کردن و زندگی‌مون پر تلاطم بود.😓 ولی دو تا چیز بهمون خیلی کمک کرد؛ اولی اخلاق و ایمان مامانم. یادمه همون سال‌ها گاهی شب تا صبح بیدار بودن و نماز شب می‌خوندن و دعا می‌کردن. قرآن می‌خوندن و حفظ می‌کردن و گاهی ما هم با تکرارهاشون اون سوره‌ها رو حفظ می‌شدیم. دومین عاملی هم که ما رو نجات داد، جمع خواهر و برادری‌مون بود. چهار تا دختر و پسر هم‌سن و سال بودیم و خیلی شاد و خوشحال دور هم زندگی می‌کردیم و می‌تونستیم مشکلات رو تحمل کنیم و حتی با مشورت مامانم، دربارهٔ مشکلات صحبت کنیم و راه‌حل پیدا کنیم براشون. همین باعث شد که از سختی اون سال‌ها خاطره تلخی برامون نمونه.😉 همه‌مون بچه‌های شلوغ و خودرأی و مستقلی بودیم🤭 و توی جمع دوستان معمولاً سردسته می‌شدیم برای انجام کارهایی که دوست داشتیم، به همین خاطر فکر می‌کنم قابلیتش رو داشتیم که به انحراف کشیده بشیم! ولی همین دعاهای پدر و مادرم و البته نون حلال پدرم و صحبت‌های مادرم با ما، باعث شد منحرف نشیم و همه‌مون اهل درس باشیم.☺️ نتیجه درس خوندن‌هامون هم این شد که خواهرم پرستاری دانشگاه تهران قبول شدن، خودم شیمی شریف، یه برادرم هوافضای شریف و برادر کوچیکم اقتصاد امام صادق (علیه‌السلام). 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲. گروه‌های دانشجویی رو یکی‌یکی درنوردیدم.» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) دورهٔ ابتدایی رو توی یه مدرسه نزدیک خونه‌مون خوندم و راهنمایی و دبیرستان هم مدرسهٔ نمونه دولتی رفتم. با اینکه به رشتهٔ تجربی علاقه داشتم، ولی به اصرار مامانم رفتم ریاضی. ایشون فکر می‌کردن ریاضی مغز رو بیشتر فعال می‌کنه و می‌گفتن تو برو رشتهٔ ریاضی، نهایتاً اگر خواستی برای کنکور تجربی هم خودت درس بخون.😉 دبیرستانمون حال و هوای درس‌خونی داشت و مسائل حاشیه‌ای که معمولاً توی مدارس دخترانه هست رو، تقریباً نداشتیم. همه دنبال درس و کنکور بودن. البته این‌طوری هم نبود که همه مذهبی باشن، ولی چون مشغول درس می‌شدن، حاشیه‌ای پیش نمی اومد.☺️ من خیلی از دعاها و اعمال مستحبی مفاتیح رو از هم‌مدرسه‌ای‌هام یاد گرفتم. یکی می‌اومد می‌گفت مثلاً ماه رجبه و روزه و اعمالش اینه، بیاید با هم انجام بدیم و دعا کنیم نتیجهٔ کنکورمون خوب بشه. همین عجز و التماس بچه‌ها به درگاه الهی برای کنکور، باعث شده بود فضای مذهبی خوبی توی مدرسه باشه.💛 بعد از کنکور که چندباری با اعضای گروه دوستی‌مون توی مدرسه قرار گذاشتیم، تازه متوجه شدم که ما چقدر تفاوت داشتیم😅 ولی به خاطر کنکور همه با هم صمیمی شده بودیم. تنها دختر چادری اون جمع من بودم. کنکور ریاضی دادم و همهٔ انتخاب‌هام هم رشته‌های شیمی و پلیمر و متالورژی و… بود؛ اصلاً به رشته‌های فنی مهندسی علاقه نداشتم. خداروشکر رشتهٔ شیمی دانشگاه صنعتی شریف قبول شدم و به دوران جذاب دانشجویی پا گذاشتم.😍 آدم سیاسی نبودم و شناختی از فضای سیاسی تشکیلاتی دانشگاه نداشتم. مامان و بابام البته انقلابی بودن و امام و آقا رو خیلی قبول داشتن و منم در همین حد با سیاست آشنا بودم. قبل انقلاب بابام تاجر فرش بودن، ولی بعد از انقلاب که صادرات متوقف شد، ورشکسته شده بودن😥. با این حال دلشون با انقلاب بود و می‌گفتن این کم‌ترین چیزیه که من برای این انقلاب دادم. ورودمون به دانشگاه در سال ۸۱ مصادف شد با بحث و چالش‌هایی که توی دانشگاه بود. (به خاطر صحبت‌های اهانت‌آمیز آقاجری و حکم دادگاهش) ما از همه جا بی‌خبر اومدیم دانشگاه و دیدیم انجمن اسلامی و بسیج توی نشریه‌ها و بیانیه‌هاشون دارن باهم سر این موضوع بحث می‌کنن درحالی‌که نمی‌دونستیم اصلاً این دوتا گروه چه فرقی با هم دارن!😅🤭 با دوستم رفتیم توی ساختمون گروه‌های فرهنگی دانشگاه که ببینیم چه خبره🤔. دختر خانومی که بعداً متوجه شدم مسئول بسیج بودن، اومدن باهامون سلام و احوالپرسی کردن و گفتن «ما داریم می‌ریم تجمع برای اعتراض به حرف‌های آقاجری که به مراجع تقلید و رهبری توهین کرده. شما هم میاین بریم؟» و این‌طوری شد که فهمیدیم فرق انجمن و بسیج چیه و تا چشم باز کردیم افتادیم وسط بسیج شریف و بعدش هم هیئت دانشگاه و گروه‌های مذهبی رو یکی یکی در نوردیدیم😅. یک مدت توی نشریهٔ هیئت مطلب می‌نوشتم و توی اردوها و مراسم‌های هیئت کمک می‌کردم. بعد از چند وقت، دیگه تقریباً کلید نصف اتاق‌های گروه‌های دانشجویی دستم بود و توی همه‌شون رفت‌وآمد و فعالیت داشتم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳. توی درس‌ها نه خیلی عالی بودم، نه ضعیف!» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) توی خیلی از گروه‌های دانشجویی فعال بودم، ولی همیشه این دغدغه رو داشتم که الان وظیفهٔ من چیه؟🧐 آیا لازمه با آقایون توی تشکیلات جلسه و همکاری داشته باشیم؟ و ذهنم درگیر این بود که چقدر از کارهایی که انجام می‌دم، برای خداست و چقدرش صرفاً برای خودنمایی و…😏 بازم با این حال فعالیت‌های زیادی داشتم. درسم و نمره‌هام توی دانشگاه متوسط بود. نه خیلی عالی و نه خیلی ضعیف. چند سال بعد از اتمام درسم، داشتم با دوستم صحبت می‌کردم و می‌گفتم: «اگه برگردم به دورهٔ دانشجویی، خیلی خوب درس می‌خونم.» دوستم گفتن: «اشتباه می‌کنی. من پشیمونم که همه‌ش داشتم برای نمرهٔ بهتر درس می‌خوندم و حسرت تو رو می‌خوردم🥲 که این‌قدر داشتی فعالیت می‌کردی و تجربه به دست می‌آوردی و لذت می‌بردی. الان هم که موقعیت من و تو یکیه و هر دومون به این نتیجه رسیدم که وقت بذاریم بچه‌هامون رو خوب تربیت کنیم.🥰» فکر می‌کنم حضورم توی بسیج و هیئت، باعث رشد و شکل‌گیری شخصیت خودم و حتی خانواده‌م شد. همون چیزی که حضرت امام (رحمه‌الله) می‌گفتن که دانشگاه کارخانهٔ انسان سازیه، رو تجربه کردم و خداروشکر راضی‌ام از تجربیاتی که دوران دانشگاه به دست آوردم.☺️ سال ۸۵ که من سال آخر دورهٔ کارشناسی بودم، از طریق یکی از دوستان به همسرم معرفی شدم. خانوادهٔ ایشون مذهبی نبودن و خودشون به واسطهٔ جمع دوستی‌ای که توی دبیرستان داشتن، مذهبی شده بودن و برای ازدواج دنبال دختر مذهبی می‌گشتن. شرایط مذهبی و فرهنگی خانواده‌شون خیلی با ما فرق داشت😥. مثلاً توی دوران بچگی توی خونه ویدیو و ماهواره داشتن و با ترانه‌های اون‌ور آبی بزرگ شده بودن.🥴 من خیلی دغدغه داشتم که شرایط خواستگارهایی که می‌اومدن رو دقیق بررسی کنم و نقاط مثبت رو ببینم، مبادا یه وقت فرد با ایمانی رو رد کنم و گرفتار خشم خدا بشم. به همین خاطر قبول کردیم که بیان خواستگاری😊. به جز این مسئلهٔ اختلاف فرهنگی،‌ همسرم از نظر مالی هم شرایط مناسبی نداشتن ولی این موضوع برامون مهم نبود. همین‌که می‌دونستیم اهل کار و با استعداد هستن، برامون کافی بود.‌ ایشون کارشناسی مهندسی شیمی دانشگاه تهران خونده بودن و ارشد هم اومدن بودن شریف. توی صحبت‌ها متوجه شدم که چون شرایط مالی خانواده مناسب نبوده، از پنج سالگی کار می‌کردن🥹 و خرج خودشون رو در می‌آوردن. کل سال‌های تحصیل،‌ تابستون‌ها کار می‌کردن و پول جمع می‌کردن برای مخارج مهرماه و شروع مدرسه‌. یه مقداری پس‌انداز هم داشتن که چند ماه قبل از خواستگاری چون باید ملکی رو می‌خریدن، همهٔ اون مبلغ رو خرج کرده بودن و هیچ پس‌اندازی نداشتن. تازه سرباز هم بودن😅 با ۷۰ تومن حقوق که خیلی کم بود🥲. نهایتاً چون از نظر اعتقادی خیلی به هم نزدیک بودیم و می‌دونستم اهل کار هستن، جواب مثبت رو دادم.😇🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۴. مراسم عروسی رو خودمون برگزار کردیم.» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) خرید عقدم یه چادر بود و یه حلقه به قیمت ۱۲۰ هزار تومن، که بعداً متوجه شدم همون پول رو هم همسرم قرض کرده بودن.🥺 خواهرم یک ماه قبل از من عقد کردن. شوهرشون وضع مالی خوبی داشتن و خرید و مراسم مفصل داشتن، ولی این تفاوت بین عقد من و خواهرم، برای خودم و خانواده‌م اصلاً اهمیت نداشت😉. دوران عقدمون خیلی جالب نبود😥. به خاطر اختلافات فرهنگی-مذهبی چالش داشتیم و من نگران بودم که یه سری تفاوت‌های خانوادهٔ همسرم، به گوش خانوادهٔ خودم نرسه. یا بعضی رفتارهای همسرم که از نظر فرهنگی متفاوت بودن، باعث می‌شد غصه بخورم. البته خودشون می‌گفتن: «من بعضی چیزها رو بلد نیستم چون توی خانواده‌مون نبوده، شما بهم بگید یاد می‌گیرم.» و خداروشکر اون موقع خدا یه عقلی بهم داده بود که هر حرفی می‌خواستم بهشون بگم، کلی فکر می‌کردم چطوری بگم که یه موقع بهشون بر نخوره و به اقتدارشون لطمه نزنه و این عادت برام مونده تا همین الان☺️. یا اگه گاهی خانوادهٔ خودم از چیزی ناراحت می‌شدن، سعی می‌کردم خودم به همسرم منتقل کنم و نذارم متوجه بشن این حرف از طرف خانواده‌مه. خداروشکر نقاط مثبتی هم خانوادهٔ همسرم داشتن که خوشحالم می‌کرد. مثلاً اینکه کلاً کاری با ما نداشتن و اهل تذکر دادن و نظارت نبودن و ما می‌تونستیم طبق نظر خودمون عمل کنیم😉. دلیل اصلی‌ش هم شاید این بود که همسرم از بچگی مستقل و روی پای خودش بود و درآمد شخصی داشت و هیچ کمکی از طرف خانواده‌شون دریافت نمی‌کردن. چون شرایط مالی‌شون مناسب نبود و نمی‌تونستیم زود عروسی بگیریم، یه سال و هشت ماه عقد بودیم. سربازی همسرم چهار ماه بعد از عقد تموم شد و سر کار رفتن و خداروشکر پول خوبی جمع کردن توی اون مدت😍. موقع مراسم عروسی، خودمون دو تایی برای همه‌چی تدارک دیدیم. کلی سالن رو گشتیم تا قیمت و کیفیت مناسب پیدا کنیم و بسته به توان مالی همسرم، مراسم رو به شکل آبرومندی برگزار کنیم. گاهی با دوستام که هم‌زمان داشتن عروسی می‌گرفتن، صحبت می‌کردم، می‌دیدم همهٔ کارهای عروسی رو دارن خانواده‌هاشون انجام می‌دن و خودشون خیلی شیک😅 فقط نقش عروس و داماد رو دارن، ولی ما برای هر مرحله خودمون کلی تلاش می‌کردیم. شاید سخت بود، ولی من این مدل رو دوست داشتم. چون مستقل بودیم و توقعی از خانواده‌ها نداشتیم، دلخوری پیش نمی‌اومد. درحالی‌که که می‌دیدم گاهی دوستام به خاطر توقعی که از خانواده‌هاشون داشتن که فلان سالن رو بگیرن یا غذا حتماً مدل خاصی باشه، کلی دلخور می‌شدن😞. همسرم خیلی آزاد و رها از آداب و رسوم بودن. گاهی این روحیه‌شون اذیتم می‌کرد😅، ولی خوب هم بود. مثلاً برای جهاز اصلاً فرقی براشون نداشت که چطوری باشه یا چیا بخرم. خانواده‌شون هم کاری به کارمون نداشتن. درحالی‌که بین دوستام یا حتی خواهرم، می‌دیدم چقدر برای خرید جهاز استرس دارن که پس فردا خانوادهٔ شوهر اگه ببینن، چی می‌گن و چی بخرن که توی چشم باشه و این حرف‌ها🙄. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۵. برای تحصیل همسرم، قرار شد بریم کانادا» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) یکی از دوستام هم‌زمان با ما عقدشون بود و شش ماه بعدش هم عروسی کردن و رفتن خونهٔ خودشون. یک بار ما رو که هنوز توی عقد بودیم، دعوت کردن خونه‌شون. یه خونهٔ ۷۰ متری قشنگ داشتن و من توی دلم گفتم خدایا یعنی می‌شه ماهم یه روزی بتونیم عروسی بگیریم و یه خونهٔ خوب داشته باشیم؟🥺 حدوداً یک سال گذشت و همسرم پول جمع کردن و می‌خواستیم عروسی بگیریم و خونه اجاره کنیم. یکی از همسایه‌های مامانم صاحب‌خونهٔ متدینی رو معرفی کردن که یه خونهٔ ۱۲۰ متری اجاره می‌داد.🥰 پول براشون مهم نبود و فقط می‌خواستن مستأجر مذهبی باشه و صدای آهنگ از خونه‌ش نیاد و ماهواره نداشته باشه و… این بنده خدا اون خونهٔ قشنگ و بزرگ رو با قیمت خیلی ارزون به ما اجاره دادن و من ته دلم خدا رو شکر می‌کردم که اون روز خواستهٔ دل من رو شنید و همچین موقعیتی برامون فراهم کرد.🤲🏻💛 موقع خواستگاری همسرم گفته بودن که برای ادامه تحصیل قصد دارن اپلای کنن و برن خارج از کشور. ولی من فکر کردم خیلی جدی نمی‌گن😉 و بعداً که وارد زندگی بشیم، دیگه یادشون می‌ره. توی دورهٔ عقدمون، دوباره آزمون تافل دادن که نمره‌شون بیشتر بشه و به چند تا از دانشگاه‌های آمریکا و کانادا درخواست فرستادن. جواب پذیرششون چند روز بعد مراسم عروسی‌مون اومد، درحالی‌که جهاز رو خریده بودیم و خونه هم اجاره کرده بودیم.😳🥲 همسرم دانشگاه یوبی‌سی شهر ونکوور کانادا رو انتخاب کردن، از آمریکا هم پذیرش داشتن ولی چون رفت‌و‌آمد خیلی سخت بود و توی مدت پنج سال تحصیل، ویزای برگشت نمی‌دادن، همون کانادا برامون بهتر بود. اول شهریور نتیجهٔ پذیرش اومد و ما سه ماه بعد یعنی ۱۰ دی ۸۷ باید می‌رفتیم کانادا.😥 چون همسرم در ظاهر خیلی جدی و پیگیر نبودن برای خارج رفتن، ما هم جدی نگرفته بودیم😅 و باور نمی کردیم جور بشه.😏 از طرفی مامانم هم می‌خواستن جهیزیه و مراسم رو کامل بگیرن و چیزی کم نذارن برای من. به همین خاطر ما همهٔ کارهای عروسی رو انجام دادیم و بعدش تازه متوجه شدیم باید بریم کانادا.🤷🏻‍♀ از اون جایی هم که توی دورهٔ مدرسه و دانشگاه، خیلی زیاد بیرون از خونه بودم و همه‌ش مشغول درس یا اردو و فعالیت‌های فرهنگی بودم. حضورم توی خونه کم بود و مامانم پذیرفته بودن که من دختر سفرم نه دختر خونه😉. روحیاتم هم مستقل بود و همین باعث شد که سفر کانادا هم مثل یکی از سفرهای قبلی به نظر بیاد و خودم و خانواده‌م مخالفتی نکردیم.😇 برای نگه‌داشتن جهاز جایی نداشتیم. فقط یه سری ظروف رو گذاشتیم خونهٔ مامانم و بقیهٔ جهاز رو یک‌جا فروختیم به زوج جوانی که داشتن عروسی می‌کردن. قسطی بهشون فروختیم و قرار شد اون‌ها مبلغ این قسط‌ها رو بدن برای قسط وام‌هایی که ما توی ایران داشتیم. خونه رو تحویل دادیم و خواهرم به جای ما اونجا ساکن شدن و ۱۲ سال😳 هم موندن. صاحبخونه اجارهٔ زیادی نمی‌گرفت و هر سال اجاره رو بالا نمی‌برد؛ همین باعث شد خواهرم بتونن پول جمع کنن توی اون سال‌ها و خونه بخرن😍. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif