eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
137 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
هفته‌ای که گذشت خیلی بیشتر از ۷ روز داشت. گواه این حرفم اینه که حالا که به آخر هفته رسیدیم همه‌مون بیشتر از ۷ روز بزرگ شدیم شاید ۷ ماه، شاید هم ۷ سال! همه چیز از صبح جمعه شروع شد... همون موقعی که پیامک شدِ همسرم خواب از چشمم گرفت.😪 خونه‌مون گرد عزا گرفت و شدیم ... ‌ زندگی روی دیگه‌ش رو نشون داد... خونه انگار بمب خورده بود، درس‌ها تل انبار، و اعصاب‌ها ضعیف شد. هر چیزی که قبلا توانایی مدیریتش رو داشتم، دیگه از توانم خارج بود. دلم می‌خواست فقط به داغی که روی سینه‌م بود، فکر کنم. خودم رو گم کرده بودم و نمی‌تونستم پیدا کنم. شده بودم زیر بار این غم و بهترین راه رو می‌دیدم. شاید همسرم حالم رو درک می‌کرد و انتظار نداشت همه چیز سر جاش باشه، شاید حوزه علمیه درک می‌کرد و امتحاناتش رو چند روز تمدید کرد، شاید محل کارم درک می‌کرد و پروژه‌های رو زمین مونده رو ازم پیگیری نمی‌کرد، اما دخترم زهرا چی؟👶 اون که نمی‌فهمه رو، خیلی کوچیکه و هنوز درک نمی‌کنه علت عصبانی شدن‌هام رو از کارهاییش که وقتی توی این غم و غصه نبودم کمتر عصبانیم میکرد. اون می‌فهمه علت بی‌توجهی‌های مادرش رو برای رفع نیازهاش؟ همه‌مون توی این داغ بزرگ شدیم، اما مادر‌ها باز هم مثل همیشه این رو داشتن که بیشتر از بقیه بشن... اما من این‌بار خودم رو یه مادر می‌بینم که نتونست از این فرصت استفاده کنه برای بزرگ شدنش.😑 هی به خودم گفتم دختر جان! کنترلت دست خودت باشه نه دست حال و احوالت! هر وقت خوبی خوبی، هر وقت بدی بدی! اگه خیلی هنرمندی، وقتی بدی خوب باش! اما من این‌بار هنرمند خوبی نبودم... داغ خیلی سنگین بود... سنگین‌تر هم شد.... همون صبحی که خنکای داشت داغ از دست دادن سردار دل‌هامون رو کم می‌کرد، داغ به دلم گذاشت... اونم نه یه رفیق معمولی... ‌ من هنوزم بعد از یک هفته نتونستم خودم رو پیدا کنم. انگار بعضی تکه‌هام توی بغداد و بعضی تکه‌هام توی اون هواپیما سوخت و دیگه پیدا نمی‌شه... پ ن ۱: مادرها هم حق دارن بعضی وقت‌ها بکنن؟ یا اون‌ها دائمی بچه‌هاشونن؟ درسته که همیشه بحران‌ها به این داغی نیستن، اما خیلی روزا از زندگی اتفاقاتی میفته که مادر احتیاج داره یه جوری خودش رو آروم کنه... این جور وقت‌ها با طفلی که همه‌ی وجودش به مادرش وابسته‌ست چی کار بکنه؟ پ ن ۲ : شاید تنها نکته‌ی این متن ‌عکسش بود... لیوانی که رفیق شفیقم زهرا توی دوران برام هدیه آورد، روش نوشته "که جان را فرش مادر می‌توان کرد"... دوست داشت دختردار بشه و اسمش رو بذاره لیلا... ۹۲ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام✋🏻 حالتون خوبه؟😀 اگه دیده باشید یکی از هشتگ‌هایی که توی صفحه‌مون داریم، ‌ هست. این هشتگ مخصوص پست‌های مهمان و متن‌هایی هست که شما برامون می‌فرستید و به صورت تک قسمتی منتشر می‌کنیم. موضوعش مهارت‌های و مامانای چندفرزندیه.😇 اگر شما مامانای عزیز هم دوست دارید توی این قالب برامون متن بنویسید، به خانم اکبری (با آیدی‌های زیر) پیام بدید تا شرایط مربوط به نگارش و انتشار رو براتون توضیح بدن. 😊🌸 @mola_ali71 در پیام‌رسان‌های و 👆 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان محمد ۴.۵ ساله و علی ۲.۵ ساله) اولین کنش سیاسی من از انتخابات ۸۴ شروع شد! ۱۲ ساله بودم. وقتی که خوش‌تیپ بودن و چشم رنگی بودن فلان کاندیدا برام‌ ملاک مهمی بود.😅 اوایل خرداد امسال بعد از ۸ سال افسردگی سیاسی، با غول انتخابات روبه‌رو شدم! ۸ سالی که هی امیدمون‌ ناامید می‌شد. اومدن وسط میدون انتخابات، و آوردن مردم به نظر سخت می‌اومد‌. ما ، ۸ سال از دهه‌ی طلایی عمرمون رو به خاطر انتخاب قبلی داده بودیم.😐 نباید دوباره کوتاهی می‌کردیم!👌🏻 مشغولیت‌های نباید مانعم می‌شد. تقریبا همه‌ی برنامه‌ها رو تعطیل کردم! هدفم رو گذاشتم برگرداندن امیدِ از دست رفته، با بیان نقاط روشن موجود! بیشتر از بستر فضای مجازی و کمی هم فضای حقیقی استفاده کردم. حتی تلویزیون رو دوباره آوردیم! (قبلا گفتم که چرا و چگونه جعبه‌ی جادویی رو از زندگیمون حذف کردیم.) حالا باید دوباره می‌اومد وسط تا هم پیگیری انتخابات راحت‌تر باشه هم بچه‌ها ببینن انتخابات مهمه برای ما. انتخاباتِ دو سال پیش هم محمد خیلی سوال می‌پرسید، ولی هنوز براش زود بود و خیلی متوجه نمی‌شد! اما امسال کاملا در جریان قرار گرفت! تعمدی نداشتیم، ولی خودش با سوال پرسیدن، ته و توی چیستی و چرایی و چگونگی انتخابات رو درآورد!😁 موقع مناظره‌ها می‌نشست پای تلویزیون می‌گفت منم ‌می‌خوام کنم!!😅 هر کدوم از کاندیداها که صحبت می‌کردن، سوالای محمد شروع می‌شد. - این آقا کیه؟! + فلانی. - حرف‌های خوب می‌زنه؟! + بله ظاهراً. - بچه‌ها رو دوست داره؟! + آره مامان، همه‌ی آدما بچه‌ها رو دوست دارن. - مگه چیکار می‌کنه که می‌گی بچه‌ها رو دوست داره؟! + اوووم🤔 - مثلاً اگه واقعا بچه‌ها رو دوست داره باید بهشون غذاهای خوب بده، میوه،خرما، کباب! ولی اگه دوستشون نداشته باشه چیپس و پفک می‌ده! + بله پسرم، درست می‌گی. - خب حالا این آقاهه به بچه‌ها چی می‌ده؟! + نمی‌دونم مامان، بذار مناظره رو ببینیم تا آخر. بعد بهت می‌گم.😒 پ.ن۱: قبول دارین نسل به نسل رو به رشدیم؟!😎 هفته‌ی پیش تو پارک به یه خانومه گفت به یکی رأی بدید که کشورمونو خراب نکنه!😅 پ.ن۲: بازم مثل همیشه، ملت برنده می‌شه.😅 نوبت برد دولتمردان کی می‌رسه؟! خدا داند😁 ان‌شاءالله به زودی. 🌹 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🔰«پرچمدار کوچک من» | تجربه‌های خلاقانه مادران در تربیت حسینی کودکان 📌این‌ اثر را می‌توان جزو اولین کتاب‌ها در تجربه‌نگاری سبک زندگی ایرانی-اسلامی دانست که تلاش‌هایی را روایت می‌کند که در موقعیتهای متفاوت، به دنبال هدفی مشترک بوده‌اند؛ تعامل با کودک و پیوند دادن فرزندانشان به سیدالشهدا(ع). در این کتاب، ۶۶ خاطره از ابتکارات و ایرانی و غیرایرانی در کنار تصویرسازی‌های مرتبط در جهت تربیت حسینی کودکان آمده است 💡با توجه به اینکه در ایام فرصت در خانه بودن بیشتر است باید از این فضا استفاده کرد تا به تبدیل شود. بنابراین برای اینکه خواننده کتاب، در کنار مطالعه تجربه‌‎ها و تأملات مرتبط با تربیت حسینی پیشنهاداتی هم برای راه‌اندازی هیئت کوچک خانوادگی بیان شده است. قیمت روی جلد : ۲۴ هزار تومان قیمت با ۲۰‌درصد تخفیف : ۱۹ هزار تومان شماره موبایل برای سفارش: ایتا، واتساپ، سروش و تلگرام 09338679572 یا از طریق پیج اینستاگرام: https://instagram.com/ketaabyaar.ir?utm_medium=copy_link 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
. (مامان فاطمه ۷ ماهه) موعد واکسن شش ماهگی رسید. از قبلش خیلی دل‌شوره داشتم براش‌... انگار می‌دونستم خیلی اذیت می‌شه. هی از شب قبل نگاهش می‌کردم و دلم کباب می‌شد واسه فرداش و درد کشیدنش بعد واکسن... هی تو دلم قربون صدقه‌ش می‌رفتم. می‌گفتم بمیرم برات قراره درد بکشی😢 چه جوری ببرمت آخه؟! خلاصه که دل‌شوره مادرانه‌م امانمو بردم بود. روز واکسن هم آماده‌ش کردم. لباس قشنگ پوشوندم. فکر کنم متوجه شد داریم می‌ریم بیرون و کلی ذوق کرده بود. می‌خندید و البته ازمون دلبری می‌کرد. مخصوصا از بابایی... با ذوق زیاد و خنده رفت تو بغل باباش. اونطوری بدتر دلم کباب شد. با خودم گفتم ببین چه‌جوری ذوق داره ولی می‌خوام ببرمش جایی که درد بکشه.😢 رفتیم مرکز بهداشت. من که دل گرفتنش رو نداشتم باباش گرفت و واکسن اولیو زدن. صدای گریه‌ش که اومد سریع بغلش کردم و آرومش کردم برای بعدی. کارمون تموم شد و برگشتیم خونه. ‌ برخلاف قبلی‌ها این یکی خیلی سنگین بود. دلشوره‌هام درست بود. کلی تب کرد😣 ولی خداروشکر خوب شد. خداروشکر دردی بود که درمان داشت. با استامینوفن خوب شد. دوباره بعد واکسن برگشت پیش خودمون. سالم... حتی باوجود اون تب بازم بهمون می‌خندید. حتی قبل از همه‌ی اینا، وقتی داشتیم از خونه می‌رفتیم بیرون، مطمئن بودم وقتی می‌دمش بغل باباش، بهم برش می‌گردونه.😔 شب قبل عاشورا هم حتما رباب دلش گواهی بد می‌داده... روز عاشورا هم حتما دل امام عزیزمون خون بوده برای اون بغل و دلبری و ذوق آخر علی‌اصغرش... اما فرقش با وضعیت ما اینه که اماممون می‌دونسته بچه‌ش دیگه برنمی‌گرده... دیگه براش دلبری نمی‌کنه... شش ماهه کوچولو صدای گریه‌ش تو گلوش موند و دیگه حتی داغ آروم کردنش هم به دل مادرش موند... پ.ن: حالا که مادر شدم می‌بینم چقدر تصورم اشتباه بوده! قبلش تو نظرم یه بچه‌ی شش ماهه خیلی کوچولو بود. از اونا که نه می‌خندن نه واکنش نشون می‌دن و نه دلبری کردن از بابا رو بلدن. اما الان که مادر می‌شدم می‌بینم چقدر شش ماهگی شیرینه و هر حرکت و رفتار بچه قند تو دل همه آب می‌کنه... یه قندی که طعم شیرینش تا سال‌ها می‌مونه حتی اگه اون بچه همون شش ماهگی بره پیش خدا.💔 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان، به زودی😊) پارسال، بلافاصله بعد از امتحانات ترم آخر دانشگاه کرونا گرفتیم.😨 بعد از بهبودی، هم از نظر جسمی و هم روحی خیلی ضعیف شده بودم، دست و دلم به کاری نمی رفت و بی‌نشاط و کم‌حوصله بودم. داشتیم به محرم نزدیک می‌شدیم و من که خیلی دلم گرفته بود، بی‌صبرانه منتظرش بودم، تا دلم آروم بگیره و دلتنگی‌هام کم بشه... اما فکر می‌کردم به خاطر شرایط کرونا از این درمون درد هم بی‌نصیب می‌مونم. اما توی دهه‌ی محرم یه اتفاقی رقم خورد که حالمو حسابی سر جاش آورد. یه جمع مادرانه‌ی کوچیک از دوستان توی فضای مجازی داشتیم که اون‌موقع من تنها نامادر جمعشون بودم. همیشه اگر کسی حاجت و مشکلی داشت با هم درمیون می‌ذاشتیم و برای هم دعا می‌کردیم، با هم نهج البلاغه می‌خوندیم یا چله می‌گرفتیم. برای محرم ایده‌ی هیئت مجازی مطرح شد و با استقبال مواجه شد. یکی از مامانای خوش ذوق پیشنهاد داد حالا که تو خونه‌های خودمون تنهاییم، شهدا رو به روضه هامون دعوت کنیم. این‌جوری دیگه روضه‌هامون مجازی نبود. حقیقی می‌شد با مهمونایی زنده‌تر از خودمون. هر روز به سر و وضع خودم و خونه می‌رسیدم، انگار که واقعا مهمون می‌خواد بیاد، قبل روضه اسفند دود می‌کردم و چای روضه دم می‌کردم؛ چادر به سر🧕🏻، در ساعتی که قرارمون بود می‌اومدم پای گوشی.🤳 مجلس روضه با عکسی که مامانا از پرچم عزا🏴 یا چای روضه‌ی خونه‌شون☕ توی گروه می‌ذاشتن شروع می‌شد. مامان‌ها اسم شهدای مهمانشون رو می‌نوشتن یا بچه‌ها با صوت خودشون عموهای شهید رو دعوت می‌کردن. یکی از مامان‌ها صوت زیارت عاشورا و مداحی با صدای خودش می‌فرستاد، یکی هم از روی جزوه‌ی استاد اخلاق سخنرانی می‌خوند. معمولاً عصرها روضه داشتیم و تا تموم بشه همسرم می‌رسید. نظم و ترتیب خونه، بوی اسفند، چای روضه و از همه مهم‌تر حضور مهمونا، حال و هوای هر دومون رو عوض می‌کرد و خونه رنگ و بوی دیگه‌ای داشت. یه روز که همسرم وسط روضه از راه رسید، گفتم امروز حدس بزن کدوم شهدا مهمان روضه بودن؟ گفت: عجیب حال و هوای شهید همدانی تو خونه پیچیده... اون روز، شهید همدانی گل سر سبد مهمانان ما بود... پ.ن۱: پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله): هر کس سنت نیکویى را بنا نهد، اجر آن و اجر همه‌ی عمل‏‌کنندگان به آن، تا روز قیامت براى اوست، بدون اینکه از اجر آنان کم گردد. (کافی، ج۵، ص۹) پ.ن۲: «الحَمدُ لِلَّهِ الَّذي هَدانا لِهٰذا وَما كُنّا لِنَهتَدِيَ لَولا أَن هَدانَا اللَّهُ» (سوره اعراف، آیه۴۳) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان سه دختر ۹ساله، ۴ساله و نه ماهه) شما هم تو این اوضاع اقتصادی فکر خرید لباس ذهنتونو درگیر می‌کنه یا من انقدر درگیرم؟😅 راستش ریشه‌ی این درگیری برمی‌گرده به زمان دانشجویی آقای همسر و تولد بچه‌ی دوم و گرونی و آبروداری.🤕😁 خدایا چیکار کنم؟🤔 اصلا دلم نمیاد که لباسای بی‌کیفیت پلاستیکی تنشون کنم. پس با اطمینان تمام، از پول عیدی، چشم روشنی یا پس انداز، لباس با کیفیت پنبه‌ای خریداری می‌شه اما مشکل اینه که از بس استفاده می‌شه کهنه و پوست لباس کنده می‌شه.🤭 🔸 اولین راه‌‌حلی که به ذهنم رسید، این بود که لباسا به ویژه لباس بچه کوچیکه رو که دم به دقیقه کثیف می‌شه (اگه چهار دست و پا هم بره که دیگه هیچی) تو خونه که خودمون هستیم وارونه می‌پوشوندم؛ و موقع مهمونی روی دیگه‌ی لباس رو؛ انگار که همین الان از مغازه خریده بودم.😎 🔸 بعد اگه آستین بلند بود برای بهار و تابستون، آستین و پاچه‌ها چیده می‌شه و لبه‌اش تور دوزی می‌شه تبدیل به یه دست لباس تابستونی می‌شه.🎽 (اگه ارزش نگه داشتن برای بچه‌های بعدی رو نداشته باشه) 🔸 اگه لباسه هنوز رمقی داشته باشه، نزدیک محرم با یه پیمونه پودر قهوه یا رنگ مشکی جوشونده می‌شه و با چند ربان و گل سینه خوشگل تبدیل به لباس محرمی می‌شه.🖤 🔸 از شلوارهای جین بگم؟ اونا رم بعد یه مدت، تبدیل به دامن می‌کنم.😅 به این صورت که از زیر فاق چیده می‌شه بعد درز وسط باز می‌شه و پایین دامن دوخته می‌شه. 🔸 تبدیل شلوار به شلوارک هم که متداوله.😁 🔸 آخر سر هم ضایعات لباس‌ها، به لباس عروسک‌ها و دستمال گردگیری و دستگیره تبدیل می‌شن.☺️ خلاصه که لباس تو خونه ما از بین نمی‌ره. فقط از شکلی به شکل دیگه در میاد.😅😅 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
》﷽《 و حالا غروب شده.. اما چه غروبی... زینب مانده و یک صحرا پیکر فتاده بر زمین... زینب مانده و پیکر عریان و بی‌سر یک برادر ، میان گودال..‌. زینب مانده و داغ بر دل نشسته... زینب مانده و یک آسمان سرخ... یک آسمان غم‌باد گرفته... زینب مانده و قلب آتش گرفته..‌. زینب مانده و یادگار بیمار برادر... زینب مانده و چندین خیمهٔ نیمه سوخته... و زنان و کودکان در حال فرار... زینب مانده و گوش‌های پاره شده... زینب مانده و چادرهای کشیده شده... زینب مانده و یک دنیا ترس کودکان... کودکانی که دوانند میان خیمه‌ها پی پناه می‌گردند... حالا مانده تنها میان این‌همه غم ... در این غروب دلگیر... در میان این شیون‌ها... در میان این فریادها.. در میان این دل‌های سوخته... و چطور مرحمشان باشد... چطور پناهشان باشد... با بی‌پناهی خود چه کند... چطور ستون باشد کاروان را... با چه توانی زیر بغل‌های سجاد را بگیرد باز... زینب مانده یک دل شکسته... زینب مانده و تصویر ذبحِ نور، در گودال که مدام جلوی چشمانش مرور می‌شود.. و حالا غروب شده... اما چه غروبی... حالا زینب باید چادر کمر ببندد و جمع کند این همه را... باید سپر شود... مادر شود... پدر شود... باید بغل بگیرد این یتیم‌های خون‌بردل را... چه کند زینب حالا... تنها... بی‌کس... میان این همه داغ... خدا به خیر کند.. خدا به خیر کند...😭 ♡🖤♡ ✍️ریحانه 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
اینجا هیئتی مادرانه است هیئت امتداد امتداد راه بهترین مادران تاریخ 💚 زمان: شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ / ساعت ۱۵ تا ۱۸ 💙 مکان: تهران، میدان ونک، بزرگراه حقانی، مسجد خرمشهر/ دسترسی: مترو حقانی، خارج از محدوده طرح، جای پارک خودرو فراوان 📣 سخنرانی ، انتقال تجربیات ، حضور بابرکت مادر شهید، برنامه مرتبط با غزه و محور مقاومت ✅ حسینیه کودک فراهم است. 💟 لطفاً جهت مشارکت در مواسات پذیرایی (لقمه نان و پنیر) با آیدی زیر هماهنگ بفرمایید. @moh255 شماره کارت کمک به برپایی مراسم 6037697635964593 موحدی نیا ༺◍⃟ اجتماع مادران تمدن ساز ༺◍⃟ کاری از مجموعه‌های مادرانه تهران بزرگ
اینجا هیئتی مادرانه است هیئت امتداد امتداد راه بهترین مادران تاریخ 💚 زمان: شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ / ساعت ۱۵ تا ۱۸ 💙 مکان: تهران، میدان ونک، بزرگراه حقانی، مسجد خرمشهر/ دسترسی: مترو حقانی، خارج از محدوده طرح، جای پارک خودرو فراوان 📣 سخنرانی ، انتقال تجربیات ، حضور بابرکت مادر شهید، برنامه مرتبط با غزه و محور مقاومت ✅ حسینیه کودک فراهم است. 💟 لطفاً جهت مشارکت در مواسات پذیرایی (لقمه نان و پنیر) با آیدی زیر هماهنگ بفرمایید. @moh255 شماره کارت کمک به برپایی مراسم 6037697635964593 موحدی نیا ༺◍⃟ اجتماع مادران تمدن ساز ༺◍⃟ کاری از مجموعه‌های مادرانه تهران بزرگ