احمد: مامااااان؟ زهرا حاج قاسمَم رو نمیده. بهش بگید!
زهرا: الکی میگه! حاج قاسم خودمه...
مامان: بیا بهت یکی دیگه میدم.
احمد: نه، از اون حاج قاسمها که میخنده میخوام، نه عصّبانی. اونای دیگه رو نمیخوام، فقط همونو میخوام، بهش بگید.😭
زهرا: نهخیر نمیدم مال خودمه.
مامان: بیا یدونه دارم حاج احمد، مثل شما که اسمت احمده... (شهید احمد کاظمی)☺️
احمد: نه، حاج قاسم میخوام. مثل زهرا.
خلاصه دعوا داشت بالا میگرفت.🤷🏻♀️
مامان: بیا شاید یه خوشحال اینجا داشته باشم... ایناها ببین چقققدرم خوشحال تره! (تلقین گاهی جواب میده)
احمد لبخند رضایتی زد و گفت آره خوشحالتر از مال زهراست و رفت.🥰
بچهها که رفتن، تازه با دقت بیشتری به عکسها نگاه کردم، انگار همین امروز گرفته شده بودن، خندههای رضایت بعد از یک عملیات گسترده و موفق.
توی ذهنم دیشب رو تصور میکنم:
شاید وقتی موشکها از خاک سرزمینتون بلند شدن، بسمالله گفتین و توسل کردین، شاید بالای بینالحرمین که رسیدن، شما هم اونجا بودین و سلامی به ارباب دادین، شاید همراهیشون کردین تا مطمئن بشین به هدف میخورن...
شمایی که عمرتون رو برای دیدن چنین روزی تلاش کرده بودین، مگه میشه حالا توی بهشت نشسته باشین به خوش گذرونی؟!
یادم نمیره اون شب که خوابتون رو دیدم. با جمعی از شهدا بالای بیتالمقدس عملیات داشتین، توی آسمون کارهایی میکردین که زمینیها در محدودهٔ اختیارشون نبود. غوغایی بود اون بالا.
اشتباه بزرگ دشمن همینجاست، اونی که شهید شد، نمرده و زندهست، فقط زندهای نامرئی با قدرتهایی فرا مادی.
🌸شادی روح همه شهدا صلوات🌸
#ع_فاطمی
(مامان #زهرا ۶.۵ و #احمد ۴.۵ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif