#ع_ف
(مامان #زهرا 3/5ساله و #احمد 1/5ساله)
از دست زهرا عصبانی بودم.😤
دختر ۳سال و نیمه همهش شیر میخورد.😳
شاید بگم روزی بیشتر از ۴ لیوان! به جای صبحانه و ناهار و شام.
هی فکر میکردم چی بپزم که دوست داشته باشه. بعد از کلی زحمت و لفت و لعاب دادن به غذا، میگفت: نمیخورم! شیر میخوام!🤦🏻♀
و اونقدر میگفت که کلافه میشدم..
اون روز کلی کار داشتم، داداشش هم مریض بود.
بیحوصله و خسته بودم.😩
وقتی دید دارم غذا میکشم گفت: شیر! شیر میخوام!
اشتباه کردم و محکم گفتم: نه!
گفت: میخوام، شییییییییر! شییییییییر!...
گفتم هر وقت شامتو خوردی شیر میدم.
شروع کرد به گریه.😭
باباشم عصبانیتر از من(!) گفت: "خانوم شیرها رو بذار تو کیسه بده طبقه بالا ( مامانم اینا)! ما شیر نمیخوایم"
همین کارو کردم!
گریه شدیدتر شد.
ما هم محلش نمیذاشتیم.
هر دومون!
انگار صدای گریههاشو نمیشنیدیم...
یک لحظه یاد چیزی افتادم که منو هشیار کرد!
یاد اینکه من در اوج ناراحتیها و تنهاییهام، وقتایی که هیچ کس حتی مادر و همسر و دوستم هم درکم نمیکنن، یه خدایی دارم که میرم پیشش. سر نماز، یا حتی موقع کارهای خونه باهاش حرف میزنم و درددل میکنم و ازش کمک میخوام. میدونم اون صدامو میشنوه و براش مهمم.
اما وقتی ما هر دو از دست زهرا عصبانی شدیم، اون دیگه هیچ کس رو نداشت،
هیچ پناهی نداشت.
و هیچ کسی که واسطه قرارش بده برای عذرخواهی!
حتی نمیدونست میتونه با خدا حرف بزنه.😞
پدر و مادر یه جورایی حکم خدایی برای بچهها دارن...
رفتم بغلش کردم تا گریهش تموم شد و سعی کردم با صحبت براش توضیح بدم غدا نخوردن باعث ضعیف شدنش میشه.(البته فایده نداشت!🙄)
پ.ن: راه بهتر اینه که همیشه یکی از والدین وساطت بچه رو بکنه. باهاش همدلی کنه وحرفاشو بشنوه.
بهش بگه تو فلان کار رو بکن، من مامان و راضی میکنم. براش توضیح بده دلیل ناراحت شدن مادرش چی بوده.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
احمد: مامااااان؟ زهرا حاج قاسمَم رو نمیده. بهش بگید!
زهرا: الکی میگه! حاج قاسم خودمه...
مامان: بیا بهت یکی دیگه میدم.
احمد: نه، از اون حاج قاسمها که میخنده میخوام، نه عصّبانی. اونای دیگه رو نمیخوام، فقط همونو میخوام، بهش بگید.😭
زهرا: نهخیر نمیدم مال خودمه.
مامان: بیا یدونه دارم حاج احمد، مثل شما که اسمت احمده... (شهید احمد کاظمی)☺️
احمد: نه، حاج قاسم میخوام. مثل زهرا.
خلاصه دعوا داشت بالا میگرفت.🤷🏻♀️
مامان: بیا شاید یه خوشحال اینجا داشته باشم... ایناها ببین چقققدرم خوشحال تره! (تلقین گاهی جواب میده)
احمد لبخند رضایتی زد و گفت آره خوشحالتر از مال زهراست و رفت.🥰
بچهها که رفتن، تازه با دقت بیشتری به عکسها نگاه کردم، انگار همین امروز گرفته شده بودن، خندههای رضایت بعد از یک عملیات گسترده و موفق.
توی ذهنم دیشب رو تصور میکنم:
شاید وقتی موشکها از خاک سرزمینتون بلند شدن، بسمالله گفتین و توسل کردین، شاید بالای بینالحرمین که رسیدن، شما هم اونجا بودین و سلامی به ارباب دادین، شاید همراهیشون کردین تا مطمئن بشین به هدف میخورن...
شمایی که عمرتون رو برای دیدن چنین روزی تلاش کرده بودین، مگه میشه حالا توی بهشت نشسته باشین به خوش گذرونی؟!
یادم نمیره اون شب که خوابتون رو دیدم. با جمعی از شهدا بالای بیتالمقدس عملیات داشتین، توی آسمون کارهایی میکردین که زمینیها در محدودهٔ اختیارشون نبود. غوغایی بود اون بالا.
اشتباه بزرگ دشمن همینجاست، اونی که شهید شد، نمرده و زندهست، فقط زندهای نامرئی با قدرتهایی فرا مادی.
🌸شادی روح همه شهدا صلوات🌸
#ع_فاطمی
(مامان #زهرا ۶.۵ و #احمد ۴.۵ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif