eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
194 ویدیو
37 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«۲۰. بازگشت از سوریه» (مامان ۱۲، ۷ و ۲ ساله) دو سالی که سوریه بودیم، اصلاً نمی‌تونستم به باردار شدن فکر کنم. همسرم‌ ساعت‌های زیادی خونه نبودن و شرایط برای ما شیعیان که کار تبلیغی هم‌ می‌کردیم، چندان امن نبود.😥 طوری‌که یه کلاشینکف همیشه تو خونه بود و همسرم طرز کارشو یادم داده بود و گفته بود اگه کسی بهتون حمله کرد، اونو به رگبار ببند و حسین رو بردار و فرار کن...😱 تو همچین فضای ناامنی، اصلا نمیتونستیم به بارداری فکر کنیم. ما که الان تو کشورمون الحمدلله امنیت داریم، برای باردار شدن، مثلا میگیم خرجشو داریم، شرایطشو داریم، پس باردار بشیم؛ و دیگه اصلا معیار امنیت به ذهنمون نمیرسه... بالاخره بعد از دوسال، بهمن ماه ۹۴ بود که از سوریه برگشتیم، همون موقع باردار شدم.🥰 حسین ۴ ساله بود. از اون‌جایی که خیلی بچه‌ها رو دوست دارم و زود زود دلم برای بچه‌دار شدن تنگ می‌شه، خیلی خوشحال بودم که بالاخره سختی‌های سوریه تموم شده و بچهٔ جدید میاد و کلی تحول به دنبالش.😄 این‌قدر ذوق داشتم که از ماه دوم بارداری، هر چی لباس و وسایل بچه داشتم، درآوردم و چیدم😅 حسین هم خیلی بچه دوست داشت و همه‌ش می‌گفت مامان کی برام نی‌نی میاری؟ اواخر اسفند بود که بارداریم به خطر افتاد.😓 اطرافیان می‌گفتن احتمالاً خون‌ریزی کنار جفته و زود رفع می‌شه. یکی دو روز استراحت مطلق بودم. دارو هم استفاده کردم، ولی بعد دیدم شرایط عادی نیست. شب عید بود و به سختی تونستم دکتر پیدا کنم.😩 فکر نمی‌کردم مشکل خاصی باشه، پس تنهایی و البته با وضع جسمی سختی رفتم برای سونوگرافی. نزدیک ده هفته بودم. تو این سونو دیگه بچه کاملاً مشخصه؛ ولی وقتی دکتر دستگاه رو گذاشتن، از دستیار پرسیدن ایشون مشکلش چیه؟ یعنی متوجه نشده بودن که من باردارم!😓 - طبق پرونده‌ش باید باردار باشه. هفته نهم، دهمه. + من قلبی نمی‌بینم!😔 اینا رو که شنیدم حالم خیلی بد شد. دکتر خودشونو جمع کردن و گفتن شاید بهتره برید یک مرکز سونوگرافی که دستگاه‌های دقیق‌تری داشته باشه. دوباره تنها و با حال خیلی بد و روحیهٔ بدتر، سوار تاکسی شدم که برم به یه مرکز مجهزتر. همه‌ش این سوال تو ذهنم می‌چرخید که چرا قلب بچهٔ من رو که چهار هفته پیش دیده شده بود، الان نمی‌بینن؟😥 چند تا بیمارستان رو گشتم تا بالاخره تونستم جایی رو پیدا کنم که در جا پذیرش داشتن و سونوگرافی انجام می‌دادن. وقتی نوبتم شد، بلافاصله تصویر بچه روی صفحه افتاد. یه بچهٔ کامل، دست، پا، سر، همه چیز مشخص... ولی وقتی که صدای قلبشو پخش کرد، یه صدای بوق ممتد شنیده شد..‌.😭 بچه ضربانی نداشت. اون صدای بوق، هنوز که هنوزه توی سر من می‌پیچه.😞 از دکتر پرسیدم: «ممکنه ضربانش برگرده؟» گفتن: «نه خانوم. بچه بزرگه. این ضربانی که داشته و از بین رفته، نشونهٔ ایست قلبیه. دیگه بر نمی‌گرده.😔 باید بچه رو یه جوری سقط یا کورتاژ کنید» اومدم بیرون و فقط به همسرم زنگ زدم. شوکه شدن. با حال داغون تو شلوغی شب عید، دو ساعتی طول کشید تا به خونه برسم. اصلاً توی حال خودم نبودم. کل دو ساعت رو تو تاکسی گریه کردم. طوری که حتی راننده هم گاهی با من گریه میکرد😭. خیلی به این بچه امید داشتم و حالا با این حادثه مواجه شده بودم.😭 به خاطر بچهٔ مرده تو شکمم، دردهای خیلی وحشتناکی داشتم. جوری که شب‌ها از شدت درد، دلم می‌خواست داد بزنم. پتو رو تو دهنم می‌ذاشتم و این‌قدر فشار می‌دادم که صدام نره و حسین بیدار و متوجه حال خرابم نشه. حسین این‌قدر به خاطر اومدن بچه خوشحال بود که ما نتونستیم بهش بگیم این بچه مرده.😭 گفتیم بچه مریض بود، باید بیمارستان بمونه. هر وقت خوب بشه زنگ می‌زنن که بریم بیاریمش. گفته بودن بهتره بچه خودبه‌خود سقط بشه، اما هرکاری می‌کردم، این بچه سقط نمی‌شد. حدود یه هفته بعد تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان برای کورتاژ... ساعتی بعد از سال تحویل، نوبت داده بودن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif