«۲۱. خدایا هر چی بهم ببخشی، میپذیرم»
#م_طهرانی
(مامان #حسین ۱۲، #معصومه ۷ و #فاطمه ۲ ساله)
روز اول فروردین فضای بیمارستان پر بود از مادرانی که اومده بودن تاریخ تولد بچهشون رند باشه و من اومده بودم برای کورتاژ.😭
و این خیلی حالمو بدتر میکرد.
مخصوصاً که بارداریم با بارداری دو تا از آشناها همزمان بود و خداروشکر اونها به سلامت طی کردن، ولی بچهٔ من نموند.😢 با دیدن مرحله مرحله بزرگ شدن بچهٔ اونها، غصه میخوردم ک چرا اینطوری شد...؟!
سه چهار ماه شب تا صبح، یواشکی گریه میکردم.
حتی خونهمون روضه هم گرفتیم براش. روضهٔ حضرت محسن که من برای حضرت زهرا (علیهالسلام) گریه کنم، نه خودم.😔
و این روضه، کار هر شب من شده بود. گوش میدادم و با اون، گریه میکردم.
به لطف خدا تقریباً بعد از ۵ ماه، مجدد باردار شدم. دلهره داشتم نکنه مثل سری قبل بشه. هر چی به ده هفته نزدیکتر میشدم، دلهرهم بیشتر میشد. کمکم حرکتهای بچه رو حس میکردم و آرامش گرفتم. امیدوار شدم که انشاءالله این بچه برامون میمونه.🥹
سر بارداری قبلی، به همه میگفتم دعا کنید خدا به من دختر بده. خیلی خیلی دختر دوست داشتم و نمیدونم چرا فکر میکردم هیچوقت دختردار نمیشم.
ولی وقتی اون بچه نموند، گفتم شاید من نباید اصرار میکردم به دختردار شدن. شاید به صلاحم نیست.😓
برای همین سر این بارداری، به خدا گفتم من هیچ اصراری ندارم، هر چی بدی، با تمام وجود میپذیرمش.
ماه پنجم بارداریم بود که رفتم سونوگرافی و متوجه شدم خدا بهمون دختر داده.😍
الحمدلله این بارداری بدون مشکل طی شد و اردیبهشت ۹۶ معصومه خانوم به دنیا اومد.🥰 حدود یک ساله بود که حسین، به سن مدرسه رسید. حسین بچهٔ بسیار سحرخیزیه. یعنی ۶ و ۷ صبح، خودبهخود بیداره. من برای اینکه حسین رو شیفت صبح بنویسم، کلی دوندگی کردم و تو منطقهمون مدرسهٔ شیفت صبح پیدا کردم.👌🏻
اوضاع چند وقتی بود که آروم بود. نزدیک پدر و مادرم و خواهرام بودم و یه حس آرامشی داشتم که بهش هم اطمینان نداشتم! حس میکردم که این آرامش دوام نخواهد داشت.🥲
تقریباً عید بود که همسرم گفتن امامت جماعت یه مسجد رو قبول کردن. تو خیابون کوهک، منطقهٔ ۲۲!
درحالیکه خونهٔ خودمون شهر ری هست!
#قسمت_بیست_و_یکم
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif