eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
145 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«این ویروس بابرکت!» (مامان ۱۱.۵، ۷.۵ و ۱.۵ساله) حدود ۲.۵ ماه پیش بود که با دیدن اولین تاول روی بدن امیرعلی متوجه شدم ویروس واریسلا یا همون آبله‌مرغان (نمی‌دونم بگم مبارک یا نامبارک🤦🏻‍♀️) وارد منزل ما شده🦠، اما نمی‌دونستم قراره مدتی طولانی مهمونمون باشه.😒 خلاصه اینکه ده روزی علی آقا درگیر ویروس بود و همون موقع‌ها منتظر بودیم ببینیم حالا نوبت کدومه! که زینب خانم دچار تب بی‌علت شد و چند روز بعد چند تا تاول کوچولو روی صورت و گردن خانم کوچولو توجهمون رو جلب کرد.😕 زینب خانم هم درگیر شد البته نه به حجم درگیری داداش بزرگه... تا اینکه یه روز محمدحسین از مدرسه اومد با ذوق و خوشحالی فراوان، که قراره دو هفته دیگه از طرف مدرسه بریم اردو...😍 اون از اردو می‌گفت و اینکه قراره با اتوبوس برن باغ‌وحش و چه خوراکی‌هایی باید ببرن و من هم مات‌و‌مبهوت نگاش می‌کردم!😐 و یه حسی بهم می‌گفت نمی‌شه...🙁 زینب خانم هم یک هفته‌ای درگیر بود تا اینکه خوب شد. یه هفته‌ای هم گذشت و محمدحسین همچنان😅 سلامت بود و خبری از آبله و بیماری نبود... ما هم به خیال اینکه محمدحسین نمی‌گیره، دیگه آبله رو فراموش کردیم. شنبه از راه رسید و قرار بود محمدحسین دو روز دیگه بره اردو و روز شماری می‌کرد. ظهر که از مدرسه اومد، کمی رنگ پریده بود و بی‌حال، من هم بعد از مدت‌ها پدر و مادرم رو شام دعوت کرده بودم و مشغول بودم. عصرش بی‌حالی محمدحسین توجهم رو جلب کرد و ناخودآگاه لباسش رو بالا زدم که ناگهان دو تا تاول کوچولو توجهم رو جلب کردند.😩 محمدحسین هم با تعجب نگاهم می‌کرد و من نمی‌تونستم بهش حرفی بزنم! می‌دونستم خیلی ناراحت می‌شه...🤭 پدرش که رسیدن، بهشون خبر دادم و ایشون هم بررسی کردن و نظرمون با توجه به تجربه‌ای که کسب کرده بودیم، قطعی همون بود؛ بله... آبله مرغان.😖 محمدحسین قبول نمی‌کرد و می‌گفت من خوبم مشکلی ندارم.☺️ خلاصه ما هم سکوت کردیم و با پدرش رفتن دکتر و گویا وقتی از زبان آقای دکتر می‌شنوه که آبله‌مرغان گرفته، از همون جا شروع می‌کنه به بغض و گریه... و خب متاسفانه آقا محمد حسین دیگه نمی‌تونست بره اردو و ما باید قانعش می‌کردیم...😣 اما مگه قانع کردن محمدحسین به همین راحتی‌هاست؟!🙄 اگر کاری رو بخواد انجام بده، خیلی سخت می‌شه منصرفش کرد.🧐 خیلی جدی می‌گفت من دوشنبه می‌رم اردو🤨☺️ ماهم براش دلیل می آوردیم که نمی‌شه و دوستات مریض می‌شن و اون هم کلی دلیل ردیف می‌کرد که ماسک می‌زنم و... حالا دوشنبه رسیده بود و من مثل همیشه که در این جور مواقع فقط از یه کسی می‌تونم کمک بگیرم، رفتم در خونهٔ آقای مهربونم، همون آقایی که توی چالش‌های تربیتی ازشون کمک می‌گیرم.🥹 گفتم آقا اینا سربازای خودتون هستن، دستشون رو بگیرید و به من هم کمک کنید بهترین راه رو انتخاب کنم... بهشون گفتم آقا من نمی‌تونم کاری کنم! شما خودتون محمدحسین رو قانع کنید. اصلاً این قضیه رو به شما سپردم...🥰 به‌هرحال این قضیه به خیر گذشت و محمدحسین به لطف امام زمان عزیزم (عجل الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کردیم، آروم و بالاخره، قانع شد.☺️ موند توی خونه و سرش رو با کارتون انتخاب شده توسط پدرش و لگوهای ریزه‌میزه‌ش، گرم کرد و کلی وسیله ساخت تا عصر... من می‌دونستم این اتفاق و بیمار شدن پسرم در اون زمان حکمتی داره😉 و یکی از حکمت‌های اون رو زمانی فهمیدم که قرار شد دوباره حدود یه ماه بعد بچه‌ها رو اردوی دیگه‌ای ببرن و محمدحسین با خبر اردوی جدید که یه خبر خوشه، خیلی عادی‌تر برخورد کرد.🥰 برام جالب بود و احساس می‌کنم این هم یه امتحان بود برای پسرم تا زمینهٔ رشدش فراهم بشه و بدونه نه خوشی‌های دنیا موندنی هستن که اون‌قدر براشون ذوق کنیم و نه غم‌های دنیا اونقدر موندنی، که تحملشون نکنیم و فکر می‌کنم احتمالاً در موارد خوشی‌ها و ناراحتی‌های آینده، با رفتار بهتری از محمدحسین مواجه بشیم ان‌شاء‌الله. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif