داشتم آماده میشدم که بریم هیئت
شب شهادت حضرت زهرا بود و میخواستم برم مسجد دانشگاه🕌
قرار بود سخنرانی حاجآقا قاسمیان، ساعت ۸ شروع بشه و من خیلی دوست داشتم حتما از اول سخنرانی برسم مسجد.
با خودم برنامه ریخته بودم⏰ که ساعت ۷ تا ۷.۵ به محمد غذا بدم🍝 و ۷.۵ تا ۸ با تاکسی خودمو برسونم دانشگاه🚕
غذا دادن به محمد رو تا حدود همون ۷.۵ به پایان رسوندم✅
اما امان از حاضر شدن...😓
با اینکه مرتب به محمد میگفتم میخوایم بریم پیش بابا🧔🏻
بریم مسجد🕌
بریم بیرون🤗
و با اینکه محمد خیلی بیرون رفتن رو دوست داره...
ولی هرکاری میکردم نمیذاشت براش لباس بپوشونم😞
میگفتم بیار جواراباتو بپوشونم🧦
جوراباشو برمیداشت و فرار میکرد.
میگفتم بیا دراز بکش شلوارتو بپوشونم👖
جیغ میکشید و میخزید و از دستم فرار میکرد...
اگه هم میگرفتمش، گریه میکرد و داد میزد...😫
منم نمیخواستم زورکی و با گریه بپوشونمش😖
وگرنه فعلا زورم بهش میرسه!
گفتم بذار خودم کامل حاضر شم و برم بیرون، ببینه که جدیام؛ دلش بخواد و اونم راضی شه حاضرش کنم👌🏻
اما هر بار وانمود کردم میخوام برم، گریه کرد😭
و تا اومدم لباسشو بپوشونم، دوباره فرار کرد و رفت.
از دستش مستأصل شده بودم😞
یه نگاهی به ساعت انداختم.
یه ربع به هشت بود😢
کاش حداقل میتونستم بخشی از سخنرانی رو برسم.
این دفعه رفتم؛ درم پشت سرم بستم. گریه کرد😭
شدید...
دلم براش سوخت😢
برگشتم؛ ولی بازم نمیذاشت بپوشونم.
یکم فکر کردم.
برا چی میخوام برم هیئت؟!😞
اگه به خاطر خداست که حالا به دست آوردن دل این بچه، خواستهی خداست...
شاید اینطوری بیشتر از رفتن به هیئت به خدا نزدیک بشم...
مگه اصلا هدف #رضایت_خدا نیست؟!
گفتم مامانی میخوای نریم؟ گفت: هع😢
داشتم لباسامو در می آوردم که گفت نه نه!!
گفتم میخوای بریم؟ گفت: هع...
این دفعه دیگه آروم تو بغلم نشست و من لباساشو پوشوندم❤️
و ساعت ده دقیقه به ۸ از خونه رفتیم بیرون
دیدم پول کافی همرام نیست.
از کارت خوان پول برداشتم.
یکمی هم تاکسی دیر گیرم اومد😞
و ۸.۵ رسیدم دانشگاه.
قاعدتاً باید تا الان نصف سخنرانی گذشته باشه😔
تا رسیدم مسجد، دیدم ای خدای مهربان😃
حاج آقا رو منتظر گذاشتی تا من برسم.😇
همون لحظه که وارد مسجد شدم، تازه سخنرانی شروع شد😄
چقدم خداروشکر، هیئت اون شب چسبید❤️
پ.ن: توی مسجد، پس از اون همه #چالش، محمد آروم و ناز تو بغلم نشسته بود و با ذوق نینی کنار دستمونو بهم نشون میداد و میگفت مامانیییی...
و من دلم از صداش غنج میرفت😍😍
#ه_محمدی
#برق۹۱
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif