eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
143 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
روابط مسالمت آمیز بچه ها اون روز توی برنامه زنده خیلی برام جالب و حتی شگفت انگیز بود😆 همیشه توی دورهمی هامون مدیریت تعداد زیاد بچه ها کار سختی بود و روابط متقابلشون گاهی پرچالش می شد! اما اون روز شاید به خاطر رودروایسی با و آقایون و خانم های پشت صحنه، بچه ها خیلی آروم و متین بودن😅 مثلا وقتی عباس میخواست اسباب بازی محمد رو بگیره ، گفتم مامان اول اجازه بگیر ، در لحظه محمد گفت اجازه دادم خاله😉 و مسئله ختم بخیر شد. رضا و طه که پسرای ارشد و بزرگ جمع بودن خیلی موقر و با طمأنینه با اسباب بازی های جذابشون بازی میکردن و البته به بقیه هم میدادن سازه های خلاقانه شون رو😀 محمد و داداشش علی با هم مسابقه میدادن😃 محمد کوچک برای آقای عکاس ژست هنری میگرفت😎 فاطمه بین بغل من و خاله ش در حال تردد بود و بازی های بقیه بچه هارو نگاه می کرد و خوشحال بود👧 خلاصه خاطره شیرینی برای ما رقم خورد اون روز😍 البته از شما چه پنهون قبلش کلی نذر و نیاز کرده بودیم که بچه هامون جلوی دوربین آبروداری کنن😆😆 پ.ن1: برای شفاف سازی بیشتر میخوام بچه ها رو معرفی کنم😊 رضا 5 ساله طه 4 ساله محمد 3 ساله عباس 2 ساله محمد 1 سال و 4ماهه علی 11 ماهه فاطمه 7 ماهه رضا و طه و محمد پسرهای خانم اکبری هستن😊 محمد و علی پسرهای خانم بهروزی😀 و عباس و فاطمه هم بچه های من هستن😅 پ.ن 2: توی قسمت igtv یا هایلات ها میتونید فیلم کامل این برنامه رو ببینید. برنامه عصرانه شبکه افق یکشنبه 3 آذر 1398 🍀🍀🍀 *کانال مادران شریف ایران زمین* @madaran_sharif
دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس یه وقتی سعی کردم با خودم باشم؛ دیدم روزایی که همه‌ش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه می‌کنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد می‌خوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازه‌ای که من فکر می‌کردم گرم و نرم نبود یا...😔 علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود👶😪 خودم هم بودم، خسته و بی‌حوصله... کم‌تر به خونه زندگی می‌رسیدم، طبیعتا رابطه‌م با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞 یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه می‌موندم خیلی حس خوبی داشتم... یه !😊 ‌ اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز می‌شد، این آرامشه به تبدیل می‌شد😰 پس کل برنامه بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری کنم، مگر پیش بیاد👌✨ زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱 زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ و یه اتاق بازیِ خیلی و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨 پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتن‌های کاریم به صفر میل می‌کرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدم‌ها برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمی‌کنه و دچار و در خارج شدن از خونه شدم😔 زهرا هم عاقل‌تر شده بود و هم می‌تونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧 دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️ حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازه‌ی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر یک روزی که می‌گذره، می‌شه😄🧕 حالا باز هم با بزرگ شدن زهرا با جدیدی مواجهم... 🤔بخشی از مسیر که باید پیاده بریم، می‌خواد خودش راه بره و همه جا سرک بکشه، وقتی می‌رسیم، پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمی‌مونه و ماما ماما کنان راه میزم رو می‌گیره و با ذوق می‌پره بغلم، می‌خواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچه‌های کوچیک‌تر از خودش رو می‌کشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالش‌هایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاش درگیر می‌شه چه برسه به یه دختر کوچولویی که رقم می‌خوره😍 و من باز خودم رو می‌بینم در جایگاه ، من در پیچیده و در هم تنیده‌‌ای که توی زندگیم دارم، این رو برای خودم و بقیه تبدیل به یا می‌کنم💡 گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم چرا نباید از بچه و همسر و چه و چه، فقط به فکر کنم و برای خودم تصمیم بگیرم؟😕 اما بعد می‌گم همه این‌ها هستم! فقط کمی بزرگتر شدم، پس باید به چیزهای بیشتری فکر کنم... و خدا رو شکر می‌کنم و منتظر هیجان انگیزتر شدن بازی زندگی می‌مونم🙏😍 پ ن ۱: یکی از چالش‌هایی که از نوزادی زهرا همراه ما بوده و به نحوی به فرصت تبدیلش کردیم، خواب زهراست... بعد از اینکه به خواب میره حدود ۲۰ دقیقه در حالیکه چشماش بسته‌ ست، باید توی بغلم بمونه تا خوابش سنگین بشه، اوایل این ۲۰ دقیقه‌ها رو به بطالت می‌گذروندم ولی با تلنگری از یه دوست دیدم می‌شه اون زمان‌ها رو مطالعه کنم⏳📖 و این جرقه‌ای بود برای درس خوندن، همیشه تو این فکر بودم ولی این اتفاق سرعتم رو برای بالا برد. ‌ خلاصه الان دارم ابزارهای لازم برای آینده علمی‌م رو کسب می‌کنم تا بعد از از آب و گل در اومدن بچه‌ها با دست پر کار و تحصیلم رو ادامه بدم😎👜 پ ن ۲: یکی از حسرت‌هام و شاید تنها حسرتم اینه که چرا غیرحضوری خوندن رو زودتر شروع نکردم👉 پ ن ۳: وقتایی پیش میاد که از همه چی می‌شم و دلم می‌خواد به دوران بدون زهرا برگردم، یه لیوان بریزم و بدون هیچ دغدغه‌ای یه گوشه لَم بدم و فیلم ببینم!☕️🎥 اینجور وقتا اول سعی می‌کنم ذهنم رو از همه چیز کنم و یه کاری که تو اون لحظه دوست دارم انجام بدم! یا بهتره بگم یه کاری که دوست داریم... که معمولا گزینه دمنوش روی میزه!😂 چون خداروشکر زهرا هم عاشق دمنوشه😍 بعد همون جوری که داریم اون کار رو با انجام می‌دیم سعی می‌کنم یه چیزایی رو توی ذهنم مرور کنم، روزهای بدون زهرا رو که چقدر خودم رو می‌دیدم، روزایی که دنبال و می‌گشتم، روزهایی که در پیش دارم و آینده‌ای که هستم... و همین‌طور که دارم جرعه آخر دمنوش رو می‌نوشم و خیالاتم به آخراش می‌رسه، دیگه حالم جا اومده و خستگیم در رفته🙂 ۹۲ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین