#قسمت_سوم
من هم داشتم #مادر میشدم😇
روزای پر از خاطره و پر از تجربهی دانشجوی فیزیک بودن🎓 داشت تموم میشد و من با کولهباری که توش یه چیزایی از تجربه 👓 و رفاقت 👥 ریخته بودم، وارد مراحل جدید زندگیم میشدم...
تصمیمم رو برای آینده تا حدی گرفته بودم و نقشههای کوتاه مدت و بلند مدتی رو توی ذهنم کشیده بودم👍
اولین قدم مادری بود 👶❤️
امتحانات پایان ترمِ ترم آخر رو در حالی دادم که حالا دیگه یه مادر بودم 💖
از همون دوران دانشجویی، توی فعالیتهای غیر درسیم به موضوعات خاصی از مسائل فرهنگی گرایش داشتم🤔
حالا دیگه میدونستم باید از فیزیک دل بکنم و برم جایی که باید باشم 😌
کم نبود... ۳ سال طول کشید تا بفهمم کجا باید باشم 🤔🔍
این تصمیمی بود که با شناخت از خودم و جامعهم و شرایط خانوادگیم بهش رسیده بودم💡
مادر بودن برای بچهای که تو راه بود، فقط از عهده من برمیومد؛ نه هیچکس دیگه
فقط از عهده من برمیومد؛ پس اولین و اصلیترین بود اما تنها کاری نبود که بر عهده من بود...
از همون اواخر دانشجویی به خاطر #فعالیتهای_فرهنگی که داشتم کم و بیش #موقعیتهای_شغلی بهم پیشنهاد میشد🏫💻🎓
اما تا اواسط بارداری به خاطر استراحت مطلقی که دکتر تجویز کرده بود، بدون تردید دست رد به سینهشون زدم 😌
بعد از تصمیمم برای تغییر رشته شاید این اولین باری بود که خیلی جدی خودم رو، زندگیم رو، آیندهم رو تحت تاثیر نقش جدیدم، یعنی #مادری میدیدم 😌
زهرا دختر یکدانه و دردانه فامیل 💝 قرار بود آخرای شهریور به دنیا بیاد 👼که من از اردیبهشت شروع به کار کردم 💼
دیگه کار کردن من مشکلی برای دخترم که وجودش به وجود من وابسته بود💗 ایجاد نمیکرد؛ از طرفی موقعیت شغلیای برام پیش اومد که به ایدهآلها 🌟 و نقشههایی که توی ذهنم کشیده بودم نزدیک بود...✨ کاری بود که من رو با همه ابعاد وجودیم به رسمیت میشناخت 👑
پ ن ۱: در مورد تصمیمم برای ادامه ندادن فیزیک اینو میتونم بگم؛ #مسیری که من باید توی زندگیم میرفتم تا به #هدفم برسم از دانشگاه شریف رد میشد! 🚶من، با همه روحیاتی که تا ۱۸ سالگی و بدو ورود به دانشگاه داشتم، باید دانشجوی فیزیک شریف میشدم تا بتونم الان اینجایی باشم که هستم!! 😎 یه کم پیچیده شد😁🙈
پ ن ۲: وقتی کارم رو شروع کردم به خاطر شرایط #بارداریم اصطلاحا با #دورکاری پروژههام رو انجام میدادم 💻 و این، اولین نمونه از #به_رسمیت_شناختن_من بود❣
پ ن ۳: تصویر، کارت فارغ التحصیلیم در دست زهرا
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پایانی
دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود #بیرون_از_خونه بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس
یه وقتی سعی کردم با خودم #رو_راست باشم؛ دیدم روزایی که همهش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه میکنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد میخوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازهای که من فکر میکردم گرم و نرم نبود یا...😔
علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود👶😪
خودم هم #ناآروم بودم، خسته و بیحوصله... کمتر به خونه زندگی میرسیدم، طبیعتا رابطهم با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞
یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه میموندم خیلی حس خوبی داشتم... یه #آرامشی_وصف_ناشدنی!😊
اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز میشد، این آرامشه به #کلافگی تبدیل میشد😰
پس کل برنامه بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری کنم، مگر #ضرورتی پیش بیاد👌✨
زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و #چهار_دست_و_پا رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱
#توی_اون_سن زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ #عایق_صوتی و یه اتاق بازیِ خیلی #امن و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨
پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتنهای کاریم به صفر میل میکرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدمها #ارتباط_حضوری برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمیکنه و دچار #رکود و #تنبلی در خارج شدن از خونه شدم😔
زهرا هم عاقلتر شده بود و هم میتونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧
دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️
حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازهی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر یک روزی که میگذره، #مادر_تر میشه😄🧕
حالا باز هم با بزرگ شدن زهرا با #چالشهای جدیدی مواجهم... 🤔بخشی از مسیر که باید پیاده بریم، میخواد خودش راه بره و همه جا سرک بکشه، وقتی میرسیم، پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمیمونه و ماما ماما کنان راه میزم رو میگیره و با ذوق میپره بغلم، میخواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچههای کوچیکتر از خودش رو میکشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالشهایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاش درگیر میشه چه برسه به یه دختر کوچولویی که #اولین_تجربه_های_زندگی_اجتماعیش رقم میخوره😍
و من باز خودم رو میبینم در جایگاه #تصمیم_سازی، من در #نقشهای پیچیده و در هم تنیدهای که توی زندگیم دارم، این #چالشها رو برای خودم و بقیه تبدیل به #فرصت یا #تهدید میکنم💡
گاهی وقتها فکر میکنم چرا نباید #مستقل از بچه و همسر و چه و چه، فقط به #خودم فکر کنم و برای خودم تصمیم بگیرم؟😕
اما بعد میگم همه اینها #خودِ_من هستم! فقط کمی بزرگتر شدم، پس باید به چیزهای بیشتری فکر کنم... و خدا رو شکر میکنم و منتظر هیجان انگیزتر شدن بازی زندگی میمونم🙏😍
پ ن ۱: یکی از چالشهایی که از نوزادی زهرا همراه ما بوده و به نحوی به فرصت تبدیلش کردیم، خواب زهراست... بعد از اینکه به خواب میره حدود ۲۰ دقیقه در حالیکه چشماش بسته ست، باید توی بغلم بمونه تا خوابش سنگین بشه، اوایل این ۲۰ دقیقهها رو به بطالت میگذروندم ولی با تلنگری از یه دوست دیدم میشه اون زمانها رو مطالعه کنم⏳📖
و این جرقهای بود برای #غیرحضوری درس خوندن، همیشه تو این فکر بودم ولی این اتفاق سرعتم رو برای #شروع بالا برد.
خلاصه الان دارم ابزارهای لازم برای آینده علمیم رو کسب میکنم تا بعد از از آب و گل در اومدن بچهها با دست پر کار و تحصیلم رو ادامه بدم😎👜
پ ن ۲: یکی از حسرتهام و شاید تنها حسرتم اینه که چرا غیرحضوری خوندن رو زودتر شروع نکردم👉
پ ن ۳: وقتایی پیش میاد که از همه چی #خسته میشم و دلم میخواد به دوران بدون زهرا برگردم، یه لیوان #دمنوش بریزم و بدون هیچ دغدغهای یه گوشه لَم بدم و فیلم ببینم!☕️🎥
اینجور وقتا اول سعی میکنم ذهنم رو از همه چیز #آزاد کنم و یه کاری که تو اون لحظه دوست دارم انجام بدم! یا بهتره بگم یه کاری که #هردومون دوست داریم... که معمولا گزینه دمنوش روی میزه!😂 چون خداروشکر زهرا هم عاشق دمنوشه😍
بعد همون جوری که داریم اون کار رو با #لذت انجام میدیم سعی میکنم یه چیزایی رو توی ذهنم مرور کنم، روزهای بدون زهرا رو که چقدر خودم رو #ناقص میدیدم، روزایی که دنبال #هویت و #هدفم میگشتم، روزهایی که در پیش دارم و آیندهای که #مشتاقاته #منتظرش هستم... و همینطور که دارم جرعه آخر دمنوش رو مینوشم و خیالاتم به آخراش میرسه، دیگه حالم جا اومده و خستگیم در رفته🙂
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین