eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
165 ویدیو
28 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
امام رضا (علیه السلام): به اندازه‌ای غذا بخور که متناسب بدنت باشد و بیشتر از آن ارزش غذایی ندارد و هر کس به اندازه بخورد او را سود بخشد و همچنین است آشامیدن آب. فَاغْتذ ما یشاکل جسدک و من أخذ من الطعتمِ زیادةً لم یُغذَّه و من أخذه بقدرٍ لا زیادة علیه و لا نقصَ فی غذاه نَفَعه و کذلک الماءُ. (مفاتیح الحیات، ص۱۴۳) 💛 مژده ای اهل وِلا نور خدا گشته پدید 💚هشتمینِ حجتِ حق آن شهِ فرزانه رسید 💛مهِ ذیقعده شد و ماهِ خدا گشته عیان 💚همه تبریک بگویید که عید آمده عید سیروس بداغی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«روایت دورهمی مادرانه (۱)» (مامان ۶.۵ ساله، ۴.۵ ساله، ۸ ماهه) پسرا تو اتاق بازی می‌کردن، آیه خواب بود و همسرم مشغول کارای خودشون. منم حین جمع‌وجور کردن آشپزخانه کتاب صوتی گوش می‌کردم. مثل همیشه همسرم پرسیدن کتابِ کیه؟ - فکر کنم شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر شهید. + فکر می‌کنی؟ یعنی نمی‌دونی چی داری گوش می‌دی؟ - آخه حس می‌کنم راوی همسر شهیده.🤔 شاید کتاب رو اشتباه انتخاب کردم. دستامو خشک کردم و رفتم سراغ گوشی. - نه انگار اشتباه نکردم، کتاب آرام‌جانه، شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر. نمی‌دونم چیه قضیه. + خب پس شاید مادر شهید، همسر شهید هم بودن.🤔 - شاید... حالا گوش می‌کنم ببینم چی می‌شه. از همون وقتی که متوجه شدم حدس همسرم درسته و مادر شهید حدادیان همسر شهید طریقی بودن، خیلی مشتاق شدم که این بانو رو زیارت کنم.😍 هنوز کتاب تموم نشده بود که پیگیر دیدار شدم. خدا هم وسیله رو جور کرد و یکی از رفقای ندیدهٔ مجازی قرار دیدار با مادر شهید رو هماهنگ کردن. ۸ خرداد، امامزاده علی اکبر چیذر. راستش بیشتر از اینکه مشتاق زیارت مزار شهید باشم، تشنه شنیدن بودم، شنیدن از بانویی که در جوانی در راه ارزش‌هاش، همسر عزیزش رو تقدیم کرده و این استقامت در راه حق تداوم داشته، طوری‌که فرزند جوانشون هم در راه حفظ این نظام از جانش گذشته. از شب قبلش حال و هوای راهیان نور داشتم. توی ذهنم مرور می‌کردم که دیدار چطور پیش می‌ره و چی می‌گیم و چی می‌شنویم؟! شگفتانهٔ اول صحبت‌های مادر شهید این بود که امروز ۸ خرداد، سالگرد شهادت شهید طریقی است. دلیلش رو نمی‌دونم، ولی حس خوبی پیدا کردم، انگار برای این مراسم از طرف خود شهید دعوت شده باشیم. مادر از شهیدانشان گفتند. اینکه هر دو عزیز، هم مهدی طریقی و هم محمدحسین حدادیان، بی‌مهری کم‌ ندیدند ولی از مسیر حق منصرف نشدند... پای همهٔ سختی‌ها ایستادند، تا پای جان! گفتند که محمدحسین برای هر مشکلی که در کشور پیش می‌آمد، شبانه‌روز تلاش می‌کرد، از یه قائله فارغ می‌شدن، داستان بعدی و شب نخوابی‌های محمدحسین. از متورم شدن رگ گردن محمدحسین بابت داستان چهارشنبه‌های سفید گفتن... اینکه چقدر حرص می‌خورد که می‌خوان حجاب رو از سر دخترامون بردارن.😓 ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«روایت دورهمی مادرانه (۲)» (مامان محمد ۶.۵ ساله، علی ۴.۵ ساله و آیه ۸ ماهه) وقتی مادر شهید از دغدغهٔ و تلاش محمدحسین می‌گفتند، یاد این عبارت رهبری افتادم که《هرکجا هستید، آن‌جا را مرکز دنیا بدانید!》 محمدحسین مصداق همین توصیه بود. انگار مهم‌ترین مسئولیت عالم به گردنش بوده و بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر برای انجام وظیفه تلاش می‌کرد. مزد مجاهدتش رو هم خیلی زود گرفت... حالا دست محمدحسین برای انجام کارهایی که در ذهن داشته بازتره و بدون محدودیت‌های دنیای مادی، کار جبههٔ حق رو راه میندازه. یکی از مهمانان جانماز کوچکی که عکس محمدحسین روش بود به مادر شهید هدیه داد. می‌گفت تو صحن امام‌زاده یه دختر خانم این جانمازها رو به زائرها می‌داده. حتما محمدحسین گره‌گشای زندگیش بوده و حالا این دختر خانم ادای دین می‌کرده. محمدحسین خستگی ناپذیر بود، درست مثل مادر. وقتی ازشون پرسیدیم این استقامت از کجا میاد؟ چرا خسته نشدید؟ مادر شهید گفتند خستگی در راه حق معنی نداره... کار برای رضای خدا خستگی بردار نیست. مادر مهربون شهید برامون از اهمیت و ضرورت مطالعه و کسب معرفت در محضر بزرگان گفتند. خودشون هم سال‌هاست پای درس اساتید می‌نشینند. به ما توصیه‌ به انس گرفتن با قرآن و نهج‌البلاغه کردند. مادر عزیزی از بین مهمان‌ها از کمبود وقت پرسیدند. ایشون دکترای مکانیک داشتند و دو تا فسقلی وروجک. پرسیدند چطور هم به بچه‌ها برسیم، هم درس و دانشگاه و هم مطالعه و ... نکته کلیدی که مادر شهید به نقل از استادشون گفتند این بود👇 هروقت کار زیاد داشتی و وقتت کم بود، بگو السلام علیک یا جواد الائمه. برکت زمان رو از امام جواد بخواید.😍 دیگه حسابی یخمون باز شده بود و همه دوست داشتیم سوال بپرسیم و از مادر شهید راهنمایی بگیریم. مادری بودند که سه فرزند داشتند، تا جایی‌که یادمه، فرزندانشون ۲۵ ،۱۵ و ۵ ساله بودند. هم دنبال عروس بودند، هم دغدغهٔ سالم موندن پسر نوجوانشون رو داشتند، هم دستشون به ناز خریدنِ دختر کوچولوشون بند بود.🥰😁 از فاصلهٔ زیاد بین بچه‌هاشون ناراضی بودند، می‌گفتند جا داشت دو سه تا دیگه هم اون وسطا می‌اومدند. مادر شهید گفتند: خب هنوزم دیر نشده، اون دو-سه‌تای جا مونده رو الان بیارید.☺️😍 خلاصه که بحث رفت به سمت فرزندآوری و فاصلهٔ سنی و سختی‌های بچه‌داری. حاشا که مادران شریف ایران زمین جایی دور هم جمع بشن و حرف به اینجاها کشیده نشه.😁 ادامه دارد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«روایت دورهمی مادرانه (۳)» (مامان ۶.۵ ساله، ۴.۵ ساله و ۸ ماهه) یه مامان دیگه مهمونمون بودند که گفتند تو اوج تبلیغاتِ «ایست دو تا کافی‌ست»، فرزند دومشون به‌دنیا اومد. کلی طعنه شنیدند و توصیه به این‌که دیگه تمومش کنید.😒😪 ایشون هم تصمیم می‌گیرن با انجام عمل جراحی، مانع بارداری مجدد بشن.😔 البته قبلش از دکترا می‌شنون که این عمل قابل برگشته و بعداً هر وقت خواستید دوباره می‌شه بیاید عمل کنید و باردار بشید. چندسال می‌گذره و تصمیم می‌گیرن بازم فرزند داشته باشند، این بار کاری به حرف مردم نداشتن و می‌خواستن برای شادی قلب امام زمانشون فرزند دار بشن. ولی نمی‌شه 😪 عمل برگشت، بی‌فایده بوده، حتی دو بار IVF می‌کنن ‌و نمی‌شه. باز هم ناامید نمی‌شن. با یک عمل دیگه مشکل حل می‌شه و خدا بهشون دوقلو می‌ده.🤩 سال بعدش هم یکی دیگه و حالا ماشاءالله مامان پنج فرزند بودند و خیلی خدا رو به این خاطر شکر می‌کردن. به جوون‌ترها توصیه می‌کردن که نترسید و تا دیر نشده بچه‌دار بشید. یا مثلاً مامان دیگه‌ای یه کوچولوی دو ساله داشتند و نگران ویار بارداری با وجود فسقلی‌شون بودن. مامانای چندفرزندی حاضر در جلسه هم‌نوا با هم گفتن نترس بابا بیار می‌گذره، اون که چیزی نیست😁😄 سختیاش بعدشه.😂 قشنگی جمع این بود که مامان‌بزرگا هم‌ بودن.🥰 بعضی‌ها راضی به فرزندآوری بچه‌هاشون و زیاد شدن نوه‌ها، بعضی هم نگران بچه‌هاشون بودن و دلشون به افزایش نوه‌ها راضی نبود. مادر شهید هم حسابی از خجالت مامان‌بزرگ‌های ناراضی دراومدن.😁 گفتن به رزمنده‌ای که وسط میدون جنگه می‌گی سلاحتو بذار زمین؟! این مامان‌های جوون مجاهدهای جنگ جمعیت هستند، باید کمکشون کنیم، بهشون روحیه بدیم و حتی اگه ازشون دور هستیم دعاشون کنیم و ملائک رو به کمکشون بفرستیم.😉👌🏻 وسط صحبت‌های مادر شهید، پسرام مدام می‌رفتن و می‌اومدن. چای محمد ریخت روی فرش، علی تو‌ حیاط آب‌بازی کرده بود و لباسش خیس بود! به مادر شهید گفتم از شیطنت‌های آقا محمدحسین بگید تا ما مادرهایی که دستمون بند این سختی‌هاست، یه کم دل‌مون گرم بشه به عاقبت بچه‌هامون. از وروجک‌بازی‌های شهید محمدحسین گفتند برامون و خندیدیم.😁 از خواهر برادری‌های جذاب آقا محمدحسین و زهرا خانم، خواهرشون. ما که از دورهمی سیر نمی‌شدیم و اگر نبود تماس همسران محترم که خانم کجایی پس؟ کی مراسم تموم می‌شه؟ ما تا پاسی از شب دور مادر شهید رو خالی نمی‌کردیم.😄 ولی چاره نبود... مثل چشم به‌هم زدن، فرصت تمام شد. همراه مادر شهید رفتیم سر مزار آقا محمدحسین و زیارتی و دعای قوت جوارح و شدت عزم و عاقبت به‌خیری، و بعد با چشم‌های خیس و قلبی برگشتیم پشت سنگرهای مادری.😇☺️😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام خمینی (رحمة اللّه علیه)می‌فرمودند: در مسائل تربیتی همیشه از منع استفاده نکنید، هر چیزی را که می‌دانید برای بچه‌ها خطر دارد از جلوی آن‌ها بردارید، یک وقت شنیده بودند که بچهٔ کوچکی در اثر گذاشتن قند در دهان خفه شده است، می‌گفتند: این قند را بردارید، نگویید دست نزن، قندان را بردارید. یک روز دیگر گفتند: من داشتم قدم می زدم، ناراحت شدم. گفتم علی می‌آید و به گلها دست می‌زند و خار دست او را اذیت می‌کند، به باغبان گفتم تا جایی که دست علی به این خار‌ها می‌رسد، شما این خار‌ها را بکنید. (منبع: imam-khomeini.ir) 🖤سالروز رحلت جانسوز امامِ انقلاب اسلامی ایران تسلیت باد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
پدربزرگم ارتشی بود. هنوز عکس‌های آن‌وقت‌هایش را دارد. عکس دست دادنش با شاه را که نشانم می‌دهد، شیطنت می‌کنم و می‌پرسم: «دوست داشتی انقلاب نمی‌شد؟ هنوز پهلوی بود؟» دلخور ولی جدی می‌گوید: «پهلوی می‌خواست هم نمی‌تونست بمونه! یعنی این مامان‌بزرگت نمیذاشت.» بعد انگار باید چهل، پنجاه سالی در زمان سفر کند، به کنج سقف خیره می‌شود و می‌گوید: «یه بار یه سربازی که کارش بهم گیر کرده بود، یه زیرسیگاری نقره بهم داد. اون‌موقع‌ها سیگار برگ اصل می‌کشیدم.» از وقفه‌ی سرفه‌اش استفاده می‌کنم و می‌گویم: «خوب شد ترکش کردی آقاجون. وگرنه این سرفه‌ها به این راحتی از کنار ریه‌ات نمی‌گذشتن.» با نگاهی که احتمالا به سربازهای خاطی‌اش می‌انداخته، نگاهم می‌کند که چرا حرفش را بریده‌ام. سرکیف است‌. ادامه می‌دهد: «هیچی! این مامان بزرگت تا زیرسیگاری رو دید جفت‌پاشو کرد تو یه کفش که پسش بده. از کجا می‌دونی حلاله یا حرومه؟! یه سرباز آس و پاس از کجا داره پول نقره بده؟ بعدم یه چیزایی راجع به فتوای امام گفت که یادم نیست‌.» جای مناسبش برای پیاده شدن از ماشین زمان را پیدا کرده، لبخند به لب اضافه می‌کند: «همونم شد! معلوم شد زیر سیگاری رو از هتل ارتش کِش رفته‌.» می‌گویم: «به مامان بزرگ نمیومد اینقدر مذهبی باشه.» خوابش گرفته است. می‌خواهد دراز بکشد. دست دست می‌کند از کنارش روی تخت بلند شوم. روتختی‌اش را صاف می‌کنم و چند ضربه به متکایش می‌زنم و کله‌اش را محکم می‌بوسم. می‌خواهم بروم که مزدم را با جمله‌ی آخرش می‌دهد: «اندازه‌ی مذهبی بودن این زن‌ها رو فقط امام دونست. اون موقع که گفت سربازای من الان تو گهواره‌ها خوابیدن، افسرهاش داشتن اون گهواره‌ها رو تکون میدادن.» این را گفت و سمت قاب عکس پسرهایش چرخید. و مثل هر شب، آنقدر به عکس دو شهیدش نگاه کرد تا خوابش برد. 📌 بسیاری از متن‌هایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم می‌نشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی دور هم جمع شده‌اند و مشق نوشتن می‌کنند. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 🔗 http://eitaa.com/janojahanmadarane 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif