#یادداشت
#زیتون_سرخ
📝📝📝
یک جنگ چقدر داستانهای متفاوتی را میتواند رقم بزند!
زندگی ناهیدِ زیتون سرخ زندگی متفاوتی بود. هم خاطرات کودکیاش برایم عجیب و جالب بود، هم بزرگ شدن و دانشگاه رفتن و فعالیتهای دانشگاهی و ضد رژیمش، هم درسخوان بودن و جزء بهترینها بودنش، هم داستان ازدواجش با بالا و پایینهای بسیار، هم روایت تلخ سوار تاکسی شدن خانوادگی و ...
بعد هم اینکه چطور سرپا مانده و جنگیده برای نگه داشتن بچهای که قرار است به دنیا بیاد در حالیکه بابایی ندارد و ...
حالا دو تا بچه را واقعا به دندان میکشد و چه روزهای طاقتفرسایی را از سر میگذارند ...
جزء متفاوتترین کتابهایی بود که در حوزهی جنگ خواندم، البته شاید بهتر باشد بگوییم در حوزهی زنان!
یکبار خواندنش را حتما توصیه میکنم، خصوصا به زنان و مادران!
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
سلام و رحمت 🤍
ما توی گروه همخوانی، کتاب #زیتون_سرخ رو تموم کردیم و إن شاءالله میخوایم از شنبه همخوانی کتاب دوم این ماه یعنی #روزهای_بیآینه رو شروع کنیم.
البته برای مطالعه کامل هر دو کتاب و شرکت تو قرعهکشی تا پایان خرداد ماه فرصت دارین. 😉
هر دو کتاب هم نسخه صوتی 🎵 دارن و هم الکترونیک 📱 و قبلا اینجا توضیح دادیم که چطور میتونین از طریق اشتراک رایگان یک ماهه اپلیکیشن نوار این دو تا کتاب رو رایگان گوش کنین. 🤩
این هم گروه همخوانیمون که ❗️مختص خانمهاست ❗️
🔗 https://eitaa.com/joinchat/2443837746C2e2480d3a6
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
«روزهای بیآینه؛ یک عاشقانهٔ صادقانه»
یک دختر ۱۷ ساله با شور و اشتیاق فراوان و احساسات سرشار عاشقانه پای سفرهٔ عقد مینشیند. در ۱۸ سالگی طعم مادر شدن را میچشد و وقتی پسرش ۴ ماهه است، حفرهٔ بزرگی در زندگیاش ایجاد میشود و در انتظاری ۱۸ ساله فرو میرود.
منیژه، ۱۴ سال تمام از عشقِ زندگیاش، حسین، بیخبرِ بیخبر است و بعد که معلوم میشود حسین این سالها اسیر بوده، باز هم سه سالی طول میکشد تا وصال حاصل شود؛ اما چه وصالی...
یکی از کتابهای دفاع مقدس که با آن خیلی گریه کردم، همین روزهای بیآینه بود.
زندگی، دوباره حسین و منیژه را به هم رسانده بود، حسین در آستانهٔ چهلوشش سالگی و منیژه سیوشش ساله، اما این ۱۸ سالی که از آنها گرفته بود را چطور باید جبران میکرد؟!
گاهی فکر میکنم این دنیا یک زندگی جدید به خیلی عشاق بدهکار است، قطعاً منیژه و حسین یکی از آنها هستند.🥺
پن: اگر فکر میکنید داستان کتاب را افشا کردهام، اشتباه میکنید!
داستان تازه از آنجایی شروع میشود که حسین و منیژه «دوباره» به هم میرسند...
🌿🌿🌿🌿
سلام دوستان کتابخون✋🏻🤓
دومین کتابی که خرداد ماه میخوایم با هم بخونیم، کتاب #روزهای_بیآینه هست.
خاطرات خانم منیژه لشکری
«همسر آزاده خلبان شهید حسین لشکری»
نویسندهٔ این کتاب خانم گلستان جعفریان هستن. ایشون قلم بسیار گیرا و و البته صریحی دارن که تقریباً همهٔ آثارشون رو جذاب کرده.
البته خود کتاب هم سوژهٔ بسیار جذابی داره که جدا پیشنهاد میکنیم مطالعهٔ اون رو از دست ندین و با زندگیِ پرفراز و نشیب این زوج عاشق حتماً آشنا بشین. ❤️
لینک خرید نسخهٔ صوتی 🎵 و الکترونیک📱 کتاب با تخفیف ۵۰ درصد داخل کانال پویش کتاب موجوده:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
✅ ضمناً این ماه برای هر کدوم از کتابهای پویش ( #روزهای_بیآینه و #زیتون_سرخ ) ۷ هدیهٔ ۱۰۰ هزارتومانی داریم.🥳🎁
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#بریده_کتاب
#روزهای_بیآینه
📘📘📘
ساعت سهونیم یا چهار بود که وارد سالن شدند. عکس حسین را دیده بودم؛ همین که وارد شد شناختمش. از فاصلهٔ خیلی دور میدیدمش. وسط ایستاده بود و دو خلبان در سمت راست و چپش بودند. همین که چشمم به صورتش افتاد انگارنهانگار این مردی بود که سالها از من دور بوده است؛ کاملاً میشناختمش و دوستش داشتم. احساساتم جان گرفته بود. آن همه حس غریبگی که نسبت به عکسها و تُن و لحن صدایش داشتم دیگر نبود. نمیدانم چه شده بود؛ حس دختری را داشتم که برای اولین بار همسرش را میبیند؛ هم خجالت میکشیدم و شرم داشتم؛ هم خوشحال بودم، هم میخواستم کنارم باشد. زیر لب زمزمه کردم: خدایا، من چقدر این مرد را دوست دارم.
حسین نزدیک شد؛ خیلی نزدیک. همهٔ فامیل و دوست و آشنا دور او ریخته بودند و ماچش میکردند؛ یکی آویزانش میشد، یکی دستش را میگرفت، یکی به پایش افتاده بود. کاملاً احساس میکردم که حسین از بالای سر همهٔ آنها دنبال کسی میگردد.
فقط به او خیره شده بودم. میدیدم آدمها لاینقطع از جلوی من میروند و میآیند، اما هیچ صدایی نمیشنیدم. زانوهایم حس نداشت، نمیتوانستم از جایم بلند شوم. برادربزرگم، که همیشه در جمع و شلوغی متوجه من بود، آمد سراغم و گفت: «منیژه! چرا نشستی؟! بلندشو!» زیر بغل مرا گرفت و با صدای بلند گفت: «لطفاً برید کنار! اجازه بدید همسرش اون رو ببینه!»
دریای جمعیت کنار رفتند و برای من راه باز کردند. خبرنگارها با دوربینهایشان دویدند. روبهروی هم قرار گرفتیم. دست مرا گرفت و گفت: «حالت چطوره؟» گفتم: «خوبم!»
پیشانیام را بوسید و یکدفعه سیل جمعیت من و حسین را از هم جدا کرد.
📚 برشی از کتاب #روزهای_بیآینه
خاطرات منیژه لشکری
همسر خلبان آزاده شهید حسین لشکری
انتشارات سوره مهر
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
🛒 خرید نسخه الکترونیک و صوتی کتاب #روزهای_بیآینه در فراکتاب:
🔗http://www.faraketab.ir/b/13260?u=724782
🟣 کد تخفیف ۵۰ درصد:
madaran
پویشکتابمادرانشریف🇮🇷
مامانای عزیز سلام امیدواریم که خوب و سلامت باشید 💜 ما چند وقتیه که مطالعهی روایتهای مادرانه رو شر
❗️توجه ❗️ توجه ❗️
از امروز همخوانی این کتاب رو هم شروع کردیم.
جا نمونین 🙃