#مقام_معظم_رهبری
✅ ازدواج بهنگام و بدون تأخیر یکی از کارهای لازم و #واجب است؛
#فرزندآوری و #تکثیر_نسل یکی از آن وظایف مهم و اساسی است که بایستی انجام بگیرد.
✅ هر دوی اینها " هم ازدواج زودهنگام و بهنگام، و هم تکثیر نسل " جزو نیازهای حیاتی #امروز کشور و #فردای کشور است.
🍎🍏 بیانات امام خامنه ایی در ارتباط تصویری با مداحان (۱۳۹۹/۱۱/۱۵)
#ازدواج_بهنگام
#فرزندآوری
#سبکزندگیاسلامیایرانی
@MADARANE_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
#استاد_عباسی_ولدی
✅ تست باروری...
❌ امروزه یک اشتباه بزرگ در میان جوانان، به صورت فرهنگ در آمده که سالها پس از ازدواج، از خداوند تقاضای فرزند میکنند. این را هم فرهنگ و به قول خودشان، کلاس میدانند.
📛 متأسّفانه برخی از بزرگترها هم به این مسئله دامن میزنند و به جوانترها توصیه میکنند چند سال اوّل زندگی را به دنبال خوشیهایتان باشید، بعد به سراغ فرزند بروید.
🚫 این مسئله، هم از نظر پزشکی و هم از نظر تربیتی، اشتباه است.
⚠️ امروزه متخصّصان زنان و زایمان و نازایی میگویند: فرزند اوّل، باید در همان سالهای اوّل زندگی به دنیا بیاید تا باروری پدر و مادر، امتحان شود و اگر مشکلی وجود داشت، هر چه زودتر، قبل از بالا رفتن سن، مداوا انجام بگیرد. از نظر تربیتی هم اشکال دارد.
🔴 امروزه متوسّط سن ازدواج در پسرها، حدود ۲۸ سال است. وقتی پنج، شش سال از ازدواج میگذرد و پای بچّه به خانه باز میشود، دیگر حوصله و انرژی کافی برای تربیت فرزند، وجود ندارد.
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۶۲
#ازدواج_بهنگام
#فرزندآوری
@MADARANE_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
#حس_مادری
من بعد از تموم شدن درسم ازدواج کردم و تو همون ماه های اول باردار شدم. متاسفانه با وجود اینکه خانواده هامون هر دو انسانهای مذهبی هستن اون زمان ما رو خیلی خیلی سرزنش کردن. اما من وقتی دخترم دنیا اومد تازه فهمیدم که خدا هرکس رو بیشتر دوست داشته باشه زودتر بهش فرزند عنایت میکنه.
بعد از تولد دخترم مسائلی تو زندگیم پیش اومد که اگر فرزند نداشتیم قطعا کارمون به جدایی میکشید. حرفم با کسانیه که اسم این جور تولدها رو میذارن ناخواسته و به بچه هم لقب ناخواسته میدن، به نظر من اینجور بچه ها نور چشمیهای خدا هستن و خدا عنایت ویژه داره بهشون.
پشیمون نیستم که سال اول زندگیم مادر شدم و بهش افتخار میکنم. الان دوتا بچه دارم و منتظرم چند وقته دیگه جنسیت سومین فرزندم هم معلوم بشه. مادری یک هنر و افتخاره برام.
#ازدواج_بهنگام
#فرزندآوری
@MADARANE_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
#فهرست3
ادامه از 👈 #فهرست2
👈 #اخلاقی #مذهبی
#دعای_غریق
👌 #ادعیه
#صاحب_الامر
#فاطمیه
#ام_ابیها
#والا_محمد
#هر_خانه_یک_حسینیه
#راه_رواق_بسته_ست
#شهیدان_زندهاند
#سرداردلها
👌#شهید_جمهور
#نذرچله_شهدا
#ایثار
#خدایا_شادکن
#نمازاول_وقت
👌#ماه_میهمانی
#کرونا_ضد_دین
#وطنمایران
👈 #خطای_پزشکی
👈 #بیداری
#آگاه_باشیم
#طب_یهودی
#جاهلیت_مدرن
#لسآنجلس_توالتعمومی
#یک_بام_و_دو_هوا
#فرزند_آوری
#کاسبان_کرونا
#مهد_تمدن_دروغی
#نعمت_رزق_برکت
#قورباغهسوختهولیزندهوآزاد
#قورباغه_پختهیشاد
#بردهداری_نوین
#حقایقسانسورشدهجهان
#موج_سواری_بر_اعتماد_مردم
👌#دیپلماسیوطنفروشی
👌#دیپلماسیمیدان
#جهادی
#پلمب
👈 #طباسلامیایرانی
#دیدگاهعلما_و_طباسلامی
#سبکزندگیاسلامیایرانی
#آیندهدرانحصارطباسلامیایرانی
#حق_مردم
#ازدواج_بهنگام
#فرزندآوری
#لذتفرزند
#همسری_مادری
#همسر_همراه_زایمان
#معجزه
#ازرحمتخداناامیدنشوید
#پدرمادر_نعمتهای_تکرارنشدنی
👌#این_داستان_واقعی_است
#یادمانه
#دکترضیاییونمک
#حجهالاسلامعالی
👌#ایمانسلسلهجو
#امام_خامنهایی
#خانواده
#کمفرزندی
👌#درختان_مثمر
👈 #مرجع_WHO
#رئیسWHO
#تشکر_فارسیWHO
#دروغ_های_شاخ_دار
#کاشر
#عقیم_سازی_مسلمانان
#فرق_لبو_و_برلیان
👈 #جمعیت
#توطئه_پنهان
#جایزه_بین_المللی_جمعیت
#جمعیت_مولفه_قدرت
#سالخوردگی_جمعیت
#جایزه_بینالمللی_پدردرآوردن_مردم
#کاهش_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
👈 #کرونا
#ماسک
#اعتراف1
#اعتراف2
#اعتراف3
#اعتراف4
#اعتراف5
#اعتراف6
#اعتراف7
#اعتراف_nام
#تقویتسیستمایمنی
#کروناشکستخوردهاست.
#نه_به_واکسن_اجباری
👌#دورهمی_دکترین_مادرانه
#سرماخوردگی
👈 #واکسن
#نه_به_واکسن
👈 #فیلم
#عقیمی_ناخواسته
#سقط_جنین
#معجزه
#سقط_فرمایشی
#موش_آزمایشگاهی
#بریچ_جنین
#لباس_وحشت
#منشور_حقوق_بیمار
#شش_قلوها
#مادر18فرزند
#فرار_از_تنهایی
#اولویت_رهبری
#ما_ملت_حسینیم
#سایه_باشیم
#حسین
#نمک_دریا
#بندگی #خدائی
#برده_داری_نوین
#ماسک_راه_پیشگیری
#تشکر_فارسیWHO
#کشف_بزرگ
#توطئه_بزرگ
#طبیعت_پرندگان
#سزارین_جراحی_بزرگ
#فیلم_سزارین
#زایمان_آسان_در_منزل
#کیسه_آب
#زایمان_در_ماشین
#زایمان_آسان_و_راحت
#آواز_خوشخوان
#دیدگاهعلما_و_طباسلامی
#عدم_تکرار_والدین
#مادر
👌#تقدیروبزرگداشتماماییازسویرهبریمعظم
#عنانجمعیتدردست_رهروانیهود
#درد_دل_یک_دختر_مجرد
👈 #تفریح
#کم_تجربه
#روستا
#حس_چشایی
#دختراسیب_گلابند
👌#دخترغیرتمندبلوچ
#کجاست_اون_کوچه
#یادمانه
#بهار
👈 #گزارش_زایمان
👈 #دلنوشته_مادران
#فهرست1
#فهرست2
👈#پیام_سنجاق_شده
@madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
استاد #قرائتی
📌 رعایت نوبت در ازدواج مهم نیست؛
[حضرت شعیب علیه السلام] نگفت اول دختر بزرگتر، تا دختر بزرگتر نرود دومی را نمیدهم، گفت «إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ» یکی از دو تا، هر کدام را خواستی.
🍎🍏 ما یک رفیق داریم در یکی از استانهاست، چهار تا دختر دارد، اول دختر سومی را شوهر داد، گفتم چرا؟
گفت این داماد سنش کم بود به اولی نمیخورد، به دومی هم نمیخورد، گفت مثلا این سن بیست ساله به آن سن شانزده ساله میخورد. گیر ندهیم.
⁉️ خیلی از دخترها هستند، بعضیهایشان هم به من نامه نوشتند که آقای قرائتی خواهر بزرگمان ازدواج نمیکند، ما چه گناهی کردیم، او راه بندان است. مثل ماشین جلو قفل میکند ما عقبیها چه کار کنیم این وسط.
📖 درسهایی از قرآن ۲۹/ ۴ /۱۳۸۵
#ازدواج_بهنگام
#سبک_زندگی_اسلامی_ایرانی
@madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ جوانها باید عشق و محبت و روحیه در زندگی #زناشویی رو از این زوج عاشق یاد بگیرند 😍😍😍
❤️ عشق فوقالعادهی حاجی بابا و ترنج خانم زمانی برای همه آشکار شد که چند عکس از آنها در فضای مجازی منتشر شد.
❤️ ترنج خانم ماسک خودش را به صورت حاجی بابا زد تا او کرونا نگیرد...
این زن و شوهر بیش از #70سال است با #عشقیمثالزدنی با هم زندگی میکنند...
#سکینهمودتورحمت
#ازدواج_بهنگام
#هنر_عشق_ورزی
eitaa.com/madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
1_953100059.mp3
3.13M
به جوانها #اهمیت داده نمیشود.
#جوان نیاز دارد.
#دوستدخترداشتن_یا_ازدواجموقت
بالابردن سن ازدواج توسط عرف
#جفتبرایحیوانآری_ولی_برایجواننه
#اصل_راهکار_ازدواجدائم
#زمینگذاردن_حکمخدا
#سکوت_حوزه_دانشگاه_الگوها
#یکمیلیونتجرد_دختراندههی60
#ازدواج_بهنگام
#حقوق_سربازی
eitaa.com/madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
1_970589587.mp3
819K
#استاد_الهی_فرد
🌹🌹دخترمان را #زودشوهر دادیم، ولی اطرافیانمان ما را به شدت #ملامت میکنند، در جوابشان چه بگوئیم؟
#ازدواج_بهنگام
#سبکزندگیاسلامیایرانی
eitaa.com/madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
#این_داستان_واقعی_است
#قسمت_اول
۲۳ سالم بود و در یک تشکل دانشجویی فعالیت داشتم. از طریق یک واسطه متوجه علاقه یکی از اعضاء این تشکل به خودم شدم و این موضوع برام خیلی سنگین بود اینکه باید صبر کنم تا شرایط کار ایشون درست بشه، چون اون موقع دانشجوی ارشد بودن واینکه مدام از طرف واسطه به من گفته میشد که اگر خواستگار خوبی آمد منتظر ایشون نمونم و از طرفی خواستگارهایی که می آمد که هیچ کدوووم مقید به دین و اعتقادات من نبودن.
۲سااال بااین شرایط گذشت از طرفی بحث خواستگاری ایشون بود و عدم اقدام از طرف خانواده و از طرف دیگه شرایط سختم توی خانواده خودم و فشار برای پذیرش بعضی از خواستگارها که از نظر اونها خوب بودن، هر چند مومن ومذهبی نبودن.
بعد از ۲ساااال مادر و خواهرشون اومدن خواستگاری، یه خواستگاری فرمالیته ۲۰ دقیقه ای وتماااام. فردای اون روز به من اطلاع داده شد که خانواده ایشون مخالف هستن و قضیه خواستگاری کلا منتفیه و انگار دنیا رو سره من خرااب شد.
اون موقع برای آزمون استخدام آموزش و پرورش میخوندم، آزمون رو قبول نشدم .اما سست نشدم افسرده ام نشدم با یه توکل قوی تصمیم گرفتم بایستم در مقابل تمام مشکلات زندگی.
چون دوتا خواهر کوچکتر داشتم اعلام کردم به خانواده ام که اگر مورده خوبی برای خواهرام هست، اجازه بدن بیان خواستگاری و من دوست ندارم مانع خوشبختی کسی بشم.
روزهای سختی بود. هم خواستگار برای من می آمد و اصلا مذهبی نبودن، هم برای خواهرا ولی هیچ کدوم جور نمیشد.
من تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم درحالی که تمام تلاشم رو کردم اون آقای مذهبی رو هم فراموش کنم که ۲سااال منتظرش بودم با تمام آرزوهایی که داشتم سخت بود خیلی سخت اینکه دوست داشتم ازدواج کنم و ۲سال منتظر بودم و یک دفعه همه چیز تمام شده بود.
حالا بر خلاف میلم تصمیم گرفتم ارشد بخونم. برای شرکت در کلاسهای کنکور رفتم تهران. به طور جدی شروع کردم درس خوندن و شب و روزم رو یکی کردم اما سال اول قبول نشدم در این بین بازم بحث خواستگاری من و خواهرام باتمام اون فراز و نشیب ها ادامه داشت.
دوباره شروع کردم به درس خوندن، صبح میرفتم کتابخونه تاشب. یکسال تمام خوندم و امتحانم رو دادم. منتظر جواب کنکورم بودم. در این بین یکی از دوستانم تماس گرفتن و اجازه خواستن من رو به یکی از همکارهای همسرشون معرفی کردن. الحمدلله شخص مومن و مذهبی بودن و من احساس کردم داره دعاهام مستجاب میشه . قرار شد ابتدا من و ایشون صحبت کنیم بعد خانواده ها اقدام کنن. صحبت های تکمیلی انجام شد و الحمدلله خیلی اشتراک بود توی همه چیز. بعد منتظر اقدام خانواده ایشون بودیم ومادر ایشون تشریف آوردن و رفتن و از طریق واسطه مطلع شدم که باز هم مادرشون مخالف هستن و من با اینکه به واسطه بحث ازدواج قبلی رو گفته بودم و تاکید کرده بودم اگر از نظر خانواده مشکلی نیست بیان جلو باز دوباره شرایط قبل به وجود آمد سخت تر از قبل خیلی....
و من با چشم گریان شهرم رو ترک کردم برای ادامه تحصیل به شهر تهران. در یک دانشگاه دولتی قبول شدم. یادمه هفته اول از دانشگاه تا خوابگاه گریه میکردم که خدایا شکرت ولی من دلم میخواست ازدواج کنم اصلا دلم نمیخواست درس بخونم....
گره بدی توی زندگیم افتاده بود و این گره علت اصلیش هم بحث اعتقادات من بود شاید اگر کمی راحت تر میگرفتم خیلی راحت ازدواج میکردم با یه شخص سطح پایین تر ولی دست خودم نبود دلم نمیخواست تو زندگیم خیلی مسائل غیر دینی باشه، دل بسته بودم به خدا و خیلی دوستش داشتم با اینکه خیلی سخت بود راضی بودم به رضایتش و بهش میگفتم وقتی تو دل شب بیدارم میکرد برای نماز ....
#تقدیرومشیتالهی
#ازدواج_بهنگام
#ادامهدارد
eitaa.com/madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
#این_داستان_واقعی_است
#قسمت_دوم
۳ ماه از دانشگاه جدید می گذشت و من ۲۷ سالم شده بود. که مجدد خواستگار قبلی، که دو سال به خاطرش صبر کرده بودم و با مخالفت خانواده شون، منتفی شده بود، پیگیر شدن که من ازدواج کردم یا نه؟ خیلی خوشحال شدن از اینکه من ارشد قبول شدم، بهم گفتن که توی این ۲ سال هیچ جا خواستگاری با خانواده نرفتن و فهموندن که یا با این خانوم یا هیچ کس ... شهریور همون سال هم سفر کربلا داشتن و باز زیره قبه جدشون، من را خواسته بودن و همه ی دعاهاشون این بار مستجاب شده بود وخانواده شون این بار مشتاق این وصلت و بسیار عجول.
طی ۲۰ روز همه چیز انجام شد و ما صیغه محرمیت خوندیم و قرار شد بعد از امتحانات ترم اول من عقد کنیم. در بهمن ماه عقد کردیم و بسیاری از دوستان ایشون و بنده که مطلع از این جریان در طی این ۴سال بودن شگفت زده و خوشحال از این وصلت.
خلاصه بعد از ۱.۵ سال دوران عقد و تمام شدن درس من و استخدام شدن ایشون در یکی از بهترین ارگان ها که این هم ثمره ازدواج بود، رفتیم سره خونه زندگیمون. و من روزی هزاران بار شاکر خدای مهربون که آسونی پس از سختی رو بهم داده.
از اول با همسرم صحبت کردیم که زود بچه دار بشیم و حداقل ۳ تا بچه رو خدا روزیمون کنه. به همین خاطر ۳ماه پس از عروسی اقدام کردیم برای بچه دار شدن ومن هر ماه منتظر😉😉😉 تا اینکه پس از ۵ ماه در اولین عید نوروز زندگی مشترکمان فهمیدم باردارم.
دوران بارداری بسیار راحتی رو پشت سره گذاشتم و سید محمد من در یک زایمان بسیار سخت ولی طبیعی و شیرین به دنیا آمد. بسیار پسرک شلوغ و بازیگوش و باهوش از وقتی چهار دست و پا رفت دیگه من یادم رفت استراحت رو البته الحمدلله که سالم بود اطرافیان یه موقع هایی میگفتن خیلی صبروحوصله داری ولی من که سری کتاب های من ِدیگر ما از استاد عباسی ولدی رو خونده بودم، میدونستم تمام کارهاش و ریخت وپاش هاش تمام مراحل رشدش هست و کنار می آمدم و سخت نمی گرفتم طوری که از ۸ ماهگی از خواب که بیدار میشد یک راست می آمد سراغ کابینت قابلمه ها و شروع میکرد بازی وسروصدا تا خوابش میگرفت هر روز کارش بود تا این حد که من قابلمه میشستم نمی ذاشتم بالا میذاشتم کف آشپزخونه برا آقا😂😂😂
هر مرحله از رشدش کارهای خاص خودش رو داشت از ۲سالگی دیگه آمد تو فاز آشپزی و من هرکاری کردم نتونستم کاری کنم که نیاد فقط مواظب بودم اتفاق خطرناکی نیفته در حدی که ۴ سالگی قشنگ نمیرو می پخت خودش یه بار که خواب بودم پخته و خورده بود 😂😋😋😋 خلاصه میخوام بگم خیلی خیلی شلوغ بود و حتی یه فازی بود از رشدش من ۱۰ دقیقه خونه مامانم نمیتونستم بمونم از بس اذیت میکرد و شلوغ کاری ...
۳ سالش که شد دوباره آزمون استخدام آموزش وپرورش رو گذاشتن. و من که عااااشق معلمی بود خیلی دلم خواست شرکت کنم. توی منطقه ما ۲ نفر رو بیشتر نمیخواستن. یادمه ماه رمضون بود از سحر میخوندم تا ۱۰صبح که آقا بیدار میشد. بعد کارهای پسرم رو انجام میدادم. بعد میبردمش پارک بازی میکرد منم روی چمن ها خلاصه نویسی میکردم بعد تا ۲ظهر که همسرم می آمد با پسرم بود. خوابش میکردم همسری که می آمد می رفتم کتابخونه تا افطار. خداییش همسرم خیلی کمک حالم بود شب و روز خوندم و رتبه اول تو منطقه خودم شدم و بعد از کلی مراحل مصاحبه و این داستان ها به آرزوی خودم که معلمی بود رسیدم.
#تقدیرومشیتالهی
#ازدواج_بهنگام
#فرزندآوری
#ادامهدارد
eitaa.com/madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
#این_داستان_واقعی_است
#یارزاق
#قسمت_سوم
راستی یادم رفت بگم که ما در پنج ماهگی پسرم صاحب ماشین شدیم. یه دوره ۱ ساله رو باید می رفتیم باز دانشگاه و من ۳تا ۴سالگی پسرم رو صبر کردم و برای بعدی اقدام نکردم در این حین خدا لطف کرد و صاحب خونه شدیم.
تابستانی که دوره تمام شد و من مهرش میخواستم برم سر کار، اقدام کردم برای بعدی و گفتم خُب ۵الی ۶ ماهی طول میکشه و خواست خدا این بود که ماه دوم به ما عنایت کرد.
یادمه قبل از اقدام به فرزند دار شدن ۲رکعت نماز استغاثه به امام زمان (عج) خوندم آخه من وهمسری خیلللللللی دلمون دختر میخواست. یه دعایی بعد نماز داره با اشک خوندم و گفتم آقاجان اگه صلاحمون هست به ما دختر بدین.
مهر و آبان رو رفتم مدرسه اواخر آبان بود که دچار یکسری مشکلات شدم ولی متاسفانه مدیر مدرسه خیلی اذیت میکرد و اصلا باهام همکاری نمیکرد طوریکه که مجبور شدم ۳ هفته مرخصی بگیرم. گفتم کامل خوب میشم و میرم مدرسه کم کم خوب شده بودم اما یه روز بعد از تمام شدن نماز، حالم بد شد. با هزار زحمت خودم رو رسوندم به تلفن و به خونه مامانم زنگ زدم چون همسرم محل کارش خارج از شهر بود. گفتم نخواد با سرعت تو جاده بیاد،چیزی نگفتم بهش.
مامانم باخواهرم آمدن و رفتم بیمارستان بستری شدم، پرستارها می آمدن و بیشتر احتمال سقط میدادن، به خواهرم میگفتم من از درد سقط خیلی میترسم دعا کن برام.
تا ۵ بعد از ظهر بیمارستان بودم یک عمر گذشت تا با اورژانس من رو بردن خارج از بیمارستان تا سونو دادم هیچ وقت اون لحظه رو یادم نمیره صدای قلبش رو شنیدم، دکتر گفت بچه سالمه اما یه هماتوم پشت جفت هست.
من وخواهرم انگار دنیا رو بهمون داده بودن خوشحال دوباره با اون پرستاری که بیمارستان فرستاده بود، برگشتیم بیمارستان. فردا صبح مرخص شدم و عصرش رفتم پیش دکترم وقتی سونو رو دید گفت باید استراحت مطلق بشی هماتوم ۵۰ درصد خطرناکه، گفتم دکتر پس مدرسه رو چکار کنم؟ گفت باید بین بچه و کارت یکی رو انتخاب کنی و من تماس گرفتم اداره و گفتم نمیتونم فعلا بیام و اونها هم یه نیروی موقت جایگزین من کردن.
۵۰ روز استراحت مطلق شدم خیلی سخت بود، هم برای من هم همسرم هم پسرم که هر روز باهاش بازی میکردم و الان نمیتوتستم بلند بشم. خیلی دوران سختی بود، هفته ۲۰ گفته بودن معلوم میشه که بچه میمونه یا نه. هفته ۱۸ بود که رفتم سونو فقط به هماتوم فکر میکردم که الان چند درصد شده وقتی گفت ۲۵ درصده خیلی خوشحال شدم سریع پرسیدم دکتر جنسیت بچه چیه؟ گفت دختره😍 و من اشک شوق در چشمانم جمع شد، اشکام می آمد همه چیزش سالم بود و من دستپاچه که زودی برم بیرون به همسرم بگم دختردار می خوایم بشیم. وقتی بهش گفتم چشماش از خوشحالی برق میزد. همون شب رفتم چند تا کتاب برا پسرم خریدم و یه کتاب در مورد حجاب برا دخترم😘😘
#تقدیرومشیتالهی
#ازدواج_بهنگام
#فرزندآوری
#ادامهدارد
eitaa.com/madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام
#این_داستان_واقعی_است
#قسمت_چهارم
توی دوران بارداریم، قرآن زیاد میخوندم، چند بار ۱۴ هزار صلوات فرستادم و چله زیارت عاشورای آیت الله حق شناس رو به نیت سلامتی و صالح شدن و زایمان راحت خوندم.
همیشه دلم میخواست با درد زایمان برم بیمارستان. توی ماه ۹ بودم، حدود ۲۰ روز مانده به زایمانم. رفتم دکتر و سونو نوشت گفت وزن بچه خیلی کمه و اگه به دنیا بیاد ممکنه نیاز باشه بستری بشه برا همین هر یک روزی که داخل شکم باشه برای ما بهتره.
خلاصه دکتر گفت هر روز باید نوار قلب بدی و سونو که ما وضعیت بچه رو بدونیم. روز اول ماه رمضان پارسال بود تا ۹ شب دکتر بودم چند بار نوار قلب گرفتن خوب نشد. همسرم بنده خدا و خواهرم که همراهم بود هنوز افطار نکرده بودن، بهم گفتن برو خونه خوب غذا بخور بعد بیا.
آمدیم خونه دوباره ۱۱شب رفتیم دوباره خوب نشد نوار قلب. گفتن برو خوب صبحانه بخور دوباره بیا. آمدیم خونه از ۵ صبح درد خفیف زایمان شروع شده بود، می خوابیدم دردم میگرفت، بیدار میشدم دوباره می خوابیدم تا ۱۰صبح دیگه شدید شد.
زنگ زدم به خواهرم چون مادرم مسافرت بود با گریه که خیلی درد دارم همسرمم آمد خونه رفتیم بیمارستان.
حالا هرچی به اورژانس مامایی میگفتیم این درد زایمان هست اونم زنگ میزد به دکترم، دکترم میگفت نوار قلب بگیرید، مسکن بزنید میخواست از زایمان زود رس جلوگیری کنه فکر میکرد کمردرد معمولیه. پرستار گفت برو غذات رو بخور دوباره بیا. همسری ام غذا گرفت بود تو ماشین می خوردم و درد شیرین زایمان رو می کشیدم 😍
وقتی رفتیم دوباره برا نوار قلب خواهرم دیگه رفت تو فاز دعوا با پرستار که چرا قبول نمی کنید که این درد زایمانه!! در رو باز کرد رفتیم تو که دعوا شروع شه، دیدم اهههه دوست خودمه گفتم به دادم برس از صبح دارم درد میکشم. وقتی معاینه کرد سریع زنگ زد آمدن من رو بردن تالار زایمان، هنوز بستری نشده بودم و پرستار مسئول من خودش رو معرفی نکرده بود و از شانس هم پزشک خودم شیفت بود که دخترم به دنیا آمد و با یک زایمان خووووب و کوتاه و شیرین و خاطره انگیز همه رو شگفت زده کرد و به قول دکترم خستگی رو از تن همه مون در آورد.
یه دختر خوشگل ناز نازی که اولین بار که دیدمش یکی از لحظات زیبای عمرم بود. سفید و بور و ناز نازی ... نذر امام حسن مجتبی کرده بودم که اگه دختر دار شدم اسمش رو فاطمه بذارم و فاطمه ساداتم شد چشم و چراغ خونه و نور چشمای باباش. نمیدونید چقدر عشق میکرد با این دختر، رفته بود لباس سفید تمیز پوشیده بود با یک سبد گل سرخ آمد برای استقبال از من و دختری...
پسرمم که کلی عشق میکرد که خواهرجون دار شده، به همه ی دوستاش میگفت بیاید خونه مون اون رو ببینید😊😊😊 توی دوران بارداری از وقتی فهمیدم دختره شروع کردم به بافتن پیراهن های خوشگل، از بس ذوق داشتم. دیگه اول دختری، بعد پسری رو لباس می خریدم😊
از بیمارستان مرخص شدم و من با هزار امید و آرزو فاطمه ساداتم رو آوردم خونه. بهترین ساعات و لحظه های عمرم بود، وقتی بیدار میشد برای شیر، نصف شب هم وضو می گرفتم و شیر میدادم نذر کرده بودم با وضو شیرش بدم که مومن و باحجاب بشه ... کل دورانی که شیر خورد شاید ۲ الی ۳بار بالاجبار نشد که وضو بگیرم. خلاصه کنم صبح ها باعشق بیدار میشدم اول کارهای دختری بعد پسری، هرکس میگفت بچه هااات خوبن کیف میکردم که من ۲تا بچه دارم...
فاطمه سادات ۹ ماهه شده بود و مرخصی من تمام، هرچند به خاطر کرونا مجازی بود ولی بازم نزدیک بود که من رو هر روز بفرستن مدرسه ... نذر حاج قاسم کرده بودم که بهترین شرایط برا بچه م به وجود بیاد و خدا رو شکر بازم برای من مجازی شد.
مدتی بود که دخترم رو برای مراقبت نبرده بودم درمانگاه، قرار شد سه شنبه ببرم درمانگاه ببینم رشدش خوب هست یا نه. برا همین دوشنبه بردمش حمام، خونه ام رو حسابی تمیز کردم، شبش خونه مامانم بودیم. اینم بگم دوران نوزادیش بسیار نجیب بود در حدی که حتی یک شب بیقراری نکرد یه موقع هایی که سیر بود دستش رو میخورد و می خوابید برعکس پسرم که تا ۵ ماهگی بیچاره مون کرد😉😉😉
#تقدیرومشیتالهی
#ازدواج_بهنگام
#فرزندآوری
👈قسمتآخر در پست بعدی
eitaa.com/madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام