eitaa logo
مادران بهشتی
96 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
19 فایل
ارتباط با مدیر: @sadra_33 نسال الله منازل الشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۴۵ میخاستم در رابطه با فرزندآوری و رزاقیت خداوند مطلبی رو عرض کنم تا جوانان عزیز ما به خدا یقین پیدا کنن. خدا رحمت کنه رفتگان همه رو، مادرم همیشه میگفت مادر، به خدا علاوه بر اطمینان، یقین هم داشته باش... روزی رو خدا میده... رزق پدر و مادر هم در گرو فرزندان هستش. بنده بهورز هستم و همسرم هم نظامی در دوران مجردی مطالعه زیاد داشتم و چون عاشق بچه بود، هر اسمی خوشم میومد، می گفتم اسم بچم اینه تا شد ۱۱تا اسم😂😂 گفتم خب یکی دیگه پیدا کنم دوجین بچه!! که خدا نخواست یکی هم نصیبم بشه و حکمت بوده (البته درپی فرزندخوانده بودیم درشیرخوارگاه آمنه) ۸ سال از ازدواج ما گذشته بود، هر دو کارمند، درخونه سازمانی، هزینه برق ،آب،نفت و گاز رایگان اما در این هشت هیچی نتونستیم اضافه کنیم وسایل همون جهیزیه و هرچی از اول ازداوج داشتیم... ساعت ۱۱ شب بود خواهرم تماس گرفت که بچه نمیخوای؟ گفتم کور از خدا چی میخواد... خلاصه یه دختر سه روزه رو قبول کردیم و من شددددم ماماااان چه لذتی داشت شبا بیدار می شدم، شیر براش درست میکردم، تو صورتش نگاه میکردم، تو صورتم نگاه میکرد با خنده اش خندان بودم 😍😍😍 دخترکم بزرگ و بزرگ شد رسید به ۸ سالگی یعنی ۱۶ سال ازازدواجم گذشت... حالا در طی این ۸ سال دوم من و همسرم علاوه بر لذذت پدرومادرشدن چه چیزهای دیگه بدست آوردیم؟ 🌺زمین 🌺یه آپارتمان در شهر ورامین ۹۰متری 🌺ثبت نام جهت حج تمتع 🌺ثبت نام جهت عمره مفرده 🌺 زیارت کربلا 🌺 تعویض وسایل زندگی 🌺خرید ماشین ما هیچ گنج زیرخاکی هم بدست نیاوردیم، ‌ارثیه هم نداشتیم بجز گنج👧👧👧👧👧👧نی نی خوشگلمون و یقین به خدا عزیزای جوان به خدا توکل کنید و یقین حاصل کنید تا نتیجه ببینید.... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۵۴ ما ازدواج آسانی داشتیم توی گرفتن مراسم و خرید جهیزیه نه به همسرم و نه به مامانم سخت نگرفتم. سه سال اول زندگی مشترکمون بچه دار نشدیم که وضعیت مالیمون بهتر شه ولی هر سال ضعیف تر از سال قبل شدیم با کلی بدهی... کم کم از هم فاصله عاطفی گرفتیم بیشتر از زن و شوهر شبیه هم خونه و هم اتاقی بودیم. همسرم صبح تا شب سرکار بودن و من تنها توی خونه، خیلی بداخلاق شدم ، کلی اخلاقای زشت پیدا کردم😥 رابطمون رو به نابودی رفت ولی من هنوز خواب بودم، خداروشکر تفکر همسرم عوض شد و متوجه شدن که اگه بچه دار بشیم، زندگیمون دوباره گرم میشه اما حالا ما میخوایم خدا نمیخواد 😔 خلاصه بعد از کلی این در اون در زدن خدا مارو هم مورد رحمتش قرار داد و جوابمونو داد و یه فرشته😍 برامون فرستاد. ولی با چه ویاری😷😷😷 خیلی خیلی بد(الان که منتظر ی تو راهی دیگه ام به اون موقع هام میخندم میگم کاش خدا دوباره باهمون ویار وحشتناک بازم بهمون بچه بده . (انتظار خیلی جالب نیس اصلا جالب نیست. دعا کنید برامون😇) طی پروسه ۱۷ ۱۸ ساعته بلاخره علی آقامون قدم رنجه فرمودنو تشریف فرما شدن🎉🎉🎉 زندگیمون کنار همه مشکلاتی که هر خانواده ای داره کنار همه غم ها و شکست ها، خیلی بهتر شده بود قبل از این که خانوادمون سه نفری بشه گاهی پول تهیه خوراک هم نداشتیم. علی جانم که اومد یکم شرایط بهتر شد. همسرم توی کارشون معروف تر شدن و ... برای بارداری دومم حواسم بود که اشتباه چند سال پیشو نکنم و عقب نندازمش خداروشکر این بار خدا خیلی زود راضی شد فرشتشو به ما بسپاره، ویارم کما فی سابق ولی این بار با تجربه تر بودم و کمتر اذیت شدم و اما وقت زایمان هرچقد تو زایمان علی سخت و طولانی بود، زهرا جانم زود و راحت تشریف فرما شدن. انقد خووووب بود که بدنیا اومد، باورم نمیشد تموم شده😂😇😍 برا همه خانوما از این مدل زایمانا آرزو میکنم. توی دوران بارداری زهرا جانم من لباسشویی نداشتمو، لباسای علی اقا و ...با دست میشتم توی سرما و گرما ولی به لطف وجود مبارک زهرا خانوم هم ماشین لباس شویی خریدیم😍 هم ماشین سواری😍 وضعیت درامد همسرم زمین تا آسمون فرق کرد ولی همچنان مستاجر بودیم تا این که زهرا جان دو سالش شد و خدا بهمون یه عزیز کرده ی دیگه داد (ی استادی میگفت خانومای باردار توی بارداری برای هر حمل و مشقتهاش از خدا یه چیزی بخوان ان شاءالله خدا نگهدارش باشه ) خونه دار شدن برای ما با توجه به قیمت خونه و زمین و درآمد همسرم محال بود محااااااااال این بار بخدا گفتم تو این بارداری بهمون خونه بده هرچند کوچیک ولی مال خودمون که استرس صاحبخونه و جابجایی رو دیگه نکشیم ، یه مدت بعد از این که علیرضامو از دست دادم (ماه آخر بارداری بخاطر اشتباه پزشک، تازه بعد دوتا زایمان طبیعی سزارینم کردن☹) در حالی که خیلی وضعیت روحیم بهم ریخته بود خدا بهمون خونه داد، با چه قیمتی و با چه شرایطی همه چی دست به دست هم داد که ما هم صاحب خونه شدیم 💫 کار خوبه خدا درست کنه💫 خدا که بخواد به اشارتی همه چی رو به راهه(ان شاءالله ک همتون صاحب خونه بشید) و اما 👈👇 دقیقا وقتی که تصمیم گرفتیم که همین دوتا کافیه و..... با این کانال آشنا شدم، اگه دقت کنیم میبینیم تو زندگی های همون دقیقا سرِ بزنگا خدا یه نشونه یه تلنگر یه چراغ راه بهمون میده و ازش ممنونم که هیچ وقت تنهام نذاشت، حتی تو خطاکار ترین حالتم، توی سخت ترین لحظاتم. آشنا شدن با کانال شما و شناخت وظیفه و امر امام خامنه ای عزیزم و خوندن تجربه ی خانوما باعث شد من اول خودمو و بعد همسرمو قانع کنم و قرار بذاریم تا جسممون باهامون همکاری کنه نسلی شیعی ولایت مدار و محب اهل بیت اضافه و تربیت کنیم ان شاءالله خیلی وقتا به همسرم میگم به برکت وجود این بچه هاس که منو شما داریم از نعمتهای خدا استفاده میکنیم. و باز هم التماس دعا دارم برا ههههههمه کسایی که بچه میخوان کانال«دوتا کافی نیست»
۳۵۵ من تک دختر بودم و سه تا داداش داشتم که آخری ۱۲ سال از من کوچکتر بود. ما دور از فامیل تو تهران زندگی میکردیم و اقواممون مشهد بودن. تنها دختر خونه و یار مادر و مادر برادرم بودم به طوری که همه می گفتن تو مامان داداش حسینتی. همیشه به خاطر نداشتن خواهر احساس تنهایی میکردم و تو مدرسه هم با هیچ کی اونقدرا صمیمی نمیشدم. سر خودمو به کاری بند میکردم تا زیاد از تنهایی اذیت نشم. گاهی اوقات با پدرم بسکتبال بازی میکردم، خیلی خوش می گذشت ولی کم بود. ۱۴ یا ۱۵ ساله که بودم با پدرم کلاسهای تکنولوژی فکر رو میرفتم که کلی باعث ارتباط بهترم با خالقم و با اطرافم شده بود. هر موقع مسجدالحرام رو تلویزیون نشون میداد از خدا میخواستم که اول ازدواجم برم مکه، نمیدونم چطوری ولی خواسته بودم. خلاصه تو همین دوران وانفسای نوجوانی به جوانی بودم که مادر شوهرم زنگ زدن با مادرم راجع به پسرشون و من صحبت کردن. جالبه بدونین که تقریبا ۷ یا ۸ سال پیشش موقعی همسرم سرباز بودن، پدرم ایشون و خونوادشون رو می‌شناختن و به مامانم گفته بودن انشاءالله یه روزی این آقا پسر بیاد خواستگاری دخترمون☺️ خانواده همسرم خیلی مذهبی بودن و خصوصا همه اخلاق و رفتار و منش همسرم رو تایید میکردن. اینطور شد که پدرم اجازه خواستگاری دادن و خانواده همسرم از مشهد اومدن تهران خواستگاری من. پدرم میخواست مهریه مون ۱۱۴ سکه باشه ولی با کلی خواهش و التماس من و لطف ائمه، پدرم به ۱۴ سکه راضی شدن. چون شنیده بودم از پیامبر روایت داریم عروسی که مهریه اش کمه برای همسرش بابرکته، اینطوری میخواستم ولی واقعا نمیدونستم برکت یعنی چی🤔. ما یک سال نامزد بودیم، بعد به طور غیر منتظره ای همسرم استخدام شدن و بالاخره پدرم اجازه عقد رو دادن. و بعد هم با کلی اصرار و التماس و خواهش از پدرم ایشون راضی شدن که ما بعد از کمتر از ۱۰ ماه بریم سر خونه زندگی خودمون. همسرم پشتکار فراوانی داشتن و در عین حال بسیار دوستدار ائمه خصوصا خانوم فاطمه زهرا (س) بودن. همون اول عقد با همسرم دو تا قرار گذاشته بودیم اولیش اینکه هر شب دو رکعت نماز شب بخونیم و دومیش هم اینکه هر شب سوره نبا رو تلاوت کنیم تا انشاءالله بعد یک سال بریم مکه. قرارمون رو پیگیری میکردیم و طبق وعده روایی که داده شده بود در کمتر از یک سال عازم حج عمره شدیم و بعد هم رفتیم خونه خودمون. خیلی خیلی دوران زیبایی بود در عین سختی. همیشه تو عقد که بودیم به خاطر دوری راه با تلفن ارتباط داشتیم و به هم توصیه صبر میکردیم. میگفتیم میوه صبر شیرینه، واقعا هم شیرین بود. سال اول ازدواج من پیش دانشگاهی رو در دبیرستان بزرگسالان خوندم و تونستم مادر شوهرم رو هم تشویق کنم بیان مدرسه و دیپلم بگیرن. با هم می رفتیم مدرسه خیلی جالب بود همه فکر میکردن مادر شوهرم مامانمه، بس که با هم صمیمی بودیم. من دانشگاه قبول شدم البته فقط بخاطر ثابت کردن به پدرم که من میتونم هم خونه شوهر باشم و هم درس بخونم. از اول ازدواج قرارمون بود که دو جین بچه بیاریم🤭😊 همه بهمون میخندیدند البته بعضی هم تشویق میکردن. خودمونم باورمون نمیشد😂 سال دوم دانشگاه دخترم به دنیا اومد و من دو ترم مرخصی گرفتم. دخترم که ۶ ماهه شد دوباره کلاس میرفتم با مادر شوهرم برنامه ریزی کرده بودم روزهایی که ایشون خونه بودن کلاس بر می داشتم تا بتونم دخترم و بذارم پیششون، خدا خیرشون بده خیلی کمکم کردن. تو همون دوران تونستیم یه پیکان بخریم الحمدلله. دخترم دوسالش بود که پسرم رو باردار شدم و هر طوری بود دانشگاه رو در حد کاردانی تموم کردم و چسبیدم به بچه داری و خونه داری. همون موقع رفتیم خونه ای که خریده بودیم الحمدلله 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست»
۳۵۵ پسرم یک سالش شده بود من از راکد بودن خسته بودم انقدر گشتم تا کلاس حفظ قرآن پیدا کردم تو مسجد نزدیک خونمون. میرفتم کلاس حفظ فک کنم ۹ جزء حفظ کرده بودم که دختر سومم به دنیا اومد و ما یه خونه بزرگتر خریدیم الحمدلله من با سه تا بچه کوچک ده جور فعالیت فرهنگی میکردم تو خونمون جلسات مذهبی میگرفتیم، تو خیابون خیمه شادی و عزای ائمه رو برپا میکردیم. در کنارش قرآن هم حفظ میکردم الحمدلله این بار فاصله بچه ها بیشتر شد، دخترم سه سالش بود که دختر چهارمم به دنیا اومد الحمدلله و من هم هنوز مثل لاک پشت در کنار تمام وظایف خونه و بچه ها قرآنم رو حفظ میکردم. همه همکلاسی هام از من جلو زدن خیلی ها حفظشون تموم شد ولی من ناامید نشدم و ادامه دادم میگفتم عیب نداره دیر و زود داره سوخت و سوز نداره، همسرم هم در این مسیر بسیار کمکم بودن به طوری که اگر هدایت و پشتیبانی ایشون نبود هیچ وقت اینجایی که هستم نبودم. خلاصه بعد یک سال و هشت ماه از آخرین فرزندم دوباره باردار شدم. اما همون اوایل کرونا بود که بعد از ۳ ماه و ۱۰ روز جنینم سقط شد و چقدر دوران سختی بود خصوصا برای همسرم. دختر بزرگم که الان ۱۱ سالشه برام کاچی درست میکرد و بهم رسیدگی میکرد. نمیدونین چقدر تو همون بارداری بهم می رسید ماشاءالله خانوم شده همه کار بلده. غذا درست کردن ، بچه داری کردن، خونه تمیز کردن، به مامان باردار یا زائو رسیدگی کردن، قرآن خوندن و حفظ کردن، بچه ها رو مدیریت کردن، خلاصه با این تعداد بچه، خودش بزرگ شده و خواهر ا و برادرش هم همینطور. جونم براتون بگه که بعد دو ماه از سقط به فرمان رهبرم دوباره باردارم😍 الحمدلله که زندگی مون عین وعده ای که خدا داده شیرین و دوست داشتنیه. و روز بروز برکت مادی و معنوی زندگی مون بیشتر میشه و ما راهمون رو با قدرت تر از قبل پیگیری میکنیم. به امید خدا کانال«دوتا کافی نیست»
۳۶۰ فرزند آخر خانواده ای با ۹ فرزند هستم. خواهربرادرهام تحت تاثیر شعار "فرزند کمتر" بودن و بیشترشون ۲ تا بچه آوردن. الان که سنی ازشون گذشته میگن که اشتباه کردیم. در سن ۲۰ سالگی ازدواج کردم و به تبع همین تبلیغات و دیدن خانواده، منم تمایل به ۲ فرزند داشتم ولی دوست داشتم فاصله سنی کمی داشته باشن که همبازی بشن. ۲ سال بعد از ازدواج پسر اولم به دنیا اومد. و ما بعد چند ماه صاحبخانه شدیم، حتی فکرش را هم نمیکردیم. به اصرار من و عقب انداختن های همسرم پسر دومم با فاصله ۳ سال و ۸ ماه از پسر اولم به دنیا آمد. و بعد از مدتی ماشین خریدیم. ویار شدید تا ۵ ماه سر هر دو داشتم. اما برا دومی به شدت پاهام ورم کردن و تا ۵ سایز بزرگ شدن. هفته ۳۸ هم کیسه آبم پاره شد و دکترها خیلی راحت سزارین کردن. به شدت حالم بد بود درد خیلی زیادی داشتم. چون تجربه زایمان طبیعی داشتم سزارین اصلا برام قابل قبول نبود. بعد چند ماه آیو دی گذاشتم که بچه دار نشم🙈 پسرم که ۵ سالش شد، احساس کردم جای بچه تو خونه خالیه. از طرفی فرمایشات رهبری رو شنیدم در باب فرزندآوری و این که جهاد زنان امروز فرزند آوری هستش. اما همسرم به شدت مخالف بودن و میگفتن دوتا کافیه. اطرافیان درجه یک هم همین نظر رو داشتن و من رو از این کار نهی میکردن. میگفتن حوصله میخواد، پول میخواد. همسر من کارگر هستن و میگفتن پولدارها بچه نمیارن، شما برا چی به فرزند زیاد فکر میکنی. به هر حال چند سال گذشت و همسرم روز به روز مخالفتش بیشتر شد و من برای آینده خود بچه ها و جامعه و نسل شیعه و ... نگران بودم، تا اینکه تصمیم گرفتم بدون اطلاع همسرم آیو دی رو بردارم🙈 و باردار شدم😊 وقتی که همسرم متوجه شد. تا سه روز باهام صحبت نکرد بعد اون هم سرسنگین در حد واجبات😔 و مثل همیشه ویار اما این دفعه ده برابر قبلی ها. در این حین با خودم میگفتم خدایا این بچه رو با این شیوه آوردم، بعدی رو چطور بیارم همسرم به هیچ عنوان دیگه دم به تله نمیده😂 پسرهام بزرگ شدن دیگه همبازی مناسبی برا این نیستن و در ضمن ۳ تا کمه، تا اینکه رفتم سونو بعد دو ماه که متوجه شدم خدا لطف بزرگی بهم کرده و دوقلو باردار هستم😍 چقدر خوشحال شدم خدا را از نزدیک دیدم و چقدر استرس که واکنش همسرم چی هست.‌ خب وقتی متوجه شد باز چند روز رفت تو خودش و باز از قبل سرسنگین تر😞 من دو تا دختر از خدا میخواستم و همسرم همش میگفت لااقل ان شاءالله یا هر دو پسر باشن یا یکیش پسر شه. و باز سونو گفت هر دو دختر 😊و باز همسرم😔 بدنی ورم کرده به شدت، بسیار بی حال با دوتا پسر شلوغ، با همسری که هیچ گونه حمایت نه کاری نه زبانی بلکه با بی محلی... زایمان در اوج کرونا😂 و پسرهایی که باید اینترنتی تو خونه درس میخوندن😣 مادرم هم پیر هستن و نمیتونستن ازم مراقبت کنن اما وجودشون تماما دلگرم کننده هستش😍 خدا همه مادرها رو سلامت حفظشون کنه.‌ افسردگی بعد از زایمان و شماتت اطرافیان که کلا منو از کاری که کرده بودم پشیمون کرده بود تا ۴۰ روز... که به لطف خدا با کانال دوتا کافی نیست آشنا شدم و کلی بهم روحیه داد 🙏 واقعا سزارین هم توان جسمی رو به شدت کم میکنه هم افسردگی شدید میاره خدا نصیب هیچ کس نکنه‌. بقیشم نگم بهترِ همش شد غم نامه😆 همه ی دلخوشیم خدا بود و خانم فاطمه زهرا که خودم ازش همچین فرزندانی رو خواسته بودم و اونم با مهربانی اجابت کرده بود. روزهای سخت گذشت. میگن عمر روز سخت کمه، حالا دخترام چهار ماهه هستن. وضع جسمیم بهتر شده. همسرم الحمدالله خیلی بهتر شده و از داشتن دختر اونم دوتا خیلی راضیه تازه میگه کی زبون باز میکنن، بگن بابا کی میای خونه؟ بعد من با کله بیام😄 یا میگه اینا فقط دخترای بابا شونن☺️ پسرانم خیلی مسئولیت پذیرتر شدن و خیلی خوشحال از داشتن بچه کوچک در خانه، میگن هیچ تبلتی به قشنگیه آبجیا نیست. الحمدالله اوضاع مالی بهتر شده. حقوق همسرم کمی بیشتر شده اما تو این اوضاع گرونی از قبل بیشتر میخریم اما پول همچنان هست و این یعنی برکت. خیلیا فکر میکنن حالا که ۴ تا بچه داریم چقدر دچار فشار مالی هستیم اما واقعا این طور نیست اوضاع از قبل بدتر نشده که هیچ بهتر هم شده ☺️ و اینکه بعد مدتها داره جور میشه که همسرم برا خودش کار بزنه. و من خوشحال که توانستم گام کوچکی در راه جهاد بردارم. و واقعا داشتن فرزند اونم دوقلو حسابی با راحت طلبی مبارزه میکنه که متاسفانه امروزه خیلی ها دچارش شدن و یکی از دلائل نیاوردن فرزند شده. کسی که دنبال راحتی هست نمیتونه این موارد رو تحمل کنه. باید اساس رو پذیرفت که راحت طلبی آفت دین و دنیای ماست. ان شاء الله بتونم فرزندانم را آنطور که شایسته سربازی آقا صاحب الزمان هست تربیت کنم کانال«دوتا کافی نیست»
۳۷۲ بچه اول من خدا خواسته بود و ما از لحاظ روحی و مالی آمادگی نداشتیم. یه کم سخت گذشت چون بی تجربه بودیم و بی پول مخصوصا برای همسرم... فرزند دوم رو با اصرار برای تنها نبودن فرزند اولم آوردم و هر سری همسرم برای پول پوشک و مسائل دیگه نالان بود ... بعد از فرزند دوم چند بار تصمیم به وازکتومی گرفتیم. حتی معرفی نامه گرفتیم ..ولی هر بار من می گفتم نکنه داریم کار حرام انجام میدیم و همین شک چند سال طول کشید تا اینکه آقا دستور جهاد فرزندآوری دادند. خوشحال بودم که آن عمل عقیم کننده را انجام ندادیم و لطف خدا بود. من تصمیم به فرزند آوری داشتم ولی همسرم به علت خاطرات پر دردسری که داشت (که البته من هم دخیل بودم در آن...خب بی تجربه بودم... مثلا بارها نصف شب فرستادم برن پوشک یا پستانک بگیرن ... یا مدیریت خونه و بچه رو خوب انجام نمیدادم ...) اصلا موافقت نمی کردن. یک سال طول کشید ولی بی فایده بود منم نشستم پای سجاده. گفتم خدایا دل دست توست، خودت تو دلش بنداز.(البته از تذکر های غیر رسمی و غیر مستقیم همچنان استفاده میکردم...مانند خواندن احادیث فرزند آوری به صورت کاملا تصادفی 😅😅، یا تعریف از خاطرات خوب بچه ها یا خیر و برکتی که بچه ها برای ما داشتن.. یا ارزش جهاد و نکات تربیتی و کلی سیاست زنانه ..) الحمدالله یک دفعه همسرم از این رو به اون رو شد و گفتند حالا که قرار هست جهاد کنیم پس باید کامل به حرف رهبر گوش کنیم و رو ۶ تا بچه برنامه ریزی کردند. من که هاج و واج مونده بودم.. خدا رو شکر برای بچه سوم اقدام کردیم و از همون اولش همه چیز فرق داشت... اولا پول پس انداز کردم تا برای هزینه ویزیت و آزمایش ها و بیمارستان و لباس بچه و... به شوهرم فشار نیاد... خیلی روحیه ام رو بالا بردم و به طرز شگفت آوری همسرم که در بارداری های قبل بسیار بی تفاوت و نا همراه بود، کاملا همراهی میکردند. مثل پروانه دور من می‌چرخیدند... خودم تعجب میکردم چون اصلا اهل این کارها نبودند.. بچه که به دنیا اومد خیلی هوامو داشتند و الحمد لله خیلی از لحاظ مالی دچار مشکل نشدیم. به قدری در بچه داری کمک میکردند که نگو، سر بچه های دیگه بخاطر گریه بچه حتی گاهی دعوا هم میکردند اما سر سومی می گفتند تازه دارم میفهمم بابا یعنی چی ... سر پول پوشک و ..شاید یه وقتایی کم میاوردیم اما همسرم با توکللللللل بسیییار زیاد میگفتند خدا بزرگه، مگه تا الان موندیم؟ اصلا یک ذره احساس سختی و پشیمانی نداشتیم... چرا؟ چون اولا با نیت اطاعت امر ولی بچه آوردیم و خداوند هم جبران کرد و زاویه دید ما را اصلاح کرد که اصلا مشکلات به چشم ما نمی آمد. دوم باور داشتیم بچه رزق و روزی خوش رو با خودش میاره ... من فهمیدم رزق و روزی فقط پول نیست ...گاهی صبر، گاهی خنده، گاهی کمک دیگران، گاهی معنویات همه از رزق و روزی بچه هاست... پس لطفا بخاطر اینکه اعصاب ندارید، تحمل ندارید، بدنتان ضعیف است، فرزند آوری را به تعویق نندازید. سوم سعی کردیم اوضاع را بهتر مدیریت کنیم... پس انداز، مدیریت پول ‌بیمارستان، پزشک خوب، روحیه دادن به همدیگه، تقویت بدن خود و تقویت اعصاب...اصلاح تغذیه... باید سعی خودمان را در اصلاح سبک زندگی داشته باشیم تا زندگی طبیعی با فرزندان زیاد و پر برکت نصیب ما شود. چهارم نگاه کنونی خود را از نگاه" اضافه کردن یک نان خور" به نگاه "اضافه کردن یک نان آور " تبدیل کردیم و میخواهیم بچه ها را زود به سر کار بفرستیم تا خودشان درآمد داشته باشند و از بچگی به پس انداز کردن و مستقل بودن تشویق شان کردیم... الحمدلله الان خودشان وسایل خودشان را میخرند... به خدا اعتماد کنیم ...خداوند بندگان خود را تنها نخواهد گذاشت. کانال«دوتا کافی نیست»
۳۷۵ دختری ۳۱ ساله بودم و از نظر جنسی خیلی درگیر بودم به پیشنهاد یکی از استادام و با اجازه از مرجع تقلیدم، پس از توضیح اوضاعم با جوان ۲۰ ساله ای ازدواج موقت کردم و کم کم اوضاع روانی و بدنی و تنشهای روحیم خوب شد. روزی در حرم یک امام زاده با آقا پسر در حال صحبت بودیم که نگهبانی ما رو گرفتن و پدرم از موضوع با خبر شدن و خیلی ناراحت😬 و رابطه ما تمام شد. بعد از یک هفته اون آقا پسر تنهایی اومد و با پدرم قرار صحبت گذاشت و منو از پدرم خواستگاری کرد❤️ولی پدرم خیلی مخالفت شدید کردن، یکی بخاطر سن پایین ایشون و دیگری اوضاع مالی که جز ماهیانه ۴۵ هزار تومان بیشتر پول نداشت و من که دختری ناز پرورده و تحمل فقر رو نداشتم رو، بهانه کردن😒 ولی مادرم که زنی بسیار فهمیده و خدا طلب هست و اعتماد به خداش زیاده بعد از تحقیق و استخاره با همه حرف زدن و همه رو راضی کردن دوستان، همسر من حتی پول خرید حلقه عروسی نداشتن و از استادشون قرض کردن و کت و شلوار خواستگاریشون هم قرضی بود تا این حد در فقر بودن... ولی هفته بعد از عقدمون هدیه ای شامل حالمون شد، و مجلس عروسی آبرومندی رو با اون پول گرفتیم همه تعجب میکردن از کار خدا🙏 عزیزان خواهر شوهر و مادر شوهرم تو روی خانواده ما ایستادن و هر حرف زشتی رو زدن ولی مادرم با آرامش کامل گفت هر چی خدا بخواد پیش میاد. الان ۱۱ سال از اون زمان گذشته و نه ارثی به ما رسیده و نه کیسه پولی نازل شده ولی با تلاشهای کوچک ما و برکت دادن اون توسط خالق، اون جوان فقیر یک خونه کوچیک و یه ماشین و دوتا بچه ناز داره و همه رو از الطاف خدا میدونه بعد از عروسی حامله شدم و رزق دخترم خیلی زیاد بود، بعد از زایمانم هم کربلا طلبیده شدیم و در یک هفته در ناباوری کامل هم اسکان مجانی نصیبمون شد و هم پول کربلا جور شد و در کربلا از امام حسین یک علی اکبر مثل پسر خودش خواستیم که خدا بهمون یک پسر هم داد که اونم رزق عجیبی داشت از خرید خونه و ماشین و... خلاصه دیگه بچه نیاوردیم تا این دوتا روی پاشون بیاستند ولی در اصل همسرم بچه نمی خواست چون سر اون دوتا از همه ی درس و کارش کلا افتاده بود و هر چی من اصرار بر بچه دوباره داشتم ایشون انکار میکرد تا اینکه با این کانال و مشاوراش آشنا شدم و فهمیدم کجای کارم اشتباه است😞😞😞 من از همسر بچه میخواستم ،نه از خدای او ❤️ از خدا خواستم و همسرم دلش بعد از ۱۰ سال سرسختی راضی شد☺️ آرزو داریم بتونم بچه هایی شیعه پرورش بدیم کانال«دوتا کافی نیست»
سلام عزیزان🤚 بسلامتی پاییز هم اومد..... 🍃فصل بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟... داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید! 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 اولا عرض خیر مقدم به اعضای جدید کانال دارم💐 ثانیا محبت کنید کانال رو به دوستانتون معرفی کنید تا ان شاء الله افراد بیشتری بهره ببرند❤ ثالثا سوال یا نکته ای داشتید،پی وی در خدمتتون هستم🙏 رابعا اگر دنبال مطلبی هستید، با زدن روی هشتک# مورد نظرتون، مجموعه مطالب با اون عنوان رو در دسترس خواهید داشت، مثل: ؟
۳۸۹ من وقتی ازدواج کردم به خاطر همین شعار مسخره دوتا بچه کافیه، شب عروسیم، دعا کردم خدایا به ما فقط دوتا بچه بده، اونم اهل و صالح🌸 فرزند اولم رو خدا در سن ۲۱ سالگی به ما داد در شرایط سختی... بچه دوممو، خدا درست وقتی فرزند اولمو از شیر گرفتم، به ما داد، خوشحال بودم که هم پسر دارم، هم دختر، ولی بلا فاصله بعد از اتمام شیردهی فرزند دومم، باز سومی رو باردار شدم، دنیا رو سرم داشت میچرخید. به همسرم میگفتم: فقط باید سقط شه، حتی دکتر هم دیدیم که غیر قانونی، سقط می کرد. نوبت گرفتیم تا با مادر شوهرم بریم، اما من شدیدا به خونریزی افتادم، بس که بار سنگین بر میداشتم و دارو دوا و.... مادرم همیشه میگفت هر کار بکنی خدا اگه خواسته باشه و روزی خور دنیا باشه حفظش میکنه... خوشحال به همراه مادرم به خیال اینکه مخواد سقط بشه بیمارستان رفتم، دکتر گفت: هیچ نشانه ای از سقط نیست🙈 خیلی بهم ریختم ولی روز بعد سر نماز حسابی گریه، کردم😭😭 و توبه کردم، گفتم خدایا فقط بچم سالم باشه، خدایا صبر بهم بده، آخه بچه ها پشت سر هم بودند و از اوخواستم یک خونه هم بهمون بده، اونجا صاحب خونه ها، معمولا به ۲تا بچه به بالا، خونه نمیدادند. هم خدا صبر داد، هم دختر سالم و هم خونه... الحمدلله با ۲میلیون ۵۰۰، شانزده سال پیش، تونستیم یک خونه ۱۸ میلونی رو قسطی بخریم. صاحب خونه گفته بود هر چقدر میتونی، ماه به ماه بهم بده تا تموم شه الان هم ۵ فرزند دارم، با یک نوه خیلی هم راضیم الحمدلله سختی های فراوانی کشیدم ولی خیلی شادم که فرمان رهبر انقلاب را خدا تو زندگیم، پیاده کرده اینها همه لطف خداست و شاکرش هستم ازش میخوام خودش به همه هم وطنانم فرزند اهل و صالح فراوان عطا کنه تا شیعه واقعی پرور در ایران باشیم🌹🌹 کانال«دوتا کافی نیست»
۴۰۵ دختر سومم الان ٢ ماهه است و خواهراش حسابی باهاش حال میکنن. با به دنیا اومدن هر کدوم از بچه ها من یک سال و نیم مرخصی تحصیلی می‌گرفتم تا بدون دغدغه بتونم کنار بچه ها باشم. بعد از یک سال و نیم هم، هر روز همسرم لطف میکرد و چند ساعتی بچه ها رو نگه می‌داشت تا من برم سر کلاس و اگر این امکان برای همسرم فراهم نبود که از بچه ها نگهداری کنه قطعا درسم رو رها میکردم و ادامه نمیدادم، چون به هیچ عنوان حاضر نبودم بچه هام رو به مهد بسپرم و به درسم برسم و عقیده دارم که بچه تا قبل از هفت سالگی به محیط خونه و بودن کنار پدر و مادرش نیاز داره👨‍👩‍👧‍👧 یه مسئله ای که در زمینه درس خوندن برای خودم جالب بود اینه که من وقتی بچه دار شدم طبیعتاً فرصتم برای درس خوندن خیلی کمتر شد اما نمره هام خیلی بهتر شد و پیشرفت کردم🤩 به این نتیجه رسیدم که خدا علاوه بر رزق مادی، روزی های معنوی هم با متولد شدن هر بچه ای میدن😍 مثلاً ترم قبل که من دوتا بچه کوچیک داشتم و باردار هم بودم به شکل باور نکردنی همه ی نمره هام خوب شد😍 من با تماااام وجودم رزاقیت خدا رو توی قضیه فرزندآوری حس کردم😍 ما از اول ازدواج چون شهر دیگه ای زندگی میکردیم دااائم توی رفت و آمد بودیم و همه ی تعطیلات و آخر هفته ها رو میومدیم پیش خانواده هامون، منتها چون پراید داشتیم، خانواده همسرم به خاطر عدم ایمنیش، بهمون اجازه نمیدادن باهاش بریم تو جاده، بنابراین با قطار و اتوبوس میرفتیم و برمیگشتیم. برامون سخت بود که با بچه ی کوچیک و همزمان بارداری دومم با وسایل نقلیه عمومی رفت و آمد کنیم. یکی دو سال بود که خیلی جدی تلاش میکردیم ماشین مناسب جاده بخریم ولی واقعا اصلااا پولمون نمیرسید. تا سر دختر دومم که من ۷ ماهه باردار بودم و به طرز باور نکردنی یه مقداری پول از جایی که اصلا حسابش رو نمی کردیم، برامون جور شد و تونستیم ماشین بخریم و از اون شرایط سخت بیرون بیایم😊. من یقین دارم که روزی بچه بود و به خاطر اون خدا به ما این لطف رو کرد و اگه با حساب کتابای خودمون بود، هنووووز هم نمیتونستیم ماشین بخریم. توی بارداری سومم که درس همسرم تموم شد، تصمیم گرفتیم برگردیم به تهران پیش پدر و مادرهامون😊😍 میخواستیم خونه ی پدر شوهرم که به ما لطف کرده بودن و این چند سال اجازه داده بودن اونجا بشینیم رو، توی شهرستان اجاره بدیم و با پولش تهران اجاره کنیم، اما هرچی قیمت گرفتیم و پرسیدیم، فهمیدیم که با اجاره دادن اون خونه توی شهرستان، یه خونه به اندازه نصف و یا حتی کوچک تر از نصف اون خونه میتونیم اجاره کنیم😔 واقعا فکرش هم برام سخت بود که حالا که داره بچه هام سه تا میشن بخواد خونه مون نصصصف بشه😔 یعنی حتی باید خیلی از وسایلممون رو هم میبردیم میذاشتیم خونه ی فامیلامون چون اصلا جا نمیشد توی اون خونه ها😔 اما واقعااااا یقین داشتم که وعده ی خدا حقه و من که به وظیفه ام عمل کردم خدا هم حتما به وعده اش عمل میکنه و یه جای خوب برامون جور میشه☺️🙏🏻 دو سه ماه مشغول جستجو برای خونه بودیم تا اینکه یکی از آشناهامون بدون اینکه اصلا ما ازشون درخواست کمک کنیم، خودشون اومدن کم و کسری پول ما رو بهمون دادن و گفتن برین یه خونه بزرگتر پیدا کنین😳 و ما تونستیم یه خونه با همون متراژ خونه قبلمون پیدا کنیم. یعنی ما باورمون نمی شد که انقدر عجیب خدا بخواد برامون جور کنه. با تمام وجودم به این نتیجه رسیدم که این ما نیستیم که خرج و مخارج خودمون و بچه رو میرسونیم بلکه خداست که به همه روزی میده و حتی ما پدر و مادر ها از برکت وجود بچه هاست که روزی میخوریم و از کنار روزی اون ها ما هم استفاده میکنیم😍😍 من از همون بچگی، با این شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" مشکل داشتم.😒😒 وقتی میدیدم روی انواع خوراکی ها این جمله نوشته شده کللللی ناراحت میشدم. 😔 توی دلم میگفتم مگه ما بچه ها چه گناهی کردیم که درباره مون اینطوری حرف میزنن که هرچی کمتر باشیم، بهتره!! 😭😔 مثلا می‌رفتیم پفک میخریدیم، میدیدم روی بسته اش این جمله نوشته شده، به بزرگتر هام میگفتم آخه چرا دیگه روی پفک این جمله رو نوشتن؟؟!! اگه بچه ها نباشن کی میخواد پفک بخره؟؟ اینجوری که خودشون ضرر میکنن😒😏 خدا رو شکر من دو تا خواهر و دو تا برادر دارم، همسرم هم دو تا برادر دارن. همیشه کلی خدا رو شکر میکنم که بچه هام خاله و دایی و عمو دارن و این عنوان ها براشون غریبه و ناآشنا نیست😊 حالا که دخترهام کمی بزرگ شدن خودشون همه اش میگن ما چرا عمه نداریم و دلشون عمه هم میخواد😄😊 خدا رو شکر وقتی با برادرها و خواهرهام دور هم جمع میشیم، بچه هام کلی همبازی دارن و دائم سرشون گرمه.😍 البته گاهی با هم دعوا هم میکنن ولی همون دعوا هم باعث رشدشون میشه و یاد میگیرن که وقتی بزرگ شدن چجوری از پس مشکلاتشون بر بیان.😉 کانال«دوتا کافی نیست
📌برا دختر یه نفری خواستگار اومده بود، خواستگار فقیری بود، به دخترش گفت: بابا این فقیره، می‌ترسم زندگی رو در آینده نتونه تأمین کنه و بره، این خواستگار رو رد کن. 🔻دختر، این خواستگار رو بیشتر دوست داشت ولی پدرِ دختر اون رو رد کرد، تا بعد از مدتی، یک نفر آمد که پولدار بود اما اخلاق او بد بود، پدر به دختر گفت: بابا وضع این بد نیست فقط اخلاق نداره که إن‌شاءالله خداوند اخلاق او را درست می‌کنه. 👌دختر گفت: بابا من تا حالا نمی‌دونستم خدایی که اخلاق را درست می‌کنه غیر از خدایی است که روزی میده، فکر می‌کردم یک خدا است که هر دو را درست می‌کنه، شما اولی را رد کردی، آن وقت خدا نبود که وضع مالی او را درست کند؟!! ✅مشکل ما همین است، میندازیم پای خدا، هر جا که بخواهیم کار خود را بکنیم، آنجا آن را درست می‌کنیم. ولی طراز حق یک طراز دیگری است. ‌ ‌ ‌ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1