eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.7هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩‍🍳 👩‍🍳 🔹 گوشت گاو چرخ کرده - 500 گرم ، فلفل دلمه ای قرمز - 1 عدد ، فلفل سبز - 2 عدد ، 🔹 سیب زمینی - 4 عدد ، 🔹 جعفری - نصف دسته ، پیاز (بزرگ) - 1 عدد ، سیر - 2-3 حبه ، 🔹 نمک ، فلفل سیاه ، فلفل قرمز تند ، ادویه ، گوجه فرنگی گیلاس و فلفل - برای تزئین ، برای سس: رب گوجه فرنگی - 1 قاشق غذاخوری ، روغن نباتی - 1 قاشق غذاخوری ، آب- 200 میلی لیتر ، نمک به مزه
🥗 ماهی حلزونی مواد لازم: فیله ماهی ۶۰۰ گرم سیر ۴ قاشق نمک نیم قاشق فلفل سیاه یا قرمز زردچوبه نیم قاشق زعفران دم‌کرده لیمو ۳ عدد روغن سرخ‌کردنی طرز تهیه: ابتدا فیله های ماهی را از پوست جدا کنید. بهتر است از فیله ماهی قزل آلای قرمز استفاده کنید؛ فقط بعد از شستشو از طول به دو قسمت تقسیمش کنید و پوستشو جدا کنید. بعد با موچین تمیزی باقیمانده تیغ‌های ماهی رو از گوشتش خارج کنید. بعد از طول، فیله ماهی رو به ضخامت یک سانت برش بزنید. هر برش را روی تخته کار بصورت حلزونی بپیچید و با خلال دندان ماهی حلزونی را فیکس کنید. آب لیموها را گرفته و با بقیه مواد که برای مزه دار کردن ماهیه توی یک ظرف بریزید و مواد ماهی رو کاملا میکس کنید. حال به مدت یک ساعت مواد را روی فیله های پیچیده شده، قرار دهید. بعد از مواد خارج کرده و توی روغن سرخشون کنید و همراه سبزی پلو سرو کنید.
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️❓ آیا هر ایمانی ارزش دارد؟‌ 🌼قرآن از كسانی كه به هنگام خطر یاد خدا می كنند ولی همین كه نجات یافتند او را فراموش می كنند، به شدّت انتقاد كرده و می فرماید: «اذا رَكِبوا فی الفُلك دَعَوا اللّه» گروهی به هنگام غرق شدن خدا را می خوانند، امّا چون نجات می یابند، خدا را فراموش می كنند. 📖 سوره عنكبوت، آیه۶۵ 🌼اصولاً ♥️ایمان_لحظه‌ای ارزشی ندارد، فرعون نیز هنگامی كه دید در دریا غرق می شود، ایمان آورد و گفت: «آمنتُ» كه این گفتار دیگر ارزشی نداشت. خداوند فرمود: «الان و قد عصیتَ» اكنون دیگر توبه و ایمان سودی ندارد. 📖 سوره یونس، آیه۹۱ 🌷در قرآن از ایمانی ستایش شده كه همراه با پایداری و استقامت باشد. «قالوا ربّنا اللّه ثمّ استَقاموا» 📖 سوره فصّلت، آیه 30 👈 در زندگی نیز تنها ازدواج مهم نیست، همسرداری مهم است. زایمان مهم نیست، تربیت فرزند مهم است. 📚 پرسش‏های مهم پاسخ‏های كوتاه . ج1، ص: 112 ♥️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❄️🌨☃🌨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طرفدارای شاه اینو ببینن سکته میکنن😂 ❌ بختیار: این رو میگم که بعدا نگن خمینی بهشت‌مون رو به جهنم تبدیل کرد!
به نام خدا . ❤قسمت اول❤ . وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید دلم شور میزد نگرانی ک توی چشم های و زهرا می دیدم  دلشوره ام را بیشتر میکرد به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم و حالا امده بودیم،خانه دوستم صفورا تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند م از تصمیمم باخبر شد،کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید وقتی برای دیدنش رفتم با یک ترکه مرا زد و گفت : اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است! چطوری زنده است! فردا با چهار تا بچه نگذاردت! صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود اورا از برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای .وپدر و مادرش تعریف کرده بود ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند.. .
❤قسمت دوم❤ . رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم اگر می امد و روبرویم مینشست،انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم همیشه ک می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداداین مرد من نیست ایوب امد جلوی در و سلام کرد صورت قشنگی داشت یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،ولی چهار ستون بدنش سالم بود وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست بسم الله گفت و شروع کرد دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم بحث را عوض کرد _خانم غیاثوند ،حرف های امام برای من خیلی سند است +برای من هم _اگر امام همین حالا فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم +اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم _شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز  رسیدگی نکند،حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در کنیم +میدانید برادر بلندی ،من ب بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر پای انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و اعداممان کنند...! . . .
❤قسمت سوم❤ این را به اقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات با جانباز میگفت اقاجون سکوت کرد سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،توی چشم هایم نگاه کرد و گفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم بعد رو ب مامان کرد و گفت: شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد  کسی ب شهلا کاری نداشته باشد . ایوب گفت: من عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت زده اند ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد نفس عمیقی کشیدم و گفتم : برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما نابینا بشوید چشم های من میشوند چشم های شما ‌‌❤ کمی مکث کرد و ادامه داد: موج انفجار من را گرفته است گاهی به شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید سکوت کنید تا ارام شوم +اگر منظورتان عصبانیت است ک خب من هم عصبی ام _عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم ا.ینها را میگفت ک بترساندم حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند . . ...
❤️قسمت چهارم❤️ . گفتم: اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید من باید از وضعیت شما باخبر میشدم که شدم. گفت: خب حاج خانم نگفتید تان چیست؟؟ چند لحظه فکر کردم و گفتم: سریع گفت: مشکلی نیست. از صدایش معلوم بود ذوق کرده است. گفتم: ولی یک شرط و شروطی دارد! ارام پرسید: چه شرطی؟؟ + نمیگویم یک جلد ! میگویم "ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان "ب " بسم الله شکایت میکنم. اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم. ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم. سرش پایین بودو فکر میکرد. صورتش سرخ شده بود. ترسانده بودمش. گفتم: انگار قبول نکردید. _ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند! چند لحظه مکث کرد. شهلا؟ موهای تنم سیخ شد. از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود. ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد.
❤️قسمت پنجم❤️ . پرسیدم: چی؟؟؟؟ _ قضیه برای من کاملا روشن است. من فکر می کنم تو همان همسر مورد نظر من هستی،فقط مانده چهره ات...!😦 نفس توی سینه ام حبس شد. انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند. ادامه داد: تو حتما قیافه من را دیده ای،اما من... پریدم وسط،حرفش: از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور ک شما فکر می کنید. _باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم. دست و پایم را گم کرده بودم. تنم خیس عرق بود. و قلبم تند تر از همیشه میزد. حق که داشت. ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. _ اگر رویت نمی شود ،کاری که میگویم بکن،؛ چشم هایت را ببیند و رو کن به من... خیره به دیوار مانده بودم. دست هایم را به هم فشردم. انگشت هایم یخ کرده بودند. چشم هایم را بستم و به طرفش چرخیدم . چند ثانیه ای گذشت. گفت: خب کافی است. بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔰 شعرخوانی حماسی- سیاسی ۲۲بهمن ۱۴۰۰ 💠 شاعران : ▫️محمد مهدی سیار ▫️ میلاد عرفان پور ▫️علی‌محمد مؤدب ✍ متن شعر : باز جاری‌ست خیابان به خیابان این شور هم‌قدم باز رسیدیم به میدان حضور زنده‌تر می‌شود این شور و نوا نسل به نسل تازه‌تر می‌شود آزادی ما نسل به نسل زندگان نفس قدسی روح‌اللهیم آیه فتح بخوانید که ما در راهیم سربه‌سر ملت عشقیم که تا جان داریم سر و سودای رسیدن به شهیدان داریم راهیانیم در این جاده‌ی پر رؤیا ما هرکه در بیعت عشق است بیاید با ما بهمن است و دل یک سال به این ماه خوش است پرچم است و به دلش جلوه‌ی «الله» خوش‌است پرچم عشق که خورشید همه آفاق است تار و پودش همه از خون رگ عشاق است شده هنگام علمداری ما بسم الله بگذر از خویش و به این بزم بیا بسم‌الله شده در بزم وفا جام بلا دست به دست پرچم دوست رسیده‌ست به ما دست به دست بر زمین هر طرفی دست علمداری...آه سر هر دار خدایا سر سرداری...آه بیرق مستی این تاک نخواهد افتاد به اباالفضل که بر خاک نخواهد افتاد حاج قاسم که صدایش، نفس صبحدم است گفت جمهوری اسلامی ایران، حرم است باز دلتنگ تو هستیم کجایی ای مرد! دل به لبخند تو بستیم کجایی ای مرد! صف اول که به لبخند تو زیبا میشد شعر هم مثل همه محو تماشا میشد انتقام تو که کابوس شب آمریکاست ای یل معرکه! والله که بر ذمّه ماست این نه عهدی‌ست که یک آن هم از آن برگردیم جان سالم ببرد قاتل تو، نامردیم شیرمردا! ز تو این روبهکان می‌ترسند آری از اسم تو هم مثل اذان، می‌ترسند تو در این ظلمت شب سرخ‌ترین فریادی بردن نام تو ممنوع شد ای آزادی! مرد باید، که به هنگام خطر یل باشد روز میدان و شب واقعه اول باشد ای نشسته صف اول! به عدالت برخیز مالک راه علی شو، به شجاعت برخیز چشم‌ها را بنگر، تشنه‌ی عدل است وطن همقدم با صف مردم ، به صف ظلم بزن با زر و زور ، علی‌وار و دمادم بستیز صف‌شکن باش و در این خط مقدم بستیز هان مبادا که چنان دولت قبلی، فردا گردن دولت قبلی فکنی مشکل را! گوش این مردم از این وعده و آن وعده پر است وقت تنگ است نبایست که لحظه نشست درد دل‌هاست خوشا گوش کنی مردم را نه که خاموش و فراموش کنی مردم را کاش مردان تو آیینه ی پاکی باشند یعنی از جنس همین مردم خاکی باشند موسم بت شکنی آمد و بت هم کم نیست همچنان چاره ما شور خلیل‌الهی‌ست بت تزویر و تکبر، بت فرزند و تبار هان، خلیلی شو و آن تیشه ی غیرت بردار «تازه آغاز جهاد است» بر این طبل بکوب «وقت اعدام فساد است» بر این طبل بکوب علم قسط برافراز چو فرصت باقی‌ست حق مردم به‌خدا زندگی قسطی نیست حق مردم نه زمین‌بازی و دست‌اندازی‌ست حق مردم نه چنین صنعت خودروسازی‌ست مردم ما که نکردند دریغی از جان صد دریغ است که مانند کنون در غم نان حاصل سازش و امید به دشمن دیدیم ده برابر شدن قیمت مسکن دیدیم ما از این جام چشیدیم و همه خیر و شرش ضرر اندر ضرر اندر ضرر اندر ضررش استخوانی به گلو مانده و خاری در چشم صبر کردیم و ندادیم عنان در کف خشم صبر کردیم و کنون موسم پیروزی ماست شک نکن بر اثر صبر، ظفر روزی ماست دارد اقرار کنون دشمن دیرین به شکست مفتضح گشته و خود نیز به این معترف است رفت آن هیبت پوشالی‌ دشمن بر باد نرود حیله دجالی‌اش اما از یاد چون که در معرکه جنگ سرش خورده به سنگ فکر نیرنگ کند باز و شود رنگ به رنگ گر ز «تحریم» و ز «تهدید» ندیده‌ست اثر دارد امید که «تطمیع» دهد باز ثمر چیست تحریم؟ همین خام‌فروشی‌هامان غفلت از گنج نهفته به دل دریامان اقتصادی که به زنجیر دلار است هنوز این تجارت که زمینگیر دلار است هنوز اصل تحریم همین چرخه خود‌تحریمی‌ست آن که همت کند و طرح نو اندازد کیست؟ گره کار وطن غیرت ما میطلبد عقل و عشق و جگری چون شهدا میطلبد خندق است آی ببینید که احزاب آمد از صف ما برود ، هرکه پی خواب آمد عشق می بارد و سرها به تماشا مستند دل بریدند ز خود تا به خدا پیوستند عطر عشق است که در شام و یمن پیچیده ست نور یارست به روی شهدا تابیده است ره چراغان شده، جامانده مبادا باشیم می‌رود قافله وامانده مبادا باشیم قدس ای قبله اول! خط پایانی تو مقصد قافله هند و خراسانی تو! هر که دارد سر همراهی سر بسم الله هر که دارد جگر خوف و خطر بسم الله!