🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
⭕️ #چگونگی_ولادت امام زمان (عج):
☘جمعه #پانزدهم_شعبان سال 255 هجری در شهر #سامرا حضرت مهدی (عج) چشم به جهان گشود.
☘ #حکیمه دختر امام محمد تقی (علیه السلام) نقل می کند که امام حسن عسکری (علیه السلام) مرا خواست و فرمود : عمه امشب #نیمه_شعبان است نزد ما افطار کن که خدواند در این شب فرخنده شخصی را متولد می سازد که #حجت او در روی زمین می باشد .
عرض کردم : مادر این فرزند #مبارک کیست؟ فرمود : نرجس.
گفتم : فدایت شوم اثری از حاملگی در این #بانوی گرامی ندیدم!
💫فرمود : برای همین می گویم نزد ما باش.وارد خانه شدم سلام کردم بانوی عالی مقام نرجس خاتون آمد کفش از پای من بیرون آورد و گفت: ای بانوی من شب بخیر!گفتم: #بانوی _من و #خاندان ما تویی! گفت:نه، من کجاو این مقام بزرگ؟ گفتم : دخترجان امشب خدواند پسری به تو عنایت می فرماید : که سرور دوجهان خواهد بود. تا این کلام ازمن شنید با کمال #حجب و #حیا نشست.
☘پس از اقامه #نماز افطار کردم و خوابیدم، سحرگاه برای انجام #نماز_شب برخاستم. بعد از نماز دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل او خبری نیست.پس از تعقیب نماز دوباره خوابیدم که پس از لحظه ای با اضطراب بیدار شدم دیدم نرجس نیز بیدار است ولی هیچگونه علامتی در وی مشهود نیست .
💫حضرت عبدالعظیم حسنى یكى از فراریان #شیعه است. احمد بن محمد بن خالد برقى مى گوید: عبدالعظیم حسنى، از دستِ حكومت فرار كرد و وارد #ری شد و درمنزل یكى از شیعیان در #سردابی ساكن شد. در همان سرداب خدا را عبادت مى كرد; روزها روزه بود و شب ها را به #شب_زنده_داری و #تهجّد مى گذراند و مخفیانه از آنجا بیرون مى آمد و قبرى را كه امروزه روبه روى قبر خود اوست زیارت مى كرد. تنها محل امن براى او، همان سرداب بود.
☘نزدیک بود که در وعده امام (علیه السلام) تردید کنم که ناگهان امام(علیه السلام)در مکانی که تشریف داشتند با صدای بلند مرا صدا زده فرمودند :
عمه : #تعجیل مکن که وقت #نزدیک است!
☘همینکه صدای مبارک امام حسن عسکری (علیه السلام) را شنیدم مشغول خواندن سوره الم سجده و یس شدم.در این موقع نرجس با حال #اضطراب از خواب برخاست . من به وی نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم : آیا درخود چیزی احساس می کنی؟ گفت : آری.
☘گفتم : ناراحت مباش و دل قوی دار،این همان #مژده است که به تو دادم.اندکی بعد #صاحب_الامر سلام الله علیه متولد شد آن ماه پاره را دیدم که مواضع هفتگانه سجده را روی زمین گذاشته و ذکر حق می گوید. او را در آغوش گرفتم در حالی که بر خلاف نوزادان دیگر از آلایش ولادت #پاک و #پاکیزه بود.
✨در این هنگام امام عسکری (علیه السلام) صدا زد : عمه جان ! فرزندم رانزد من بیاور،و او را نزد پدر بزرگوارش بردم،او را به سینه چسبانید و زبان در دهانش گذارد و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود فرزندم با من حرف بزن! آن مولود #مسعود گفت : شهادت می دهم به #وحدانیت پروردگار و #رسالت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)،سپس بر #امیر_المومنین (علیه السلام) و #ائمه_طاهرین (علیه السلام) درود فرستاد و چون به نام پدرش رسید #دیدگان گشود و #سلام کرد.
💫امام(علیه السلام) فرمود : عمه جان: او را نزد #مادرش ببر تا به او نیز #سلام کند و باز نزد من برگردان. او را نزد مادرش بردم سلام کرد، مادر نیز جواب سلامش را داد، سپس او را پیش امام حسن عسکری (علیه السلام)برگردانیدم.)
👉
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
#حکایت
💠 حکایت پیرمرد آتشپرست با حضرت موسی(ع)
📝 کلیم الله در مصر به طور می رفت، یک پیرمرد 77-78 سالهٔ گبر و آتش پرست، در راه برای رفع خستگی نشسته بود که کلیم الله را دید، گفت: کجا می روی؟ گفت: کوه طور. برای چه می روی؟ با خدا مناجات کنم! گفت: من چند پیغام دارم، به خدایت می رسانی؟ گفت: آری! گفت: صحبتت که با خدا تمام شد، به او بگو:
📝 «عارم می شود که تو خدای من باشی، ننگ دارم!»؛ این یک پیغام بود.
«هی اعلام نکن که بندگان، من روزی تان را می دهم، به یکی مثل من نمی خواهم روزی بدهی»؛ این هم یک پیغام، پیغام دیگر هم بگو من نمی خواهمت!
📝 موسی(ع) گفت شایسته است که این حرف ها را به خدا نزنیم! رفت و راز و نیاز کرد و تمام که شد سرش را پایین انداخت تا برگردد. صدا آمد مگر آن بندهٔ من به تو سه پیغام نداده، پس چرا سکوت کرده ای؟ چرا نمی گویی؟ موسی گفت من از آن شرمنده ام!
📝 خطاب رسید: او منتظر جواب است، الآن که می روی، او را می بینی، به او بگو که اگر تو از من عار داری، من اصلاً از اینکه تو بندهٔ من باشی، عار ندارم و خوشم می آید که بنده دارم، آن هم تو هستی!
📝 تو بگو که من روزی ات را قطع نمی کنم و روزی ات را می دهم. من را نمی خواهی؟ ولی من تو را می خواهم!
📝 وقتی موسی(ع) برگشت به موسی گفت که پیام من را به خدا رساندی؟ گفت: من که نرساندم، خدا به من گفت برسان و من رساندم. گفت: چه گفت؟ و موسی(ع) پاسخ خدا را برایش بازگو کرد؟
🔹بود گمراهی ز ره افتاده پس
🔹آن جوابش بود آواز جرس
🔸سر به زیر انداخت لختی شرمگین
🔸 آستین بر چشم و چشمش بر زمین
🔹سر برآورد آن گهی با چشمِ تر
🔹با دلی سوزان و قلبی پر شَرَر
🔸گفت ای موسی، دهانم دوختی
🔸از پشیمانی، تو جانم سوختی!
🔹موسیا ایمانْ مرا بر یاد ده
🔹ای خدا پس جانِ من بر باد ده
👈«موسی مسلمانم کن و اگر می بینی که مسلمان نمی شوم، مرگ من را برسان که دیگر بیشتر از این از تو خجالت نکشم».👉
📎سخنرانی استاد انصاریان - اصفهان (بیت الاحزان)- 15/5/96 - ذی القعده 1438
#رفع_اضطراب_و_ناراحتیهای_روحی
مرحوم #قاضی طباطبایی در هنگام #اضطراب و ناراحتیهای #روحی، خواندن این کلمات را سفارش می کردند:
«لا الهَ الّا الله وحدَه لا شریک له و له الحمدُ و له الملکُ و هو علی کلّ شیء قدیر. اعوذ بالله من هَمزات الشیاطین و اعوذ بکَ ربّی مِن أن یحضُرون، إن الله هو السمیع العلیم»
📚 موسسه اهل البیت(ع) دریای عرفان (زندگی نامه و شرح احوال آیت الله سید علی قاضی)