6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نشانههای سلامت دنیا و آخرت!
🔘 آیت الله سعیدی
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ شبهه : مگر در صدر اسلام، پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) با بدحجابی برخورد می کردند که الان برخورد میکنند؟
🔺جــــــــــــــــــــــواب
🎙حسن رحیم پور ازغدی
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
🎥#تصویری
🔅یک راه حل عملی برای رسیدن به آرامش
🔰#استاد_پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 با دست های خالی...
✔️جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت
توسل تجربه گر به امام زمان (عجل الله ) در لحظه خروج روح از بدن
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
#اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
#پندانه
فریب عبادت زیاد بعضی ها را نخورید
امام علی علیه السلام به "کمیل بن زیاد" فرمود:
ای کمیل!
شیفته کسانی که نماز طولانی می خوانند و مدام روزه می گیرند و صدقه می دهند
و گمان می کنند که آدمهای موفقی هستند، مباش و فریب آنها را نخور.
زیرا ممکن است که به این عبادات "عادت" کرده باشند
یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند.
ای کمیل!
شیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل ، شراب خواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است می نماید
عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب می گرداند.
وقتی خوب آنها را به دام انداخت
آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم می نماید.
بحارالانوار ، جلد 81 ، صفحه 229
#خنده_حلال
حافظه ای که الاغ دارد هیچ حیوانی ندارد. یک راهی را که یک بار رفته باشد در ذهنش می ماند، هر چند سالیان سال از آن گذشته باشد.
در حالات یکی از علمای اصفهان نوشته اند: ایشان را برای تبلیغ به محلی می بردند. این الاغ وقتی به در باغی رسید، حرکت نکرد. صاحب الاغ آمد و گفت: اگر ممکن است پیاده شوید و چند قدم جلوتر دوباره سوار شوید. آن عالم پیاده شد و چند قدم جلو رفت. الاغ هم حرکت کرد. آن عالم از صاحب الاغ پرسید: رمز این کار چیست؟ گفت: رمزش را از من نپرس. گفت: باید بگویی. گفت: اگر ندانید بهتر است. گفت: نه، باید بگویی.
صاحب الاغ گفت: آقا خیلی عذر می خواهم، من چندین ماه با این الاغ برای این باغ کود می آوردم. به در باغ که می رسید کودش را خالی می کرد. الآن هم فکر کرد، کود بار اوست. شما که پیاده شدی، فکر کرد که کودش را خالی کردم. باز حرکت کرد و شما دوباره سوار شدید.
🍃🌺🌸🌺🍃
🌷 #امام_هادی (علیهالسلام):
اُذْكُرْ حَسَراتِ التَّفريطِ بِاَخْذِ تقديمِ الحَزْمِ؛
#افسوس كوتاهى كارهاى گذشته را با تلاش در آينده #جبران كنيد.
📚 مسند الامام الهادی، ص۳۰۴
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🌱 #نهال_ولایت 49
⭕️ بعضی از پدر و مادرا از زندگیشون انتظار زیادی ندارن!
و بدتر اینکه از بچه هاشونم انتظار زیادی ندارند! 😒
🔴 همین که بچشون معتاد نباشه و درسشو بخونه
و یه ذره آبرو پیش در و همسایه براشون بسه!
👆 این پدر مادرها زیاد به این مباحث خانوادگی نیاز پیدا نمی کنند!⚠️
✅🌺 ولی بعضی از پدر و مادرها توقعاتشون بالاتره و وقتی میپرسی میخوای بچت چی بشه توضیح بده،
👈 میگن اصلی ترین صفتی که میخوایم داشته باشه اینه که #محبت_امیرالمومنین علی علیه السلام فداش بشم در قلب بچمون جا بگیره...💖☺️
میخوایم بچمون جز یارانِ حضرت قرار بگیره.
✅ اگه یه خانواده ای اینجوری جواب بده، معلوم میشه روی زندگیشون کار کردن و دقیق صحبت میکنن.
💍 الان خیلی ها در ازدواج ملاکشون #ولایتمداری طرف مقابله.
مدح و متن اهل بیت
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت پانزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸سالهاي آخر، قبل از #
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت شانزدهم : پيوند الهي
✔️راوی : رضا هادي
🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از #دختر خداحافظي کرد و رفت!
ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با #آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که...
🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...
ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو #مسجد با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر #ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟
جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.
ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.
🔸شب بعد از #نماز، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و #همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به #حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حر فهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم!
ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو #گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟
حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند #رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادى روحش صلوات 🌹