1_8447409137.mp3
4.29M
✨حضرت علی علیه السلام، به خانه آمد. اما چیزی برای خوردن در خانه نبود.
حضرت علی از حضرت فاطمه پرسید: فاطمه جان، چیزی برای خوردن داریم؟
حضرت فاطمه گفت: نه علی جان. چیزی در خانه نداریم.
#حضرت_فاطمه
#فاطمیه
#قصه #صوتی
@mah_mehr_com
💠 مراقبت از فرزندان در فضای مجازی
💥 خطر رها کردن فرزندان در فضای مجازی کمتر از رها سازی آنها در خیابان نیست.
📎 #تربیت_فرزند
@mah_mehr_com
از کیسه خلیفه می بخشد
🔵طبق اسناد بر جای مانده از زمانهای قدیم، هارون الرشید چندین سال در شهر ری حکومت کرد و فردی به اسم جعفر برمکی با ملیتی ایرانی بهعنوان وزیر وی خدمت میکرد. او بسیار تیزهوش و زرنگ بود و یکی از افراد مهم و باارزش برای هارون الرشید به حساب میآمد و اغلب امور کشور را در دست داشت. در روایات آمده است که عربزبانهایی که اطراف هارون الرشید کار میکردند چشم دیدن جعفر برمکی را نداشتند و همیشه در پی آن بودند تا وی را پیش حاکم بد جلوه بدهند.
🔴در نهایت تلاشهای عربها نتیجه میدهد و هارون الرشید به وزیرش بیاعتماد میشود و او را حتی در جلسات مهم هم دعوت نمیکند. جعفر روزهای سختی را میگذراند و همیشه با خود میگفت من کار خلافی نکردهام که حاکم آنقدر به من بیاعتنا شده است. در آن روزها حتی زیردستانش هم از وی حساب نمیبردند. جعفر اکثر روزهای هفته را در خانه سپری میکرد و دل و دماغ رفتن به دارالحکومه را نداشت.
🔵در این حین که جعفر روزهای بد زندگیش را میگذراند، عموی هارون، عبدالملک، با حالتی غمگین به خانهی او رفت و با او درد و دل کرد. او به جعفر گفت کمکم کن تا بدهیام را پرداخت کنم و در عوضش من نزد فرمانروا میروم و چنان از تو سخن میگویم که تمام بدگوییهایی را که از تو شنیده کنار بگذارد و تو را با آغوش باز بپزیرد. جعفر به فکر فرو رفت و با خود گفت که من به زودی از مقامم برکنار میشوم و عموی هارون هم نمیتواند مشکلم را حل کند، اما این بهترین فرصت است تا بتوانم برای بار آخر خودم را پیش حاکم نشان دهم. سپس به عموی هارون قول داد که به او مقداری پول قرض میدهد تا بدهیهایش را پرداخت کند.
🔴فردای آن روز جعفر برمکی به مأمور خزانه فرمان داد بدهی عبدالملک را پرداخت کند و چون آن مأمور از دوستان نزدیک جعفر بود بلافاصله دستورش را انجام داد. چند روز بعد تمام درباریان متوجه شدند که عموی حاکم وضع مالی بسیار خوبی پیدا کرده و باعث و بانی ثروتمند شدن او جعفر برمکی بوده است. این اخبار به گوش هارون الرشید رسید و با خود گفت به این بهانه جعفر را مواخذه میکنم.
🔵سپس فرمان داد تا او بیاورند. همین که جعفر برمکی را آوردند حاکم به او میگوید که تا آنجا که ما میدانیم تو مال و ثروتی نداری پس چگونه چنین پولی را به عموی من دادی؟
جعفر هم در پاسخ سؤال حاکم به او گفت شما درست فرمودید من مال و ثروتی ندارم و این پول را از کیسهی خلیفه بخشیدم.
هارونالرشید با تعجب گفت من متوجه حرفهای تو نمیشوم! یعنی چه از کیسهی خلیفه بخشیدم؟
جعفر در پاسخ میگوید جلوهی قشنگی ندارد که عموی شما از زیر دست شما پول طلب کند و برای شان و مقام شما خوب نیست. به همین دلیل من از مأمور خزانه خواستم تا بدهی عموی شما را پرداخت کند. هارونالرشید پس از شنیدن اصل قضیه بار دیگر هوش و زکاوت جعفر را مورد ستایش قرار داد و از او خواست دوباره بهعنوان وزیر به او خدمت کند.
✅از آن دوران تا به امروز اگر کسی طوری رفتار کند که به جای استفاده از پول خودش در قبال خوشگذرانیهایش، شخص دیگری هزینهی آن را بپردازد ضرب المثل «از کیسهی خلیفه میبخشد» را برایش به کار میبرند.
#خلیفه
#ضرب_المثل
@mah_mehr_com
💢 نکته نگاشت | #اضطراب جدایی؛ طبیعی یا نگرانکننده؟
💠 وابستگی کودک به والدین و اضطرابِ جدایی از آنها، در سالهای اوّل زندگی کودک، یکی از مراحل رشد طبیعی اوست.
🌿 در سال اوّل زندگی، از زمانی که کودک، مادرش را کاملاً میشناسد - یعنی از حدود ۶ ماهگی تا ۲۴ یا نهایتاً ۳۰ ماهگی - وابستگی و اصطلاحاً چسبیدن کودک به مادر، طبیعی و اقتضای رشد کودک است.
@mah_mehr_com
36.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی حضرت فاطمه س
#نقاشی_حضرت_فاطمهس
#شهادت_حضرت_زهرا
توجه: این نقاشی مناسب سن سوم دبستان به بالاست؛ میشه هم برای آموزش نقاشی استفاده کنید هم برای قصهگویی یعنی در حین نقاشی کشیدن، قصهی چیزی که دارید میکشید رو هم بگید
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون بهترین داستان های دنیا
@mah_mehr_com
ماه مــــهــــــــــر
#قصه_های_پیامبران 🌸حضرت ابراهیم علیه السلام #ادامه_داستان - من دیگه نمی تونم، اون بچه وهاجر رو
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت ابراهیم علیه السلام
#ادامه_داستان
مردم چاهی در همان جا گذاشتند و چاه آب زیادی داشت.
شهری بوجود آمد و مردم توانستند همان جا زندگی کنند.
سالهای بعد، حضرت ابراهیم برای دیدنهاجر و حضرت اسماعیل آمد. خوشحال بود و به پسرش که بزرگ شده بود نگاه میکرد. حضرت ابراهیم پسرش را خیلی دوست داشت.
حضرت ابراهیم، یک شب در خواب دید که به دستور خدا، سر حضرت اسماعیل را میبرد. او میدانست که خدا بار دیگر میخواهد امتحانش کند.
حضرت ابراهیم میترسید و ناراحت بود. این بار باید سر پسرش را که دوستش داشت ببرد. حضرت ابراهیم طاقت نداشت حضرت اسماعیل درد بکشد. چه طور باید تحمل کند و اگر حضرت اسماعیل بفهمد چه میشود. از جا بلند شد باید هر چه زودتر به حضرت اسماعیل همه چیز را میگفت.
کنار حضرت اسماعیل نشست و گفت:
-نگران شدم.
حضرت اسماعیل به پدر خود نگاه کرد و گفت:
-چه شده پیامبر خدا؟
حضرت ابراهیم همه چیز را به پسرش گفت و شروع به گریه کرد. حضرت اسماعیل میدانست پدرش کاری به جز دستور خدا انجام نمی دهد. او را بغل گرفت و اشکهای پدر را پاک کرد و گفت:
-اگر مادرم بفهمد چه میشود؟
حضرت ابراهیم گفت:
-نباید بگذاریم او چیزی بفهمد.هاجر یک مادر است.
حضرت اسماعیل دست پدرش را گرفت و گفت:
-من حاضرم پدر هر چه که خدا میخواهد همان است.
آنها گریه کردند و نگذاشتندهاجر چیزی بفهمد.
فردای همان روز حضرت ابراهیم، پسرش را سوار بر اسب کرد و برای قربانی کردن برد. هیچ چیز سخت تر از آن نبود که یک پدر سالها در انتظار تولد بچه ای باشد و بعد باید او را قربانی کند اما حضرت ابراهیم همیشه و در همه حال مطیع خدا بود.
شیطان که میخواست از موقعیت استفاده کند آمد و گفت:
-ابراهیم این کار را نکن، تو چرا میخوایی پسرت را قربانی کنی؟ میخوایی با دست خودت بچه ات را قربانی کنی...
حضرت ابراهیم توجهی به شیطان نمی کرد و به راه خودش ادامه میداد اما شیطان دست بردار نبود و دایم میگفت:
-این کار را نکن ابراهیم... این کار را نکن...
حضرت ابراهیم که ایمان قوی داشت و با فریاد گفت:
-از این جا برو ای شیطان....ساکت باش...
شیطان که دید نمی تواند حضرت ابراهیم را فریب دهد. به حضرت اسماعیل گفت:
-به حرف، پدرت گوش نکن، او چرا میخواهد تو را قربانی کند...این چه ظلمی است که به تو میشود..
حضرت اسماعیل با عصبانیت گفت:
-برو ای شیطان. لعنت بر تو. برو...
وقتی حضرت ابراهیم به جایی رسید که باید پسرش را قربانی میکرد. حضرت اسماعیل را از روی اسب پیاده کرد و او را بغل گرفت. گریه کرد و او را بو کرد و بوسید. حضرت اسماعیل به او گفت:
-می دانم به خاطر صبر زیادی که داری خدا پاداش بزرگی به تو میدهد.
حضرت ابراهیم گفت:
-خدا پاداش بزرگی هم به تو میدهد. پسرم، به خاطر ایمان زیادی که داری و این که از این امتحان پیروز میشوی.
حضرت اسماعیل به پدرش گفت:
-پدر از تو میخوام که به چشمهای من نگاه نکنی. دستهایم را با طناب ببند تا دست و پا نزنم و این که پیراهنم را بیرون بیار تا سالم بمونه و خونی نشه و پیراهن رو به مادرم بده شاید بخواد اونو بو کنه و مرهم غمش باشه و مواظب مادرم باش...
#این_داستان_ادامه_دارد...
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون نوستالژی
#بلفی-و-لی-لی-بیت
قسمتت " ۲۲
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدا ببینید
تیتراژ برنامه کودک دهه شصت 😍
تا آخر ببینش مطمئنم خاطره هاتون زنده میشن💕
#نوستالژی
@mah_mehr_com
ماه مــــهــــــــــر
یه تست ریاضی آوردیم براتون. به جای علامت سؤال چه عددی باید قرار بگیره؟ خیلی نباید طول بکشه پیدا کردن
جواب عدد 40 میشه. سخت که نبود؟ 😄
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام رضا(ع): از ما نیست کسی که همسایهاش، از بدی های او در امان نباشد.
امروز سهشنبه
۲۸ آذر ماه
۵ جمادیالثانی۱۴۴۵
۱۹ دسامبر ۲۰۲۳
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
معمای گربه و موش! اگه ۳ گربه بتونند ۳ موش رو در ۳ دقیقه شکار کنند، چقدر طول میکشه تا ۱۰ گربه ۱۰ موش راشکارکند.
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
1_8303474260.mp3
3.66M
#قصه_شب
گربه های
شلخته
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•