eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
370 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۵ تیر ۱۴۰۰ قمری: السبت، ۱۵ذو القعدة ۱۴۴۲ 🍃🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم🌹🍃 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (۱۰۰مرتبه) - یا حی یا قیوم (۱۰۰۰ مرتبه) - يا غني (۱۰۶۰ مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: 🏴 ۱۴روز تا شهادت امام جواد علیه السلام 🏴۲۱ روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام 🍃🌹۲۳روز تا روز عرفه 🍃🌹۲۴ روز تا عید سعید قربان 🍃🌹۲۹ روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 بندگان خانواده من هستند پس محبوبترين افراد نزد من کساني هستند که نسبت به آنها مهربانتر و در رفع حوائج آنها بيشتر کوشش کنند. عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند.با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيفرا از جوي بر ميدارد و به آدمهاي خوش تيپ و قيافه ميپاشد! مردم کم کم متفرق ميشدند. مردي با کت و شلوار آراسته توسط پسرك خيس شــده بود. مرد گفت: نميدانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا هم رفت. ما مانديم و آن پسر!ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس ميکني؟پســرك خنديد و گفت: خوشــم ميياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت: کسي به تو ميگه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اونها پنج ريال به من ميدن و ميگن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد. ســه جوان هرزه و بيکار ميخنديدند. ابراهيم ميخواســت به سمت آنها برود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟ پسر راه خانه شان را نشان داد. 1 -حديث قدسي امام صادق ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشــه؟ پســرک قبول کرد. وقتي جلوي خانه آنها رسيديم، ابراهيم با مادر آن پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود.در بازرسي تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت اداري، پرسيد: موتور آوردي؟ گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه. تقريبًا همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز خريد. انگار ليستي براي خريد به او داده بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه، وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانهاي را زد. پيرزني که حجاب درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد.يك صليب گردن پيرزن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشــت گفتم:داش ابرام اين خانم ارمني بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟آمــدم كنار خيابان. موتور را نگه داشــتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه فقير مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا!همينطور كه پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمونها رو کسي هست کمک کنه.تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون ميکنه. اما اين بندههاي خدا کسي روندارند. با اين کار، هم مشکالتشان کم ميشه، هم دلشان به امام و انقالب گرم ميشه.۲۶سال از شهادت ابراهيم گذشت. مطالب كتاب جمع آوري و آماده چاپ شد. يكي از نمازگزاران مسجد مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقاابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم:شما شهيد هادي رو ميشناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره! براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟ گفت: در مراســم پارسال جاســوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد. من هم گرفتم و به ســوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم. وقتي خواســتيم سوار شويم باتعجب ديدم كه ســوئيچ را داخل ماشين جا گذاشــتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم:كليد يدكي رو داري؟ او هم گفت:نه،كيفم داخل ماشينه!خيلي ناراحت شــدم. هر كاري كردم در باز نشــد. هوا خيلي ســرد بود. باخودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني.يكدفعه چشــمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به مننگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده بودي مشــكل مردم رو حل ميكردي. شــهيد هم كه هميشه زنده است. بعدگفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن.تــو همين حال يكدفعه دســتم داخل جيب كتم رفت. دســته كليد منزل رابرداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل در ماشين كردم. با يك تكان،قفل باز شد.با خوشــحالي وارد ماشين شديم و از خدا تشــكر كردم. بعد به عكس آقاابراهيم خيره شــدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟با تعجب گفتم: راســت ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي كليدهــا را امتحان كردم. چند بار هم امتحــان كردم، اما هيچكدام از كليدها اصلا وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم:آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي.
🔴توئیت دکتر محمد در واکنش به تهدید به ترور دکتر رئیسی 👤دکتر سعید محمد: جهان بدون اسرائیل زیباتر و امن‌تر خواهد بود. ان شاالله 20 سال آینده را نخواهند دید. روزشماری می کنیم و البته اقدام. ♦️خیبر خیبر یا صهیون جیش محمد (صلی الله علیه و آله) قادمون @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید|رییس قوه قضائیه و رئیس جمهور منتخب مردم: شفاف سازی از فساد جلوگیری می کند مردم باید به عملکرد دستگاه قضا نظر بدهند. @mahdavieat
۴۰۵.docx
13.3K
🇮🇷🌸 🍀 🌀 💢 موضوع: تحولات افغانستان 🍃🌻🍃 ✅ ویژه هادیان و سخنرانان @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸 🍀 📽 🌀 موضوع: تورم‼️ 🍃🌻🍃 ❌ تاحالا شنیدین دولت دست بکنه تو جیب بانک مرکزی؟🤔 میدونین نتیجش چی میشه...‼️ ۱۴۰۰ @mahdavieat
⭕️میراث شـــــوم روحانی 🔻آیا می‌دانید دولت روحانی با چه بدهی سنگینی، کشور را به دولت رئیسی تحویل می‌دهد؟ آخرین برآوردها نشان می‌دهد این عدد دست‌کم، 1500هزار میلیارد تومان است 😳😱🤯😤😡😩 💯💯این میراث شوم روحانی را از یاد نبرید 👤 مهدی مهرپور @mahdavieat
🌐 رونمایی از واکسن «نورا»؛ محصول دانشگاه علوم پزشکی سپاه 🔻 واکسن نوترکیب دانشگاه بقیة الله (عج) و آغاز فرآیند کارآزمایی بالینی واکسن «نورا» با حضور سرلشکر سلامی فرمانده کل سپاه و سعید نمکی وزیر بهداشت درمان و علوم پزشکی صبح امروز (۶ تیرماه) در دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله(عج) رونمایی شد. 🔻 واکسن نورا در یک فرآیند علمی و ۱۶ ماه کار تحقیقاتی به مرحله کارآزمایی بالینی رسیده است. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @mahdavieat
▪️حمایت از تولید ملی فقط در حدّ شعار سال نیست؛ باید مانند رهبرمان با جان و دل به دستاوردهای دانشمندان ایرانی، اعتقاد و اعتماد داشته باشیم "سرت سلامت آقا" [ : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ] ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔺اگر تحلیل راهبردے میخوانید 🔻اگر سرخط تحلیلے میخواهید 👇👇👇👇 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌸 🍀 🎥 ببینید| 💠 موضوع: خاطره‌ی آیت‌الله خامنه‌ای از ترور ایشان در مسجد ابوذر 🍃🌻🍃 🗓 ۶ تیر؛ سالروز سوء قصد به جان رهبر معظم انقلاب درسال ۱۳۶۰ @mahdavieat
✅ریاست محسنی اژه ای بر قوه قضائیه قطعی شد؟ شنیده ها حاکی است ریاست غلامحسین محسنی اژه ای معاون اول قوه قضائیه تقریباً قطعی شده است و به احتمال بسیار قوی حکم ریاست دستگاه قضا احتمالا هفت تیر سالروز ترور شهید بهشتی توسط رهبر معظم انقلاب صادر خواهد شد. ═══.🍃🇮🇷🕊.════ 💠@mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 تابســتان ۱۳۵۸ بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميزدم که يکدفعه يکي از دوستان با عجله آمدو گفت: پيام امام رو شنيديد؟!با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟!گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمندههاي کردستان را از محاصره خارج کنيد.بلافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرمانيعازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت شويم.ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان حرکت کرديم. يک تيربار ژ۳ ،چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل همراه ما بود.بســياري از جاده ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكي عبور كنيم. اما با ياري خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بي خبر وارد شهر شديم. جلوي يك دکه روزنامه فروشي ايستاديم. ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين اينها چيه که ميفروشي!؟ با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلي چيده شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطريها شليک کرد. بطريهاي مشــروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفي کرد. ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون نيســتي. اين نجاستها چيه که ميفروشــي، مگه خدا تو قرآن نميگه: اين کثافتها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد. جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد.ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند. جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صداي گلوله هاي ژ۳ سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه ميکردند. ما هم بيخبر از همه جا در شهر ميچرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم.جلوي تمام ديوارهاي ســپاه، گونيهاي پر از خاک چيده شده بود. آنجا به يک دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزي از ساختمان پيدا نبود.هــر چــه در زديم بيفايده بــود. هيچكس در را باز نميكرد. از پشــت در ميگفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم:ما آمديم به شما کمک کنيم. الاقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟! يکي از بچه هاي ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجــا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از شهر خارج بشيد. کمي که برويدبه فرودگاه ميرسيد. نيروهاي انقلابي آنجا مستقر هستند.ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلا ب بود. ....🌹🍃 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سردار سلامی، فرمانده کل سپاه پاسداران در رونمایی فاز اول کارآزمایی بالینی واکسن کرونا «نورا»: وقت آن رسیده که ما به آمریکا واکسن کرونا بدهیم @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقــــــــــــدیم بہ بانوان کاناݪ😊😊 حال دلتون خوش ایام بہ کام @mahdavieat
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل سوم..(قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 ابراهيم ميگفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بماند و نسلهاي بعدي هم انقلابي باشند. بايد در مــدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كســاني ســپرده ميشودکه شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند!وقتي ميديد اشــخاصي که اصلا انقلابي نيســتند، به عنوان معلم به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد. ميگفــت: بهترين و زبدهترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصًا دبيرستانها باشند! براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاري پر دردسر رفت، با حقوقي کمتر! امــا به تنها چيــزي که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفــت: روزي را خداميرساند. برکت پول مهم است.کاري هم که براي خدا باشد برکت دارد.به هر حال براي تدريس در دو مدرســه مشــغول به کار شــد. دبير ورزشدبيرســتان ابوريحان منطقه۱۴ ومعلــم عربي در يکي از مــدارس راهنمائي محروم منطقه ۱۵ تهران.تدريس عربي ابراهيم زياد طوالني نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت! حتي نميگفت که چرا به آن مدرسه نميرود! يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت:تو رو خدا، شما که برادرآقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگرددمدرسه! گفتم: مگه چي شده؟!کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميدادبه يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کالس نان و پنير بگيرد!آقاي هادي نظرش اين بود که اينها بچه هاي منطقه محروم هســتند. اکثرًا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد.مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را بههم ريختي، در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعدهم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني.آقاي هادي از پيش ما رفت. بقيه ساعتهايش را در مدرسه ديگري پرکرد.حالا همه بچها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم.همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم،براي بسياري از دانش آموزان بيبضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بودکه حتي من هم خبر نداشتم.با ابراهيم صحبت کردم. حرفهاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايدهاي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود.ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاقو رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلوانيها و قهرمانيهاي معلم خودشان شنيده بودندشيفته او بودند.درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه ميآمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از او معلمي کامل ساخته بود. در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع مي َ خنديد. به موقع ج َذبه داشت.زنگهاي تفريح را به حياط مدرسه ميآمد.اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه ميآمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود.در آن زمان که جريانات سياســي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد.فرامــوش نميكنم، تعــدادي از بچه ها تحت تاثير گروههاي سياســي قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد.با حضور چند تن از دوســتان انقلابي و مســلط به مســائل، جلسه پرسش وپاســخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود! ســال تحصيلي ۵۸_۵۹ آقــاي هادي به عنوان دبير نمونه انتخاب شــد. هر چندکه سال اول و آخر تدريس او بود. اول مهر ۵۹حكم اســتخدامي ابراهيم برای منطقــه ۱۲ آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود.درآن سال مشغوليتهاي ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليتدر کميته، ورزش باســتاني وكشتي، مســجد و مداحي در هيئت و حضور در بســياري از برنامه هاي انقلابی و...که براي انجام هر كدام از آنها به چند نفر احتياج است! 😊 @mahdavieat👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۷تیر سالروز شہـــــــادت دکتر بهشتے و۷۲تن ازیاران انقلاب @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 # آیت الله رئیسی: باید مبارزه با فساد در دستگاه قضا ادامه پیداکند 🔹مجموعه اقدامات ما این اطمینان را ایجاد کرد که اراده نظام، مبارزه با فساد است. ما باید در دولت هم ساختارهای فسادزا را اصلاح کنیم و اگر با این دقت، بازهم پرونده فسادی ساخته شد انتظار از دستگاه قضا برخورد عادلانه خواهد بود. @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آیت الله رئـیســی: آمار مرخصی زندانیان ایران در کرونا در جهان بی نظیر است 🔸اینکه اگر کسی در زندان بلند صحبت کند با او برخورد می شود صحت ندارد 🔸در کمتر سفرهای استانی به زندان آن استان نرفته ام / رفتن به زندان پایان کار نیست، اصلاح باید صورت بگیرد 🔸اشتغال زندانیان ۵۰ درصد شده و امسال به ۸۰ درصد می رسد 🔸آمار مرخصی زندانیان ایران در کرونا در جهان بی نظیر است / ۱۲۰ هزار نفر را به مرخصی فرستادیم @mahdavieat
🔘داستان کوتاه 🌸روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ۳ پند می دهم که کامروا شوی.  🔹اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!  🔹دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !  🔹سوم اینکه در بهترین کاخ‌ها و خانه‌های جهان زندگی کنی!!!  🌸پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می‌توانم این کارها را انجام دهم؟  🌸لقمان جواب داد :  🔹اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذايی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می‌دهد.  🔹اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده‌ای احساس میکنی بهترین خوابگاه جهان است.  🔹و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آن‌ها جای می‌گیری و آنوقت بهترین خانه‌های جهان مال توست... ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ @mahdavieat
🔴بلینکن: زمانی به توافق می‌رسیم که ایران به تعهدات خود عمل کند! 👤وزیر خارجه آمریکا: اگر آن‌ها به چرخش سانتریفیوژ‌های پیشرفته با سطح بالاتر و بالاتر ادامه دهند ما به نقطه‌ای می‌رسیم که به صورت عملی بازگشت به پارامتر‌های توافق هسته‌ای اولیه را بسیار سخت می‌کند. 🔸نمی‌توان تاریخی برای خروج دولت بایدن از گفتگو‌های هسته‌ای تعیین کرد، اما این تاریخ دارد نزدیکتر می‌شود! 🔸باید برجام را به جعبه‌ای که در آن بود برگردانیم. اختلافات با ایران درباره شرایط بازگشت به تعهدات و توافق هسته‌ای هنوز پابرجاست و امیدواریم شروع دوباره مذاکرات طی روز‌های آینده آن را حل کند. @mahdavieat
🔰 سخن‌نگاشت | حرکت آقای رئیسی در قوه‌قضائیه جهادی و شبانه‌روزی بود 🔻 رهبر انقلاب: لازم است خدا قوّت عرض کنیم به جناب آقای رئیسی. حرکت ایشان در قوه‌ی قضائیه مصداق همان چیزی بود که ما همیشه تکرار میکنیم؛یعنی حرکت جهادی، جدی، شبانه‌روزی، پرتلاش و پرانگیزه. ۱۴۰۰/۴/۷ @mahdavieat
۴۰۰.docx
13.7K
🇮🇷🌸 🍀 ✅ 💢 موضوع: بن‌بست اصلاح‌طلبی‼️ ✍️ حسین عباسیان 🍃🌻🍃 @mahdavieat
⁉️ مگر این سید چه کرده بود که این همه دشمن داشت؟ 🔹«سیدمحمد حسینی بهشتی» پیش‌ از انقلاب، مبارز بود و سروکارش با ساواک بود و پس‌از انقلاب رئیس دیوان عالی کشور بود و نایب‌رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود و دبیرکل حزب جمهوری اسلامی بود و نویسنده و روشنفکر و سخنران هم بود. ولی کسانی که او را می‌شناختند به این‌ها نمی‌شناختند؛ به خودش و صفای باطنش و فضایل اخلاقی‌اش و زیبایی‌های رفتارش می‌شناختند و برایشان آقای بهشتی، فلان مقام و شخصیت انقلاب نبود؛ همان «آقای بهشتی» بود. 🔹حالا این آدم باصفا و خوش‌سخن و اندیشمند و اهل منطق و اهل گفت‌وگو، دشمن هم داشت؟ اندازه ریگ بیابان و چه دشمنانی هم. معلوم است دشمن زیاد دارد مردی که چنین بگوید: «در زمینه حق، گذشت نکنید. چون این فقط خیانت به یک مورد معین نیست. این ضعیف‌شدن روح حقیقت‌جویی و حق‌پرستی در جامعه است و جامعه را تاریک می‌کند و نمی‏‌گذارد چهره حق درخشندگی و گیرایی و جذابیت خود را داشته باشد». ⚠️کار به کجا رسیده بود؟ 🔸این‌که بهشتی مظلوم بود، چطوری بود مظلومیت بهشتی؟ خیلی‌ها نمی‌دانند ولی کار به جایی رسیده بود که مرگ بر بهشتی هم می‌گفتند و امام (ره) نیز یک‌بار فرمود که چرا دلش می‌سوخت برای بهشتی: «ایشان را من بیست سال بیش‌تر می‌شناختم. مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود. و آن‌چه که من راجع‌ به ایشان متأثر هستم، شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب، افرادی [را] که بیشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلاب‌اند، آن‌ها را بیشتر مورد هدف قرار داده‌اند. » 🔸دلسوزی امام (ره) فقط همین نبود؛ «این آقای بهشتی مسلمان، متعهد، مجتهد، این چه کرده بود که تو تاکسی می‌نشستی، می‌دیدی که دو نفر آدم به هم می‌رسند یک حرفشان فحش به اوست؟! تو اجتماعات، یک دست‌های مرگ بر کی... خوب، شما ببینید چه ظلمی [بود] به یک همچو موجود فعالی، که مثل یک ملت بود برای این ملت ما». 📌در برابر این دشمنی‌ها و تهمت‌ها، بهشتی چه کرد؟ صبر. و خدا هم که صابران را دوست دارد و برای خدا هیچ‌کار، کاری ندارد؛ خرجش چند تا منافق بود و ۲ تا بمب بزرگ که مثل «دروغ» و «تهمت» و «نفرت» هر چه بزرگ‌تر، بهتر. ۷ تیر ۱۳۶۰ جانش را و قلب صبورش را و زبان حق‌گو را و سر و دست و پا را، همه را تقدیم کرد به خدا، در راه خدا و جَست و رَست. [ : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ] ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔺اگر تحلیل راهبردے میخوانید 🔻اگر سرخط تحلیلے میخواهید 👇👇👇 @mahdavieat
💢حالا 7 هزار کیلومتر 🇮🇷نیروی هوا فضای سپاه به دانش ساخت پهپاد های قاره پیما با ویژگی پرواز ۷ هزار کیلومتری و امکان فرود در هر نقطه دست یافت... ═══.🍃🇮🇷🕊.════ 💠@mahdavieat
زن نق نقو مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی محکم به پشت سر زن زد و او در دم، کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانۀ تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانۀ مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید. کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.» کشیش پرسید: «پس مردها چه می گفتند؟» کشاورز گفت: «آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه!؟» @mahdavieat
گاهـے دلم،یک خلوتِ دو نفره میخواهد خلوتی با خودتْ که باز هم دستانَم را پُر کُنــے از لطف خداییت دلم هوایت را کرده مثل همان وقتهایی که غرق ناامیدی بودمُ فقطِ فقط اُمید به تو روزنه‌ی تاریکی‌هایم بود دلم هوایت را کرده مثل همان روزهایی که کنارِ سختی هایم حضورت آشکارتر از هر حضوری بود خدایا دلتنگتم به وسعت تمامِ مدّتی که از تو دور ماندم،بی بهانه دلم هوایت را میکند امّآ میدانم که همیشه و همه جا تو هم هوایمان را داری نگاهمان میکنیُ همین نگاهت میشود تمامِ دلخوشیِ دلهای شکسته همین نگاهت میشود تنها اُمید دلهای ناامید❤️🌹 خدایا دلم خودت را میخواهد،خودِ خودت را تو که میدانی آرامش دلهای بی قرار فقط خودت میتوانی باشی . خدا این روزها تنهــــــــآ تــــــو میتوانی کاری کُنی... تنها... تو... گره‌ای بگشا @mahdavieat