⁉️ماجرای انتشار فایل صوتی چمران چه بود؟!
🔻 روز گذشته یک فایل صوتی از مهدی چمران منتشر شد که در آن به فشارهای پیش از رایگیری اشاره داشت. برخی رسانهها مدعی شدند منظور چمران، فشار از جانب شهردار منتخب (زاکانی) بوده است!
👈قضیه از این قرار بود که فشارهای مورد اشاره چمران از سوی افرادی بوده که گزینه مدنظرشان رای نیاورده است. برخی تصویری از آرای اعضاء نیز منتشر کردند که صحت نداشت؛ به عنوان نمونه رای نرجس سلیمانی به زاکانی بوده اما به دروغ خلاف آن را منتشر کردند.
http://eitaa.com/mahdavieat
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷سخنان زیبای رهبر انقلاب در مورد ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)...
#ظهور
#مهدویت
http://eitaa.com/mahdavieat
⁉️چرا رهبری در اولین روز دولت هشدار دادند؟!
⭕همزمان با سر کار آمدن دولت و رئیس جمهور جدید در ایران، رسانه های ضد ایرانی مانند BBC، رادیو فردا، من وتو، ایران اینترنشنال با مطرح کردن و داغ کردن بحث حمله به کشتی اسرائیلی به وسیله دعوت های مکرر از کارشناسان خود ساخته مختلف و محکوم کردن ایران با دلایل واهی از یک سو و به میان کشیدن موضوع نخ نمای عفو بین الملل و مجرم شناختن آقای رئیسی و زمزمههای تحریم ایشان از سوی دیگر سعی در القاء احساس ترس در اذهان عمومی و ایجاد نا امیدی نسبت به عملکرد دولت جدید در بین مردم ایران را داشته و جنگ روانی جدیدی علیه ملت ایران آغاز کرده اند.
⭕️البته این جنگ روانی ها به جایی نمی رسد چون از اینگونه وضعیت های جنگی رسانه ای بسیار دیده این و البته لازم است به هشدار رهبری در مورد جنگ تبلیغاتی دشمن که در این دولت هم تشدید می شود توجه کنیم
🔰 رهبر انقلاب در شروع دولت سیزدهم:
مطلب آخر هم مسئلهی #جنگ_تبلیغاتی دشمن است. امروز بیشترین تحرّک دشمنان ما علیه ما بیش از تحرّکات امنیّتی و اقتصادی، تحرّکات تبلیغاتی و #جنگ_نرم و تبلیغات رسانهای است؛ برای اینکه بر افکار عمومی مردم مسلّط بشوند مبالغ هنگفت هزینه میکنند.
1️⃣ امام خامنهای بهعنوان دیده بان انقلاب، از شرایط رسانهای موجود به وضعیت جنگ تعبیر کردند. جنگی که در آن افکار تسخیر میشوند. سخنان رهبر انقلاب برای افراد هوشیار به منزله یک هشدار بود.
2️⃣وضعیت جنگ نیاز به آرایش جنگی دارد. وقتی دشمن با هزینههای سنگین مشغول جنگ تبلیغاتی علیه ملت ماست، وظیفه ما هم دفاع و مبارزه برعلیه این جنگ تمامعیار است. اما اینیک سؤال پیش میآید و آن اینکه ما تا به امروز در جنگ رسانهای چه نقشی ایفا کردهایم؟
3️⃣ رهبر انقلاب فرمودند: «هدف این جنگ تسلط بر افکار عمومی برای تعیین خطمشی ملتهاست.» مسلمانان، شیعیان و بهخصوص جریان انقلابی، اگر بخواهند خط و مشی اسلام را پیاده کنند باید با همه توان در این زمینه واردشده و ورق این جنگ تبلیغاتی را به نفع مسلمانان برگردانند.
♨️ فراموش نکنیم،جنگ نیاز به بسیج عمومی دارد!
✍🏻سیدامیرحسینی
http://eitaa.com/mahdavieat
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
■آموزش زیرلیوانی رزینی😍😍
:
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت اول)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
مرد روي پشت بام بود و داشـت موشك تازه را در اسلحهاش جا ميداد.جوان نشانه گرفت و گلولـه هـايش را بـه سوي او شليك كرد. دستهاي مرد چنانكه ضربهاي سنگين به سينهاش خورد باشد، گشوده شد و آر،پي،جي از دستش افتاد. بعد با صداي خشكي به زمين خـورد. او هم در پي اسلحه اش به پايين پرت شد و بيحركت افتاد روي زمـين. ماشـين بـاصداي شديد كشيده شدن لاستيكها بر آسفالت، كنارِ آنها ترمز كرد. جوان، رو به همراهانش داد زد: سوار شويد دو درِ عقب ماشين باز شد. چند سرباز دستشان را دراز كردند تا آنها را در بالا رفتن كمك كنند. جوان پريد روي ركاب و با يك دست سقف ماشين را چسبيد و با دست ديگر اسلحهاش را. لولة اسلحه به سوي ساختمان بود. ماشين حركت كرد؛ با سرعت از سه پلة كوتاهجلو ساختمان بـالا رفـت و از سكوي پهن مقابل سالن گذشت.جوان دستش را با اسلحه جلو صورت گرفـت و سرش را خم كرد. در بزرگ آهني كه شيشه هايش ريخته بود، در برخورد با پـوزة پهن ماشين آتشنشاني گشوده شد و با لولههاي شكسته افتـاد. حـالا آنهـا وسـط سالن بودند. وقتي از ماشين بيرون پريدند، ده دوازده نفر، شليك كنان از درِ ديگـر سالن با عجله بيرون ميرفتند. صداي تيراندازي در سالن بزرگ انعكاسي كركننده داشت. مرد ميانسالي كه شلواري كردي به پا داشت و پيراهن سـادهاي پوشـيده بـود، روي لبة پنجره خم شده بود. باريكة خـون از دهـانش قطـره قطـره روي آجرهـا ميريخت. تيربار داغش هنوز كنار پايش روي زمين افتاده بود. حالا ديگر شـدت آتش كم شده بود. جوان در جستوجوي راه پلّه، به اطراف نگاه ميكرد كه در زاوية شرقي سالن به طور مارپيچ بالا رفته بود. دويد و از پلّه ها بالا رفت. نه؛ كسي نبود، فقط دو نفر كنار ديوارك كوتاه لبة بام افتاده بودند. برگشت كه پايين بيايد، ناله اي او را بر جا ميخكوب كرد. چرخيد و به سوي آن دو نفر رفت. يك نفر زنده بـود؛ بـا زخمـي گشوده در شكم و چند گلوله در كتف. نشسـت. دسـتهايش را زيـرِ زانـو و سـر زخمي سراند و بسختي از جا بلند شد. مرد درشت اندام بود. چهرة مرد كه آفتاب سوخته بود، حالا از درد، خاكستري ميزد. از ميان پلكهاي مرطوب و نيمهبـازش او را نگاه ميكرد. از ميان لبهاهاي خشكش كه از درد جمع شده بود، صداي نفير مانند نَفَسهايش بريده بريده به گوش ميرسيد. جوان او را از پله ها پايين برد. ارتشيها و نيروهاي تازه نَفَس در سالن به ايـن سـو آن سـو مـيرفتنـد.چنـد نفر،زخميها را به طرف تويوتايي كه بيرون پارك شده بود، ميبردند. تعدادي هم جنازهها را رديف هم كنار ديواري كه از آفتاب دورتر بود، ميچيدند. دو نفر به سويش آمدند.آهسته زخمي را از روي دستهاي خستهاش برداشـتند. از در پشتي سالن بيرون را نگاه كرد. دو ماشين، پشت سر هم بسرعت از فرودگاه دور ميشدند و پشت سرشان انبوهي از گرد و غبـار برجـا مـيگذاشـتند. لبهـاي خشك جوان به لبخندي خسته گشوده شد. كنارة لبها تـرك خـورد و يـك قطـره خون شفاف سرخ رنگ بيرون زد. سنگيني دستي را روي شانهاش احسـاس كـرد. برگشت. خلبان بود؛ كنار افسري كه بيسيم روشن در دستهايش خرخر ميكرد و به او لبخند ميزد. خلبان باز به شانة او زد، چنانكه بخواهد خاك را از لباسش بتكاند و با لبخندي پر از تحسين و رضايت گفت: دست مريزاد. افسر كه ميانسال بود و رد عرق از شقيقه تا چانهاش كشيده شده بـود، گفـت: خوش آمديد، شما مسئول گروه هستيد؟ جوان با لبخندي خجول جواب داد: اين جور ميشود گفت! خلبان با چشمهايي كه پر از صميميت بود، گفت: اميـدوارم دوبـاره ببينمتـان آقاي... جوان جواب گفت: خرازي؛ حسين خرازي.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat
✅ #خارش_و_گرمی_کف_پا
مخلوطی از:
🔹حنا
🔸نمک
🔹آب لیمو
کف پاهای خود مالیده و اجازه دهید چند ساعتی بماند.
#طب سنتی
http://eitaa.com/mahdavieat
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
من وضوساخته ام قبلهٔ محبوب كجاست؟
آن كه دل گشته زهجرانِ وِی آشوب كجاست
همه عالم شده كنعان زفراق رخ دوست
يوسفِ گمشدهٔ اينهمه يعقوب كجاست؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحتون مهدوی
http://eitaa.com/mahdavieat
✅ به دور از هیاهوی رسانه ها گروه های جهادی و پاسدارها و بسیجی های قزوین مشغول جبران خسارت های سیل در روستای الموت قزوین هستند.
http://eitaa.com/mahdavieat
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊یاد خلبانی همچون شهید بابایی از ذهن ملت ایران هرگز نخواهد رفت...
💠به مناسبت سالگرد شهادت شهید عباس بابایی
http://eitaa.com/mahdavieat
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 لیبرالها با حکومت علی(ع) چه کردند
⚠️این طیف فکری خطرناک چگونه مردم را فریب دادند که با خود گفتند؛ محمدی(ص) که 25 سال قبل انقلاب کرده چه سودی برای ما داشته که علی بخواهد داشته باشد!
♨️راه نجات مردم از این جریان فکری منحرف چیست؟
http://eitaa.com/mahdavieat
333.pdf
حجم:
347.3K
🇮🇷💐
💐
✅ #یادداشت
💢 موضوع: چگونه میتوان دولت وفاق ملی شد؟
✍️ غلامرضا صادقیان
🍃🌻🍃
#روشنگری
#ثامن
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت دوم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
مرد كه ته رنگ نارنجي حنا ميان ريشـهاي كوتـاه سـفيد و مشـكياش ديـده ميشد، شبكلاه ابريشمي سياهش را برداشت. دستمال چهارخانة سفيد و آبياش را محكم روي سر و گردن عرق كردهاش كشيد. آنگاه از روي شانة راست جوان، به نفر بعد نگاه كرد و گفت: شما اخوي. اما جوان كه بلند قد بود، با صورت مهتابي و موهاي روشن خرمايي رنگ،كنار نرفت. كج ايستاد و گفت: جواب مرا نداديد، حاج آقا مرد گفت: جواب ندارد ديگر، اينجا كه مغازه نيست لباسـهايش نمـره داشـته باشد.اصلاً شما لباس گرفتي كه بروي جنگ، خلعت دامادي كه نخواستي؟ آنكه پشت سر ايستاده بود، با خنده گفت: خلعت شهادت، انشااالله! جوان با دلخوري برگشت و به او خيره شد. دوباره به پيرمرد گفت: من با اينها نميروم. و دستهايش را با آستينهاي آويزان بالا آورد. مرد، بيحوصله گفت: برو ببين ميتواني با كسي عوض كني يا نه، اين تنها راه چاره است. نفر بعد.. جوان بناچار كنار رفت و آنسوتر ايستاد. دوباره به خـودش نگـاه كـرد و بـه شلوار كه خيلي كوتاه بود.و پيراهن كه بلند بود و بياندازه گشاد، بدون دكمة آخر و آستينهايي كه انگار تا زانو ميرسيد. دو نفري كه در صف پشت سرش بودند، حالا لباس گرفته بودند، متلكگويان و خنـدان، پيراهنهـاي نظـامي دسـت دوم را پوشيدند. كنارش ايستادند. يكيشان كه بزرگتر بود، جلو آمد و با سـخني از سـر همدردي گفت: حالا زياد هم بد نيست. دومي كه كم سن و سالتر بود، ادامه داد: «شايد شانس آوردي و يك تركشِ با سليقه پاهايت را كوتاه كرد و شلوار اندازهات شد. خدا را چه ديدي! جوان رو برگرداند.حوصلة شوخي نداشت. فكر كرد اگر شلوار را گتـر كنـد، كوتاهياش كمتر به چشم ميآيد، اما در اين گيرودار، كش كجا بود. همان جا ايستاد و با بلاتكليفي در محوطه چشم گرداند: صفلباس شخصيها جلو پنجرة اتاقي كه لباس و پوتين مي دادند، خاكي پوشهايي كه گروه گروه اينجـا و آنجا ايستاده بودند، حرف ميزدند و با آسودگي ميخنديدند. پدرها و مادرهايي كه طاقت نياورده بودند حالا با جعبه اي گز يا شيريني دنبال فرزندشان ميگشـتند، و صداي آهنگران همة محوطه را پر كرده بود: «بنما سلاحت امتحان، آماده بـاش، آماده باش. آن طرف محوطه، كنارِ سكوي كوتاهي، ديگ بزرگ شـربت سـرخ رنـگ بـا تكه هاي بزرگ يخ به چشم ميخورد؛ سيني پر از ليوانهاي جور واجـور كنـارش؛ پيرمردي با موهاي كوتاه و ريشهاي بلند و سفيد با ملاقـة بزرگـي ليوانهـا را پـر ميكرد. رو برگرداند. دو نفر با بغلي پر از پرچم از ساختمان بيرون آمدند. پرچمها رنگارنگ بودند و همه مرتب پيچيده شده دورِ چوبهاي كلفت. چند نفر جلو رفتند، پرچمها را گرفتند و ميان ديگران تقسيم كردند. جوان فكر كرد برود و يكي از آنها را بردارد اما منصرف شد. پرچم او را ميان ديگران مشخص ميكرد، آن هم با اين لباسها. صداي سرودي تند و پر از ضربههاي سنگين طبل با صداي آهنگران قاطي شد. جوان روبه صدا چرخيد.تويوتاي نظامي،با دو بلندگوي بـزرگ روي سـقف، وارد شد اما ازدحام جلو در، مانع ورودش بود. از آن سوي تويوتا، از راه باريك ميـان اشين و در، دوچرخهسواري بسختي وارد شد. جواني بيست و پنج شش ساله بـا موهاي تيرة كوتاه و صورتي لاغر و پيراهنِ آبي كمرنگ. چند نفر متوجهاش شدند و دوره اش كردند. جوان انديشيد: لابد براي خداحافظي آمده، اگـر اعزامـي بـود، دوچرخه نميآورد. دوچرخه سوار،صحبتكنان و خندان پايين پريد، دوچرخه را به ديوار تكيه داد و به سوي ساختمان رفت. راه، كم كم باز شد و ماشين با دو بلندگوي بزرگ روشنش وارد محوطه شـد. آهنگ تند سرود همه جا را پر كرد. دو نفري كه كنار جوان ايستاده بودند،از ميـان هياهوي بلندگو، با فرياد و حركات تند دست و صورت رو به راننده تويوتـا كـه حالا داشت نزديك آنها پارك ميكرد، ميگفتند كه صداي نوارش را كم كند. ماشين ترمز كرد و سرانجام با خاموش شدن بلندگوها صداي آهنگران ناگهـان در محوطه پر گرفت: «اين همه لشكر آمده، عاشق ديدار حسين... يكي از آن دو، رو به جوان گفت: «شما فرماندة لشكر را ميشناسيد. ـ نه چه طور؟ ـ از آن جلو ميگفتند آمده اينجا، گفتم اگر ميشناسيدش، به مـا هـم نشـانش بدهيد. سه نفر از تويوتا پياده شدند. راننده، لباس پلنگي پوشيده بـود. دو نفـر ديگـر لباس فرم، يكدست سبز و شلوارهاي گتر كردة مرتب روي پوتينها و چفية سفيد با چهارخانه هاي ريز مشكي دور گردن. جوان با اشتياق به آنها نگاه كرد كه در كنار هم به سوي ساختمان ميرفتند.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat