☘
#صرفا_جهت_اطلاع| موضوع: "جین ماریوت" کیست؟
🍃🌹🍃
🔻 این روزها در #گاندو نام "جین" را مرتبا از زبان شارلوت افسر سازمان جاسوسی انگلیس در تهران، زیاد میشنوید، جین در واقع همان "جین ماریوت" افسر ارشد MI6 است که در سالهای ۹۰ و ۹۱ در پوشش معاون سفیر انگلیس در تهران حضور داشته است.
🔹 جین ماریوت نقش مهمی با استفاده از پوشش دیپلماتیک برای ایجاد یک شبکه جاسوسی با "ماموریت ویژه" در تهران داشت و موفق به تشکیل این شبکه شد. اما جین از این مسئله غافل بود که سازمان اطلاعات سپاه از ابتدا روی او و تمام تیمش سوار است.
🔺 جین ماریوت پس از لو رفتن اقداماتش یکی از بزرگترین شکستهای امنیتی انگلیس در ایران را به نام خودش ثبت کرده است.
#روشنگری
#ثامن
http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️زمان حمله داعش کجا بودید؟
🔻 رئیس کلیسای ارتدوکس موصل و کردستان عراق از مکرون پرسید:
⁉️چرا وقتی داعش در روز روشن آمد و ما را آواره کرد از این دولت های بزرگ هیچ کدام نبودند و مقابل داعش نایستادند؟
#نامرد_میدان
#غرب_بدون_روتوش
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل آخر..(قسمت آخر )🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
حسين گفت: نوش، تو بخور كه داري از دست مي ري! ناصر گفت: «ما هيچ، خودي هستيم ولي جلو عراقيها زشته فرماندة لشكر مـا اينقدر لاغر باشد. حسين جواب داد: «بزرگي به آن است، نه به اين! با حركت دست برآمدگي شكم ناصر را در هوا نشـان داد. ناصـر گفـت: «بـا وجود اين، حاجيات ده نفر را حريف است. حسـين گفـت: امتحـانش مجـاني است. برخاست. آستين خالياش را به كمك دندان گـره زد و رو بـه ناصـر گفـت: برويم حياط، اما اگر زمينت زدم. بايد همة اين جماعت را بستني بدهي. ناصر همانطور كه آستينهايش را رو به بالا لوله ميكرد، گفت: وقتي بـردم، بايد همهتان براي منِ تنها بستني بخريد، با نان اضافه! خيلي خوش ميگذره چهطور منم بيام بالا؟ اين را محسن گفت كه راننده بود. سرعتش را كم كرده بود و از پنجره، رو بـه بچه ها كه عقب سوار شده بودند و حالا هياهوي خندهشان بلند بود، فرياد زده بود. وقتي حسين فرز و چابك پريد عقب وانت، هيچ كس حاضر نشد بنشيند جلو. همه در جواب تعارف محسن گفته بودند، بالا خوشتر ميگذرد، همه با هم هستيم و حالا شور مجلس جشن را با خودشان به خيابان آورده بودند. ناصر گفته بود: «حالا نصف شبي بستني كجا بود؟ و حسين نشاني جايي را در آن سوي شهر داده بود كه هميشه باز بـود. ناصـر كه باخته بود، دست كرده بود توي جيب و گفته بود: پس دانگي، ما هم بياييم. خيابان خلوت بود. آسمان سرمهاي رنگ و قرص كامـل مـاه بسـيار نزديـك. درختهاي كاج ميان بلوار زير نور چراغها برقي طلايي داشتند.محسن تند ميرفـت و صداي خندة بچه ها را در هوا جا ميگذاشت. حسين چهرهاش را بـا چشـمهاي بسته و لبهاي گشوده به لبخند، به باد سپرده بود؛ خنك و، پر از بوي نمناك برگهـا و چمن تازه زده شده. بوي محمدي و شاهپسند آمد. حسين چشمهايش را باز كرد. از كنارِ تكيه شهدا ميگذشتند. از پشت نردههـا، نورافكنهـاي سـبز و سـفيد بـالاي قابهـا را ديـد و پرچمهاي رنگارنگ را كه با نرمه بادي تكان ميخوردند. چند بار به سقف وانـت ضربه زد كه؛ يعني بمان. و محسن ترمز كرد بچهها به يكباره ساكت شـدند و راه دادند تا حسين پياده شود. بي هيچ حرفي همه پايين آمدند و پشت سر حسين كـه جلو در ايستاده بود و دست به سينه زيارت ميخواند، جمع شدند: «السـلام علـي اهلِ لااله الااالله...» زيارت تمام شد اما او همچنان ميخواند. حالش جور ديگري شده بود و لحن صدايش پر بود از التماس. حسرت و دلتنگي. مسئول تكية شـهدا آنهـا را ديـد و پيش آمد. حسين را شناخت. سلام عليك كردند و از اوضاع جبهه پرسيد. حسـين گفت: خبرهاي اصلياش ميآيد اينجا.» رديف قبرها را نشان داد. وقتي سراغ چند نفر از اقوام را گرفت كه درآخـرين بمباران هوايي كشته شده بودند، مسئول آنجا مزارشان را نشان داد كه دو سه قبـر اول از يك قطعة تازه بود. حسين دست او را گرفت و كنار كشيد. بچهها نگاهشان ميكردند. حسين با دست به وسط زمين اشاره كرد كه فرو نشسته بود و خرابترين نقطة آن بود. آهسته گفت: «محلِ مزار من است. مرا همين جا خـاك كنيـد؛ ميـان دوستانم. اين، وصيت من است. بچهها جبوتر آمدند. حسين آقا، اتفّاقي افتاده؟ طوري شده، حاج حسين؟ حسين خيره به فرورفتگي زمين بود. رو برگردانيد اما چشمهايش هنوز آنجا را نگاه ميكرد. سرانجام نگاهش را از زمين كند و به دوسـتانش نگريسـت؛ چنانكـه گويي آنها را نميشناخت. از خود بيخود مينمود. بعد انگار از خواب پريده باشد. رو كرد به آنها و با خنده گفت: «چيزي نيست؛ نه هيچ چيز. و دست زد روي شانة ناصر: «ما تكليف حلوايمان را روشن كـرديم.حـالا تـو نمي خواهي تكليف بستني ما را معلوم كني؟
http://eitaa.com/mahdavieat
#سلام_امام_زمانم💚
تا نیایی
گــره از کار بشر وا نشود😔
درد ما💔
جز به ظهور تو مداوا نشود😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
:
http://eitaa.com/mahdavieat
2345.pdf
حجم:
232K
☘️
🔰#یادداشت | ولایتگریزی با واکسنهراسی‼️
✍️ جعفر ولایی منش
🍃🌹🍃
#روشنگری
#ثامن
http://eitaa.com/mahdavieat
⁉️ تلاش رسانه ای بر شغل جدید روحانی!!
⁉️ هیاهوی تبلیغاتی اصلاحطلبان برای چیست؟
🔰 روزنامه شرق، در گزارش اصلی خود به بررسی جایگاه سیاسی حسن روحانی پس از پایان دوره ریاست جمهوریاش پرداخت؛ گزارشی که هنوز شروع نشده و در همان زیرتیتر خودش را لو میدهد که برای اعمال فشار بر رهبری نوشته شده تا در گمانی باطل، برای ایشان تعیین تکلیف کند که چرا تاکنون حکمی برای حسن روحانی صادر نشده است.
🔻 عنوان این گزارش «روحانی در پرده آخر»* است، اما در زیرتیتر آمده که «حسن روحانی پس از پایان ریاست جمهوریاش حکمی دریافت نکرده است» تا در همین ابتدا روشن شود که غرض از نگارش و انتشار آن چیست.
در متن گزارش ادعا شده که «مقام معظم رهبری سنتی دارند که بعد از پایان دوره ریاستجمهوری افراد، آنها را به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام درمیآورند.» اما جالب آنکه در همین گزارش توضیح داده شده که از میان سه رئیسجمهور دوران رهبری آیتالله خامنهای که قبل از روحانی سرکار بودند، هاشمی رفسنجانی که از ابتدا رئیس مجمع بوده، خاتمی هم گویا به دلیل عدم تمایل خود عضو مجمع نشده و در نهایت احمدی نژاد که پس از پایان ریاست جمهوریاش با حکم رهبری به عضویت مجمع درآمده است.
🔻شرق در مورد روحانی با اشاره به عدم حکم رهبری برای او مینویسد: «این شایعه وجود دارد که حسن روحانی یکی از گزینههای ریاست بر مجمع تشخیص مصلحت نظام است» اما ننوشته کجا این شایعه پخش شده است؟! سؤال این است که چنین شایعهای پخش شده یا شرق و رفقا! تلاش دارند که پخش بشود؟
🔻 البته تشخیص این موضوع با رهبر معظم انقلاب است، اما اصلاح طلبان با فضا سازی تلاش میکنند آن را به عنوان یک امر محتوم و رویه قطعی جا بیاندازند.
http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️وقتی تو نامزدی بهت قول میده Vs وقتی میرید سر خونه زندگی
✍🏼کریمزاده
#غربزدگی
#افغانستان
http://eitaa.com/mahdavieat
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴تصاویری از حال و هوای حرم مطهر حضرت معصومه (س) در شب گذشته
از زبان شعر بالاتر در عالم هست؟ نیست
در حرم حتی زبان شعر، قاصر میشود...
#محرم
http://eitaa.com/mahdavieat
با سلام خدمت شما بزرگواران
#قصد داریم ان شالله از امروز
#کتاب_آقای_شهردار(زندگی نامه شهید مهدی باکری)
را هر روز قسمتی از این کتاب را در کانال قرار دهیم.
#آقای_شهردار
#خاطرات_زندگی_نامه_شهید_مهدی_باکری
نام: مهدی
نام خانوادگی: باکری
تاریخ تولد: ۱۳۳۳/۰۱/۲۰
#الهی_به_امید_تو...🌹🍃
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💓
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل اول..(قسمت اول )🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
فيض الله در حال آب دادن به باغچة كارخانـه بـود كـه صـداي نگهبـان دم در را شنيد. شلنگ را در باغچه رها كرد و به سوي اتاقـك نگهبـاني رفـت. مـرد نگهبـان، گوشي تلفن به دست گفت: مش فيضل الله، مژده بده... خانمت فارغ شد. بدو. فيض الله يك نفس تا خانه دويد. وقتي به خانه رسيد كه فاميل و آشنايان در حيـاط و اتـاق در انتظـارش بودنـد. سريع سلام و عليكي كرد و رفت بالاي سر رختخواب همسرش؛ اقدس خانم. اقـدس با گونهاي تبدار و عرق كرده، لبخندبيرمقي زد و سلام كرد. فيض الله به نوزاد نگاه كرد كه قنداق پيچ شده و معصومانه خوابيده بود. فيضل الله گفت: «حالت خوب است خانم؟ اقدس گفت: به مرحمت شما. مبارك باشد، پسر است. فــيض الله، گونــه هــاي ســرخ نــوزاد را بوســيد. اقــدس گفــت: اســمش را چــه ميگذاري؟ مهدي... مهدي. مهدي باكري در سال ۱۳۳۳شمسي در مياندوآب به دنيا آمد. با ورود به دانشگاه، مرحلة جديدي از زنـدگي علمـي و سياسـي او آغـاز شـد. در همان سالها به طور جدي پا در عرصه مبارزات سياسي و انقلابـي گذاشـت. مطالعـة كتاب ولايت فقيه امام خميني، نقش مهمي در شكلگيـري شخصـيت او بـر جـا گذاشت. او در دانشگاه، درسـخوان و يـاور دانشـجويان، و بيـرون از دانشـگاه، دانشـجويي پرشور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمانه بـود. او و دوسـتانش نقـش مهمـي در برپايي تظاهرات شهر تبريز در پانزدهم خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. همان زمـان، مهدي توسط ساواك شناسايي شد و بارها براي بازجويي به سازمان امنيت برده شد؛ اما چون مدركي عليه او نداشتند، تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرك مهندسي، دوستانش قصد داشتند ادامة تحصيل بدهند؛ امـا مهدي بر اين باور بود كه ديگر براي ادامة مبارزه بايد از محيط دانشگاه خارج شود. در سال ۱۳۵۶ ،به عنوان افسر وظيفه به خدمت سربازي رفت و مأمور بـه تهـران شد. در آن سالها، برادر كوچكش «حميد» به توصية مهدي براي ادامـه تحصـيل و در اصل، براي ديدن دورة آموزش نظامي، از ايران خارج شد. وظيفة اصلي حميد، فراهم آوردنِ سلاح و مهمات و رساندن آنها به مبارزان در ايران بود. در بحبوحة انقلاب، مهدي به فرمان امام خميني از پادگان گريخت و بـه اروميـه بازگشت. اين دوران، آغاز زندگي مخفي او و تلاش براي سازماندهي نيروهاي جـوان و تربيت آنها براي ياري رساندن به انقلاب بود. با پيروزي انقلاب، مهدي نقشـي فعـال در سـازماندهي سـپاه پاسـداران انقـلاب اسلامي داشت. مدتي هم دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان بـا خـدمت در سپاه، به انتخاب شوراي شهر اروميه، مسئوليت شهرداري اروميه را به عهده گرفت. خانواده و دوستانش به او فشار ميآوردند كه ازدواج كند؛ اما مهـدي بـه شـوخي ميگفت: «من با كسي ازدواج ميكنم كه بتواند قبضة خمپاره را بردارد. خانم صفيه مدرسي ميگويد: مهرماه ۱۳۵۹ تازه جنگ تحميلي عـراق عليـه ايران شروع شده بود كه مهدي به خواستگاريام آمد. يك بار او را در تلويزيون ديده بودم كه به عنوان شهردار اروميه خيلي شـمرده و متـين صـحبت مـيكنـد. دسـت روزگار او را بـه خانـة مـا آورد. بعـد از مراسـم معارفـه و خواسـتگاري، شـرايطش را پرسيدم. مهدي شرطي بجز اطاعت از دستورهاي الهي و پيروي از خط امام نداشـت. من هم با جان و دل پذيرفتم. مهدي، يك حلقة طلايي به قيمت ۸۰۰ تومان براي همسرش خريد و يـك جلـد كلاماالله مجيد و كلت كمرياش هم به عنوان مهريه تعيين شد! روز بعد از عقد، مهدي به سوي جبهه شتافت. ابتـدا بـه منطقـه عمليـاتي غـرب كشور رفت و سمت فرماندهي عمليات سپاه را به عهده گرفت و در پاكسازي آنجا از مزدوران مسـلح ضـد انقـلاب كوشـش بسـيار كـرد. همـان روزهـا بـود كـه علـي صيادشيرازي به كردستان آمد و با مهدي باكري آشنا شد. مهدي، كمك بسـياري در راهنمايي نيروهاي صيادشيرازي انجام داد و دوستي آن دو از همان جا آغاز شـد. صيادشيرازي بعدها چنين گفت: «من تا سالها نمـيدانسـتم ايـن جـوان متواضـع و فروتن اما زيرك و فعال، مهندس است و فقـط او را بـه عنـوان يـك بسـيجي سـاده ميشناختم. او بجز بسيجيان، در دل ارتشـيها هـم نفـوذ داشـت. بـه هنگـام ادغـام نيروهاي سپاه و ارتش براي شركت در بعضي از عملياتها، برادران ارتشي براي بـودن در كنار او با هم رقابت ميكردند.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat
Mohammad Hossein PoyanfarPoyanfar - Donya Mahale Gozare (128).mp3
زمان:
حجم:
3.15M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
@Fanous
دنیـــــا محـل گــذره
ولی از روضه هات نه😢
کربلا خونه امیــدمه
خونه آقای شهیدمه 😭💔
🎤 پویانفر
آخرین شب جمعه ماه #محرم
#شب_زیارتی
http://eitaa.com/mahdavieat