فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌱•
ایستاده ایـــم !
به پای چادر مادرمان زهــرا🙂
#حجاب 🧕
#چادرانه 🦋
#روز_عفاف_و_حجاب 💛
http://eitaa.com/mahdavieat
♨️یاد #امام_زمان بزرگترین نعمت الهی
🔸امام سجاد علیهالسلام میفرمایند "یاد خدا و یاد ولی خدا بزرگترین نعمت الهی است" و لذا یاد امام زمان شیرین ترین نعمتی است که خدا به ما عنایت می کند.
🔸 اگر کسی منتظر یک میهمان است ولی به یاد میهمانش نباشد و از این موضوع غفلت کند طبیعی است از کارهایی که باید برای آمدن میهمان خود داشته باشد، غفلت می کند و ما اگر می خواهیم از وظایفمان در عصر غیبت غفلت نکنیم باید دائما به یاد امام زمان باشیم در روایات نیز بر یاد آن حضرت تاکید شده و بزرگان دین هم بر این مساله اصرار دارند که یاد امام زمان را فراموش نکنید.
🔸امام رضا (علیهالسلام) فرمودند:
"خدایا یاد و انتظار مهدی را از خاطر ما نبر."
🔸 وقتی به یاد امام زمان باشیم، منتظر آن حضرت نیز خواهیم بود.
به عبارت دیگر وقتی به یاد امام می افتیم، برای آمدن آن حضرت نیز باید کاری کنیم تا مبادا آن حضرت بیاید و ما غافل باشیم.
🔸برای این که در زندگی روزانه خود آن حضرت را فراموش نکنیم، باید کارهایی را انجام دهیم که بیشتر به یاد امام زمان باشیم.
به عنوان نمونه می توانیم؛
✔️ با خودمان عهد ببندیم که بعد از هر نماز برای آن حضرت دعا کنیم
✔️یا دعای عهد را هر روز بخوانیم.
✔️ در قنوت های نماز، دعای سلامتی امام زمان را بخوانیم
✔️یا هنگام اذان که دعا مستجاب است برای آن حضرت دعا کنیم.
✔️همچنین می توانیم ثواب قرائت قرآن را به امام زمان هدیه دهیم.
همه اینها زندگی انسان را تحت الشعاع یاد امام زمان قرار می دهد.
🖋حجتالاسلام حسن محمودی
http://eitaa.com/mahdavieat
خادم الحسین:
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈سی و چهارم✨
با اشک و بغض گفتم:زخمی شدی؟😢😒
-چیز مهمی نیست.بالاخره باید یه کاری میکردم که باور کنید جنگ بودم دیگه.😁
وقتی نگاه نگران منو دید گفت:
_یه تیر کوچولوی ناقابل هم به من خورد.☺️👌
بالبخند سرشو برد بالا و گفت:
_اگه خدا قبول کنه.😇☺️
لبخند زدم و گفتم:
_خیلی خب.قبول باشه..برو .مهمانها برای دیدن تو موندن.😄
رفت سمت در،برگشت سمت من.گفت:
_ممنونم زهرا.بودن تو اینجا کنار مامان و بابا و مریم و ضحی، اونجا برای من خیلی دلگرمی بود.😊خوشحالم خواهر کوچولوم اونقدر بزرگ شده که میتونم روش حساب کنم و کارهای سخت رو بهش بسپرم.😍☺️
لبخند تلخی زدم.😒🙂رفت بیرون و درو بست.رفتم سر سجاده و نیت نماز شکر کردم.
✨تو دلم گفتم خدایا خودت میدونی که من #ضعیفم.اگه تونستم این مدت دوام بیارم فقط و فقط بخاطر کمکهای #تو بوده.تو به من #عزت دادی وگرنه من کی باشم که کسی بتونه برای کارهای سختش رو من حساب کنه.✨
همه رفتن.ولی مامان نذاشت محمد و مریم و ضحی برن...
حالا که فهمیده بود مریم بارداره، میخواست بیشتر به مریم و محمد رسیدگی کنه.اتاق سابق محمد رو آماده کرده بود.
محمد روی تخت دراز کشیده بود و ضحی ول کن باباش نبود.به هر ترفندی بود از اتاق کشیدمش بیرون.
دست ضحی رو گرفتم و رفتیم تو آشپزخونه.به ضحی میوه دادم و خودم مشغول تمیز کردن آشپزخونه شدم.یه کم که گذشت،چشمم افتاد به در آشپزخونه. بابام کنار در ایستاده بود و با رضایتمندی به من نگاه میکرد.با چشمهام قربون صدقه ش رفتم.☺️
این #نگاه_پدرم بهترین جایزه بود برای من.😍☝️
سه روز از برگشتن محمد میگذشت و بالاخره مامان اجازه داد برن خونه ی خودشون.
سرم خلوت تر بود...
سه ماه بود بهشت زهرا(س)نرفته بودم.🙈😅 گل و گلاب 🌸💐گرفتم و صبح رفتم که زیاد بمونم.
مثل همیشه اول قطعه سرداران بی پلاک رفتم.🌷🇮🇷دعا و قرآن✨✨ خوندم و بعد رفتم مزار عموم.
اونجا هم مراسم گل و گلاب و دعا و قرآن رو اجرا کردم.✨👌
مزار داییم یه قطعه دیگه بود...
دو ردیف قبل مزار داییم،پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و...
ادامه دارد...
صبحتبخیرمولایمن
خلوتگُزیدهرابهتماشا،حاجتست
چونڪویدوستهست،بہصحرا
چہحاجتست
جانا،بهحاجتی،ڪہتوراهستباخدا
کاخر،دَمیبپرسکہماراچہحاجتست
"حافظشیرازے"
🏝تا دنیا دنیاست ،
پژواک صدای پیامبر
در گوش جهان
شنیده خواهد شد ...
... و زمین و زمان
به امید تحقق همین وعدهی جانانه
هنوز پابرجاست ...
و ما پاسداران حریم سبز غدیر ...
ما چشم بهراهان بیقرار ...
بر عهد روشن و حیاتبخش غدیر
میمانیم ...
... تا روز زیبای #ظهور ....🏝
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
روزتونمهدوی🌼
http://eitaa.com/mahdavieat
#جرعهای_از_معرفت
💠میرزا اسماعیل دولابی رحمةالله
🔸لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو.
حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
http://eitaa.com/mahdavieat
#فقطحیدراميرالمؤمنيناست💚
🔸ای مردم، این مطلب را درباره او بدانید و بفهمید، و بدانید که خداوند او را برای شما صاحباختیار و امامی قرار داده که اطاعتش را واجب نموده است بر مهاجرین و انصار و بر تابعین آنان به نیکی، و بر روستایی و شهری، و بر عجمی و عربی، و بر آزاد و بنده، و بر بزرگ و کوچک، و بر سفید و سیاه.
🔸 بر هر یکتاپرستی حکم او اجرا شونده و کلام او مورد عمل و امر او نافذ است. هر کس با او مخالفت کند ملعون است، و هر کس تابع او باشد و او را تصدیق نماید مورد رحمت الهی است. خداوند او را و هر کس را که از او بشنود و او را اطاعت کند آمرزیده است.
📚فرازی از خطبه غدیر
#غدیر
#عید_غدیر
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
کلیپ شماره (۵۴۶)
🎙 حجتالاسلام قرائتی
💢 وقتی خدا حالتو میگیره!!
🔸کوتاه و شنیدنی👌
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فقطحیدراميرالمؤمنيناست 💚
👌یک دقیقه مدح طوفانی اميرالمؤمنين علیه السلام
#پیشنهاد_دانلود
#عید_غدیر
http://eitaa.com/mahdavieat
📘#داستانهایبحارالانوار
💠خوبی در مقابل بدی
🔹شیخ عاملی میگوید:
روزی در مجلسی از من سخن به میان آمده بود، شنیدم یکی از معاصرین که ادعای دوستی با من میکرد ولی در این ادعا دروغ میگفت؛ غیبت مرا نموده نسبتهای ناروایی به من داده و این آیه را در نظر نداشت که خداوند میفرماید: «آیا دوست دارید گوشت برادر مرده خود را بخورید، چنانچه دوست نمی دارید، از غیبت نیز پرهیز کنید.»
🔹هنگامی که فهمید من از این جریان مطلع گشتم، نامه ای بلند بالا برایم نوشت، و اظهار پشیمانی نموده و از من درخواست رضایت کرده بود.
🔹در جواب نامه اش نوشتم خداوند تو را پاداش دهد در مقابل آن هدیه ای که برایم فرستاده ای، زیرا هدیه تو باعث سنگینی کفه حسناتم در روز قیامت میشود.
از رسول خدا روایتی به ما رسیده که فرمود:
در روز قیامت بنده ای را در مقام حساب میآورند، کارهای نیک در یک کفه و کارهای بدش را در کفه دیگر میگذارند، کفه گناه سنگین تر میشود در این هنگام ورقه ای بر روی حسناتش قرار میگیرد کارهای نیکش به واسطهی آن کفه از گناهانش افزونتر میگردد، عرض میکند خدایا! این ورقه چه بود، من که هر عملی را در شب و روز انجام داده بودم، در مقابلم یافتم، اما چنین عملی نداشتم؟ خطاب میرسد این، به خاطر آن سخنی است که درباره تو گفته اند و حال آن که از آن نسبت پاک بودی.
این حدیث مرا وا میدارد که سپاسگزار تو باشم، به واسطه خیری که به من رسانیده ای، با اینکه اگر در رو به رویم چنین کار یا بدتر از آن را انجام میدادی، نه تنها با تو مقابله به مثل نمی کردم، بلکه جز عفو، گذشت دوستی و وفا از من نمی دیدی.
📚بحار ج ۱۰۹ ص ۱۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میگذاشتن بی حجابی عادی بشه،
مشکل حل میشد⁉️
نظرشما چیه🤔
🌱پیشـــنهاد دانــلود👌
#ایران_عفیف
#حجاب
🍃🌹ـــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
#پنجشنبههاویادشهدا
🌱رفته بودم سفــری سمـتِ دیـارِ شهـــدا
کـه طــوافـی بـکنـم دورِ مــزارِ شهــــدا...
🌱بـه امیدی که دلِ خسته هوایـی بخورد
و تبــرّک شـود از گــَرد و غبــارِ شـهــدا...
🌱آخـرین خطِ وصـایـای دلِ مـن ایـن است
کـه مـرا خـاک سپـاریـد کنــارِ شهـــــدا...
🍃 پنجشنبه و یادشهدا با ذکر صلوات🍃
♨️مهدویت و آرامش
🔸در زندگی پر اضطراب دنیا که انسان برای اندکی آرامش به هر سو سرک می کشد و هزینه ها صرف می کند، عشق امام هدیه ای ست از طرف خدا که آرامش وصف ناشدنی را به قلب آورده، دل را از اطمینان برخوردار می سازد.
هنگامی که آیه ی
" آگاه باشید! دل ها فقط به یاد خدا آرام می گیرد"
نازل شد...
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمودند:
🔸این درباره ی کسی است که خدا و رسولش را دوست بدارد و اهل بیتم را صادقانه و نه به دروغ، دوست داشته باشد.
📚(الدر المنثور، ج4، ص58)
📌عشق صادقانه به نور دیده ی پیامبر اکرم آرامش را ساکن خانه ی دل کرده، او که خود غرق نور الهی و آرامش ربانی است می تواند در کوچک ترین ارتباط قلبی با عاشقان و محبانش آرامش را به آنها تزریق نماید.
📚به نقل از کتاب در هوای او،حسن محمودی ص 62
#امام_زمان
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مناسبتی
🎙استاد رائفی پور
🔸روزی مهمتر از #عید_غدیر در هستی نداریم!!
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشردهید.
♨️مبلغ غدیر باشیم
http://eitaa.com/mahdavieat
خادم الحسین:
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈سی و پنجم✨
پسر جوانی کنار مزاری نشسته بود و تو حال خودش بود...😭✨
مزار داییم نزدیکش بود،نمیخواستم بخاطر من حسش بهم بریزه.از همونجا به داییم سلام کردم و فاتحه خوندم و برگشتم برم که کسی صدام کرد:
_خانم روشن
برگشتم سمت صدا.امین بود.با دستی که به گردنش آویزون بود و یه عصا.سرش پایین بود.گفت:
_سلام
-سلام...حالتون خوبه؟
-خداروشکر
-ان شاءالله خدا سلامتی بده...خداحافظ.
برگشتم که برم،دوباره صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت:
_برادرتون به سلامت برگشتن؟
-بله.خداروشکر.سه روز پیش برگشتن.
-نمیدونستم برادر شما هم میخوان برن سوریه.ایشون #مسئول گروه ما بودن.
تعجب کردم...😟
من فکر میکردم محمد فقط یه پاسدار معمولی باشه.گفتم:
_مزاحمتون نمیشم.خداحافظ
برگشتم و از اونجا رفتم.
سه ماه بعد مامانم گفت:
_یه خاستگار جدید اومده برات.نظرت چیه؟😊
-نظر منکه برای شما مهم نیست.همیشه خودتون قرار میذاشتین دیگه.حالا چی شده؟😅
-این یکی با محمد حرف زده.محمد گفت نظرتو بپرسم.😊
-حالا کی هست؟🤔
-داداش حانیه.
چشمهام از تعجب گرد شد.😳داشتم شاخ در میاوردم.گفتم:
_حانیه؟!!!حانیه مهدی نژاد؟!دوستم؟!!!😳😳
مامان بالبخند گفت:
_بعله.حالا چی دستور میفرمایید؟😊
یه کم فکر کردم.گفتم:
_نمیدونم....چی بگم...غافلگیر شدم.🙈
مامان خنده ای کرد و گفت:
_مبارکه.😁
گفتم:
_چی چی رو مبارکه؟!!!😬🙈
-به محمد میگم یه قراری بذاره بیان خاستگاری.😊
-مامان! منکه نگفتم بیان.😬
-پاشو خودتو جمع کن.همین الان که قرار عقد نذاشتیم اینجوری هول کردی.😁
برای یک هفته بعد قرار گذاشته بودن.یک شب که محمد و خانواده ش اومده بودن خونه ی ما صحبت امین شد...
همه نشسته بودیم.دیدم فرصت خوبیه از محمد پرسیدم:
_آقای رضاپور اگه بخوان میتونن دوباره برن سوریه؟
-آره.
-زمانش براشون تعیین شده ست یا هر وقت خودشون بخوان میتونن برن؟
-هروقت اعلام آمادگی کنه براش برنامه ریزی میشه.الان هم داره کلاسهای مختلف اعزام رو شرکت میکنه.
-بازهم با گروه شما میرن؟😊
-از ناحیه ی ما اعزام میشه ولی ممکنه با من نباشه.😊
بابا گفت:_با سوریه رفتنش مشکلی نداری؟
-نه.
محمد گفت:
_زهرا،امین پسر خوبیه.اونقدر خوبه که حیفه غیر از شهادت از دنیا بره...روراست بهت بگم..(شمرده گفت) امین... موندنی... نیست....یقینا شهید ...میشه.😞🕊
ته دلم خالی شد...
گرچه خودمم میدونستم ولی شنیدنش مخصوصا از محمد سخت تر بود.
محمد گفت:
_اگه بهش بله بگی باید آمادگی هرچیزی رو داشته باشی.زخمی شدن،😔قطع عضو، 😒اسارت،بی خبری حتی شهادت. یعنی تو اوج جوانی ممکنه تنها بشی...در موردش خوب فکرکن.اگه قبول کردی نباید دیگه حتی بهش اعتراض کنی... متوجه شدی؟😒👣🌷
منتظر جواب بود...
به مامان نگاه کردم،غم عجیبی تو چهره ش بود.👀به بابا نگاه کردم،با نگاهش بهم فهموند هرتصمیمی بگیرم ازم حمایت میکنه،مثل همیشه.👀☝️
به مریم نگاه کردم،رنج کشیده بود ولی پشیمون نبود.👀💖
به محمد نگاه کردم،با نگرانی نگاهم میکرد.😥گفت:
_حتی اگه شک داری که بتونی تحمل کنی،قبول نکن.همین الان بگو نه.😒🌷
چشمهای محمد نگرانی عجیبی داشت، دوست داشت قبول نکنم.سرمو انداختم پایین و گفتم:
_هربار که شما میری تا برگردی بابا بیشتر موهاش سفید میشه،😞مامان شکسته تر میشه،😞زنت هزار بار پیرتر میشه.😞منم نه روزی هزار بار،هر ساعت هزار بار میمیرم و زنده میشم.😞میدونم اگه با آقای رضاپور ازدواج کنم تمام این سختی ها دو برابر میشه،برای همه مون.برای بابا،مامان،حتی مریم هم غصه ی منو میخوره،حتی خودت داداش.گرچه واقعا دلم نمیخواد رنج هاتون رو بیشتر کنم، واقعا دلم نمیخواد غصه ی منم داشته باشین ولی اگه..😒
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ولی اگه از همه لحاظ تأییدشون کردید، من نمیخوام فقط بخاطر این موضوع بهشون جواب رد بدم...🙈
همه ساکت بودن.محمد گفت:
_مطمئنی؟؟😒
جو خیلی سنگین بود.فکری به سرم زد....😅
ادامه دارد..
http://eitaa.com/mahdavieat
📘#داستانهایبحارالانوار
💠در تنگنای سخت
🔹ابو هاشم میگوید:
یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم.
به حضور امام هادی علیه السلام رفتم، اجازه ورود دادند. همین که در محضرشان نشستم، فرمودند:
"ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده میتوانی شکرانه اش را به جای آوری؟"
🔹من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم.
آن حضرت سخن آغاز کردند و فرمودند:
" خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرده و تو را عافیت و سلامتی داده و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرموده و به تو قناعت بخشیده که با این صفت آبرویت را حفظ کنی.
🔹آنگاه فرمودند:
"ای ابوهاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون میدانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت میکنی.
اینک دستور دادم صد دینار (طلا) به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! و شکر نعمتهای خدا را به جای آور!"
📚بحار: ج ۵۰، ص ۱۲۹
🌸#میلاد_امام_هادی علیه السلام مبارک🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
#جمعههایانتظار
🍁وقت است که از چهرهی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
🍁«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی...
🍁عمریست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظهی برگشتن مایی
🍁میخواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم دل چون تو بیایی
🍁ای پرسشِ بیپاسخِ هر #جمعه ی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
#اللهمعجللولیکالفرج
http://eitaa.com/mahdavieat
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈سی و ششم✨
فکری به سرم زد....😅
باحالت پشیمونی و گریه گفتم:
_با اجازه ی پدرومادرم و بزرگترها..😒😢
چند ثانیه مکث کردم،بعد با خنده گفتم:
_بله😁🙈
همه زدن زیر خنده....😂😃😄😁
مامان گفت:
_خیلی پررویی زهرا.حیا رو خوردی...
مامان داشت صحبت میکرد محمد یه پرتقال😁🍊 برداشت.
فکرشو خوندم.سریع و محکم پرتاب کرد سمتم.سریع جا خالی دادم.😱😃
پرتقال پاشید رو دیوار.به رد پرتقال بدبخت نگاه کردم.
باتعجب و ترس به محمد گفتم:
_قصد جون منو کردی؟؟!! این اگه به من میخورد که ضربه مغزی میشدم.😝😁
محمد باخنده گفت:
_حقته،بچه پررو،خجالت هم نمیکشی.😁🍊
به بابا نگاه کردم...
با لبخند نگاهم میکرد.واقعا خجالت کشیدم.🙈سرمو انداختم پایین و رفتم تو اتاقم.😅🙈
شب خاستگاری شد..
محمد و مریم زودتر اومدن.همه نشسته بودن و من با سینی چایی رفتم تو هال...
طبق معمول محمد سینی رو ازم گرفت و خودش پذیرایی کرد.😊👌
تو این فاصله من به مهمان ها نگاه میکردم.👀🙈
حانیه،مادرش،پدرش و امین و عمه ی امین اومده بودن.
به حانیه نگاه کردم،درسته که خوشحال بود ولی چند سال پیر تر شده بود.😒
صحبت سر پدر و مادر امین بود و اینکه پیش خاله و شوهرخاله ش بزرگ شده. مامان و بابا و محمد خیلی تعجب کردن.
محمد به من نگاهی کرد.من فکر میکردم میدونه.🙈
بعد از صحبت های اولیه قرار شد من با امین صحبت کنم.
اواخر دی ماه بود☁️❄️ و نمیشد رفت تو حیاط.
به ناچار رفتیم اتاق من.
همون اول که وارد شد،اتاق رو بر انداز کرد... 👀
ادامه دارد..
http://eitaa.com/mahdavieat