سوره #قصص
#داستان_تدبری
#بخش_نهم
#حضرت_موسی
👇👇🌸🌸🌸👇👇
ماجرای حضرت موسی اینطور شروع میشه که بعد از سالها دوری از خانواده و قوم بنیاسرائیل، تصمیم میگیره برگرده. اما مشکل اینجاست که هنوز خیلیها به چشم گناهکار بهش نگاه میکنن. چون موسی قبلاً تو مصر باعث مرگ یه نفر شده بود و به خاطر همین فرار کرده بود. حالا با این همه ماجرا، باید برگرده پیش اونهایی که شاید هنوز او رو به عنوان یه قاتل ببینن. طبیعتاً این بازگشت برای موسی خیلی سنگین و دشواره، ولی خدا بهش مأموریت داده و قراره قوم بنیاسرائیل رو از دست فرعون نجات بده.
توی راه برگشت به مصر، موسی همراه خانوادهاش از یه بیابون وسیع و خطرناک رد میشدن که یه طوفان شدید به پا میشه. اونها وسط بیابون تو تاریکی گیر میافتن و راه رو گم میکنن. تو این وضعیت سخت، موسی از دور نور آتشی رو میبینه. آتش توی اون تاریکی و سرما برای موسی و خانوادهاش مثل یه امید بود. موسی به خانوادهاش میگه: «شما همینجا بمونین، من میرم یه کم آتش بیارم که هم بتونیم گرم بشیم و هم تو این تاریکی راه رو پیدا کنیم.»
موسی به سمت اون آتش حرکت میکنه، اما وقتی بهش نزدیک میشه، یه اتفاق عجیب میافته. از میان آتش، یه صدای غریبی به گوشش میرسه. صدایی که میگه: «ای موسی! من خداوند هستم، پروردگار جهانیان.»
این لحظه، یه لحظه بسیار مهم تو زندگی موسی بود. خداوند از طریق اون آتش با موسی حرف میزد و این یعنی موسی دیگه نباید نگران باشه. خداوند همراهشه و قرار نیست تنها بمونه. این ماجرا باعث میشه که موسی با دلگرمی بیشتری مسیرش رو ادامه بده و مطمئن باشه که خدا راه رو براش هموار میکنه تا بتونه مأموریتی که بهش سپرده شده رو انجام بده.
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3