#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #نور
جهت تبیین آیه ۱۲
مفهوم شایعه پراکنی رو برای بچه ها بگید🌺 براشون بگید کسانی که شایعه پراکنی میکنند چقدر مغضوب خداوند هستند و خداوند درباره شود چه گفته✨
به این حدیث هم توجه کنید که
🌹پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
در شب معراج، مردمى را دیدم که چهره هاى خود را با ناخنهایشان مى خراشند. پرسیدم: اى جبرئیل، اینها کیستند؟
گفت: اینها کسانى هستند که از مردم غیبت مىکنند و آبرویشان را مىبرند.😔😔😭
«تنبيه الخواطر: ۱ ، ۱۱۵»
حالا نوبت این داستانه❤️
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند.
حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی چهار تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
مواظب باشیم آبی که ریختیم دیگر جمع نمی شود
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #نور
جهت تبیین آیه ۳۰
و اما خداوند ناظر ماست.. ای کاش در هر کاری به این میاندیشیدم و راه خطا را نمیرفتیم.. فقط باید تفکر کرد
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
یک جوان ازعالمی پرسید:
من جوان هستم ونمی توانم نگاه خودراازنامحرم منع کنم...
چاره ام چیست
👈 عالم نیزکوزه ای پرازشیربه اودادوبه اوتوصیه کردکه کوزه راسالم به جایی ببردوهیچ چیزازکوزه بیرون نریزدوازشخصی درخواست کرداوراهمراهی کندواگرشیرراریخت؛ جلوی همه مردم اوراکتک بزند!
جوان کوزه راسالم به مقصدرساندوچیزی بیرون نریخت...
✴ عالم ازاوپرسید: چنددخترسرراه خود دیدی؟؟
🔸جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکرآن بودم که شیررانریزم که مباداجلوی مردم کتک بخورم وخاروخفیف بشوم...
👌 عالم گفت این حکایت مومنی است که همیشه خداراناظر
برکارهایش می بیند...
واز روز قیامت وحساب وکتابش که مبادا درنظرمردم خاروخفیف شودبیم دارد.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#تدبری
#داستان_تدبری
#بخش_اول
سوره#نور
جهت تبیین آیه ۲۷ نور
سلام به همه عزیزان خوب خودم
روزت سرد زمستونی تون بخیر و شادی
عزیزان دوست داشتنی ادب داشتن در زندگی خیلی مهم هست.
باعث میشه که دیگران هم به اون شخص احترام بیشتری بگذارند.مثل موضوع داستان امروز ما.
مهم است که به کودکان خود یاد بدهیم از کلمات درست و محترمانه برای گفتن درخواستهایشان یا در برخورد با دیگر بچهها و بزرگترها استفاده کنند. به خصوص در برخورد با بزرگترها لازم است کودکان ادب را رعایت کنند.
✅آیاتی که فکر میکنید مرتبط با این مفهومه برای ما ارسال کنید
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
👈یکی بود یکی نبود. در یکی از خانههای این شهر پسری بود به نام سیاوش. سیاوش پسری بی ادب و عصبانی بود. معمولا آدمهای دور و اطراف او از برخوردهایش ناراحت و دلگیر میشدند، چون او سعی نمیکرد با هیچ کس مودب صحبت کند. سیاوش قصهی ما هر وقت هر چی میخواست بدون اجازه برمیداشت و یا هر وقت کسی ازش کمک میخواست بدون توجه رد میشد و میرفت. اگر کسی را اذیت میکرد بدون توجه به احساسات طرف مقابل به او میخندید. بابا و مامان سیاوش سعی میکردند که کلمات جادویی یعنی لطفا، متشکرم و ببخشید را به او یاد دهند، ولی او نه تنها از این کلمات استفاده نمیکرد بلکه هر کسی را هم که از این کلمات استفاده میکرد، مسخره میکرد
بالاخره یک روز وقتی سیاوش داشت دم در خانه بازی میکرد یک پیرمرد رهگذری که داشت از جلوی خانهی آنها رد میشد آدرس خانهای را از او پرسید. سیاوش با بداخلاقی گفت: پیر احمق نمیبینی دارم بازی میکنم؟ برو از یکی دیگه بپرس. پیرمرد بسیار خجالت کشید و گفت: باشه میرم، ولی اینو بدون که از این به بعد هر بار که حرف زشتی بزنی و یا بی ادبی بکنی صورتت زشت و زشتتر میشه. پیرمرد این را گفت و با لبخندی دور شد. در همان لحظه سیاوش پایش به پله گیر کرد و صورتش به دیوار کشیده شد و خراشی روی آن افتاد.
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
#بخش_دوم
سوره#نور
جهت تبیین آیه ۲۷ نور
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
فردای آن روز سیاوش به پارک رفت. بچهها او را به خاطر بی ادبی و اخلاق زنندهاش بازی نمیدادند پس سیاوش فقط به تماشای آنها نشست. زمانی که بچهها فوتبال بازی میکردند توپ با سرعت به سمت او آمد. او توپ را مهار کرد. یکی از پسرها به سمت او آمده و از او خواست توپ را برایش پرت کند، ولی سیاوش با بی ادبی گفت: مگه کورید؟ اصلا توپو نمیدم. پسر بچه عصبانی شد و مشتی به صورت سیاوش زد و خراشی دیگر روی صورت سیاوش پدیدار شد. سیاوش به شدت احساس درد کرد و به خانه برگشت. مادر سیاوش در حالی که میخواست او را بغل کرده و ببوسد گفت: عزیزم چرا صورتت زخمی شده. ولی سیاوش با اخم و بی حوصلگی گفت: چیکار به صورت من داری؟ همان لحظه برادر کوچکش که در حال بازی بود به او برخورد کرد و صورت سیاوش به کابینت خورد. سیاوش برادرش را هل داد و به دستشویی رفت تا صورتش را با آب بشوید.
وقتی جلوی آینه دستشویی ایستاد و صورتش را دید بسیار ناراحت شد. به همهی اتفاقاتی که در آن دو روز و بعد از حرف پیرمرد افتاده بود فکر کرد و متوجه شد که هر بار کار بی ادبی میکند و با تندی با دیگران رفتار میکند صورتش زخمی و زشت میشود. زمانی که از دستشویی بیرون آمد پدرش را دید که از سر کار برگشته است. بابا از او پرسید: چرا صورتت اینجوری شده بچه؟ سیاوش با چشمانی پر از اشک گفت: بابا لطفا ولم کن. اما پدر با اصرار او را در آغوش گرفت و زخمش را بوسید.
از فردای آن روز سیاوش سعی کرد با خواهر و برادرش و دیگر بچهها مودب برخورد کند. بچههای پارک بعد از دیدن رفتار درست سیاوش از او خواستند تا با آنها فوتبال بازی کند. وقتی سیاوش داشت از پارک به خانه میآمد دوباره پیرمردی را که یک بار دیده بود دید. به سمت او رفت و با لبخند گفت: از شما ممنونم که مرا از اخلاق زشتم با خبر کردید.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#شعر_تدبری
سوره #نور
چه آیاتی از این سوره شامل این شعر میشه و درباره حجابه؟!😊
🌸🌸🌸
«خواهرم ایدخترِ ایران زمین»
یک تقاضا دارداز توعقل ودین
🌸🍃
گویدت با خواندنِ آیاتِ نور
میشوی از هرگناهی دورِ دور
🍃🌸
سورهی نور از برای دختر است
داستانی از «حجابِ برتر»است
🌸🍃
پس تو با آیاتِ قرآن لج مکن
راهِ خودراسویِ دوزخ کج مکن
🍃🌸
گر تو با آیاتْ لجبازی کنی
قلبِشیطانرا زخودراضی کنی
🍃🌸
پاک باش و باحجاب و باوفا
تا درآیی در بهشتِ باصفا
🌸🍃
همنشینِ حضرتِ زهرا شوی
همسخن با رَبیَّ الاَعلیٰ شوی
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر :سلمان آتشی
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #نور
جهت تبیین ایه 31
خداوند در این آیه به ما یاد میدهد که بدن و دل ما مثل یک گنج هستند. باید از آن مراقبت کنیم. گاهی باید چیزهای قشنگمان را فقط برای کسانی که خدا گفته نشان بدهیم. اینجوری دلهامون هم قشنگتر میمونه.
🔻🔻🔻
در یک روستای کوچک و سرسبز، چند دوست باهم بازی میکردند. آنها هر روز کنار رودخانه، روی چمنهای نرم میدویدند، آواز میخواندند و از خورشید بازیگوش لذت میبردند.
یک روز، هنگام بازی، یکی از بچهها یک جعبهی چوبی کوچک پیدا کرد. در جعبه، یک نامهی قدیمی بود که روی آن نوشته شده بود:
«این جعبه، رازهای ارزشمند دارد. تنها کسی میتواند آن را نگه دارد که دلش پاک باشد و رازهای دیگران را حفظ کند.»
بچهها با کنجکاوی دور جعبه حلقه زدند. یکی از آنها گفت:
– من میخواهم نگهش دارم، چون همیشه همه چیز را به بقیه میگویم و چیزی را پنهان نمیکنم!
دیگری گفت:
– نه نه، من بهترم! من همیشه دوست دارم لباسهای زیبا بپوشم تا همه نگاهم کنند!
سومی ساکت بود. بقیه از او پرسیدند:
– تو چیزی نمیگی؟ تو هم میخوای جعبه رو نگه داری؟
او آهسته گفت:
– من فکر میکنم جعبه دنبال کسیه که بتونه راز نگه داره. راز دیگران رو، و حتی راز دل خودش رو. مثل وقتی که لباسی میپوشی که خیلی هم قشنگه، ولی جلوی نامحرما روش چیزی میندازی که فقط اهلش ببینن. یا وقتی که با ادب و احترام رفتار میکنی، حتی وقتی کسی نگاهت نمیکنه...
بچهها ساکت شدند. انگار دل جعبه هم حرفهای او را شنیده بود، چون درِ جعبه آرام باز شد و درونش یک برگ زرین بود که روی آن نوشته بود:
«هرکسی که حیا داشته باشد، گنجهای دلش هم محفوظ میماند.»
از آن روز به بعد، بچهها یاد گرفتند که گاهی چیزهای قشنگ و باارزش، باید فقط در جای خودشون نشان داده بشن. نگاهها، حرفها و رفتارها هم میتونن رازدار باشن. و این یعنی حیا... درست همون چیزی که خدا توی کتابش گفته.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3