eitaa logo
مهدیه اردکان
198 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
942 ویدیو
0 فایل
#مهدیه_اردکان پیج اینستاگرام: https://instagram.com/mahdie_ardakan کانال تلگرام: https://t.me/mahdie_ardakan کانال ایتا: https://eitaa.com/mahdie_ardakan کانال گپ: https://gap.im/mahdie_ardakan ارتباط با ادمین @mahdie_1373
مشاهده در ایتا
دانلود
مداح: حسین حسینی4_5992461894638636644.mp3
زمان: حجم: 6.57M
✅ مناجات ۱ امام زمان عج 🗣مداح: حسین حسینی 🔶 زیارت عاشورا 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: حسین حسینی4_5992461894638636683.mp3
زمان: حجم: 13.57M
✅ مناجات ۲ امام زمان عج 🗣مداح: حسین حسینی 🔶 زیارت عاشورا 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: حسین حسینی4_5992461894638636691.mp3
زمان: حجم: 5.84M
✅ فراز زیار عاشورا 🗣مداح: حسین حسینی 🔶 زیارت عاشورا 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: حسین حسینی4_5992461894638636711.mp3
زمان: حجم: 11.79M
✅ روضه حضرت علی اکبر ع 🗣مداح: حسین حسینی 🔶 زیارت عاشورا 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: مهدی برزگر4_5992461894638636780.mp3
زمان: حجم: 11.91M
✅ مناجات ۱ امام زمان عج 🗣مداح: مهدی برزگر 🔶 دعای ندبه 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: مهدی برزگر4_5992461894638636781.mp3
زمان: حجم: 5.84M
✅ فراز دعای ندبه 🗣مداح: مهدی برزگر 🔶 دعای ندبه 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: مهدی برزگر4_5992461894638636782.mp3
زمان: حجم: 7.59M
✅ مناجات ۱ امام علی ع 🗣مداح: مهدی برزگر 🔶 دعای ندبه 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: مهدی برزگر4_5992461894638636785.mp3
زمان: حجم: 12.75M
✅ روضه حضرت زهرا س 🗣مداح: مهدی برزگر 🔶 دعای ندبه 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: مهدی برزگر4_5992461894638636788.mp3
زمان: حجم: 9.37M
✅ حکایت ابوبصیر و یاری حضرت زهرا س 🗣مداح: مهدی برزگر 🔶 دعای ندبه 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
مداح: مهدی برزگر4_5992461894638636790.mp3
زمان: حجم: 11.98M
✅ مرثیه و روضه امام حسین ع 🗣مداح: مهدی برزگر 🔶 دعای ندبه 🔷 جلسه هفتگی دعای ندبه
✨ کار منتظرانت همیشه بیداری است... بیا که آینه‌ی روزگار ، زنگاری است بیا که زخم زبان‌های دوستان کاری است به انتظار نشستن در این زمانه‌ی یاس برای منتظران چاره نیست ناچاری است  به ما مخند اگر شعرهای ساده‌ی ما قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است چه قاب‌ها و چه تندیس‌های زرینی  گرفته‌ایم به نامت که کنج انباری است! نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم تمام سال اگر کارمان عزاداری است نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند  که کار منتظرانت همیشه بیداری است به قول خواجه‌ی ما در هوای طره‌ی تو  "چه جای دم زدن نافه‌های تاتاری است" 📜  ویژه ی مولایمان @mahdie_ardakan
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 بااینکه قبلابه این موضوع فکرکرده بودم ولی الان اصلاآمادگی نداشتم،آن هم چندماه بعدازاینکه به بهانه درس ودانشگاه به حمیدجواب ردداده بودم. گویاعمه باچشم به مادرم اشاره کرده بودکه بروندآشپزخانه، آن جاگفته بود:"ماکه اومدیم دیدن داداش،حمیدکه هست،فرزانه هم که هست،بهترین فرصته که این دوتابدون هیاهوباهم حرف بزنن،الان هرچی هم که بشه بین خودمونه،داستانی هم پیش نمیادکه چی شدچی نشد،ولی به اسم خواستگاری بخوایم بیایم نمیشه،اولافرزانه نمیذاره،دومایه وقت جورنشه کلی مکافات میشه،جلوی حرف مردم رونمیشه گرفت،توی دروهمسایه وفامیل هزارجورحرف میبافن". تاشنیدم که قراراست بدون هیچ مقدمه وخبرقبلی باحمیدآقاصحبت کنم همان جاگریه ام گرفت،آبجی که بادیدن حال وروزم بدترازمن هول کرده بودگفت:"شوخی کردم توروخداگریه نکن،ناراحت نباش هیچی نیست!"،بعدهم وقتی دیداوضاع ناجوراست ازاتاق زدبیرون. دلم مثل سیروسرکه می جوشید،دست خودم نبود،روسری ام راآزادترکردم تاراحت ترنفس بکشم،زمانی نگذشت که مادرم داخل اتاق آمد،مشخص بودخودش هم استرس دارد،گفت:"دخترم اجازه بده حمیدبیادباهم حرف بزنین،حرف زدن که اشکال نداره،بیش ترآشنامیشین،درنهایت بازهرچی خودت بگی همون میشه "؛شبیه برق گرفته هاشده بودم،اشکم درآمده بود،خیلی محکم گفتم:"نه!اصلا!من که قصدازدواج ندارم،تازه دانشگاه قبول شدم می خوام درس بخونم". هنوزمادرم ازچارچوب دربیرون نرفته بودکه پدرم عصازنان وارداتاق شدوگفت:"من نه میگم صحبت کنید،نه میگم حرف نزنید،هرچیزی که نظرخودت باشه،میخوای باحمیدحرف بزنی یانه؟!"،مات ومبهوت مانده بودم، گفتم:"نه من برای ازدواج تصمیمی ندارم،باکسی هم حرف نمیزنم،حالاحمیدآقاباشه یاهرکس دیگه". باآمدن ننه ورق برگشت،ننه رانمی توانستم دست خالی ردکنم،گفت:"تونمی خوای به حرف من وپدرمادرت گوش بدی؟باحمیدصحبت کن خوشت نیومدبگونه،هیچ کس نبایدروی حرف من حرف بزنه!دوتاجوون می خوان باهم صحبت کنن سنگای خودشون رووابکنن،حالاکه بحثش پیش اومده چنددقیقه صحبت کنیدتکلیف روشن بشه". حرف ننه بین خانواده ماحرف آخربود،همه ازاوحساب می بردیم ،کاری بودکه شده بود،قبول کردم واین طورشدکه مااولین بارصحبت کردیم. صدای حمیدراازپشت درشنیدم که آرام به عمه گفت:"آخه چرااین طوری؟!مانه دسته گل گرفتیم نه شیرینی آوردیم"،عمه هم گفت:"خداوکیلی موندم توی کارشما،حالاکه ماعروس روراضی کردیم دامادنازمیکنه!". درذهنم صحنه های خواستگاری گل های آن چنانی وقرارهای رسمی مرورمیشد،ولی الان بدون اینکه روحم ازاین ماجراخبرداشته باشدهمه چیزخیلی ساده داشت پیش میرفت!گاهی ساده بودن قشنگ است! ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‎‌ ‎‌ راوی:همسرشهید .... @mahdie_ardakan