eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی
بعد از آن شب، زهرا لحظه شماری میکرد. در دلش دعا می کرد "هر اتفاقی قراره بیفته، باشه بعدِ محرم؛ مهدی
خانه آماده شده بود؛ مثل دلش. حسینیه ای زیبا. بهانه کامل بود. موقع کار کردن چند باری می خواست به مهدی زنگ بزند، ولی دلهره داشت. اما الان دیگر بهانه فراهم بود. فردا اول بود و دل زهرا هم عاشورایی. دلش میخواست این حسش را با عزیزش تقسیم کند. رفت کنار کتیبه ای که در سالن، بالای سر سخنران نصب کرده بود. گوشی اش را گرفت دستش. نگاهی به اطراف کرد. انگار کارگردان یک فیلم سینمایی است که دارد مسیر حرکت دوربین را با خودش تمرین می کند. | روایت همسربزرگوار شهید برشی از کتاب عاشقانه 📖 بخش سوم▪️ 🌱 @mahdihoseini_ir
بسم رب حسن (ع)🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عهد ما از روز اول با حسین و با حسن ذکر ما تا روز آخر یا حسین و یا حسن
با کربلایی شد دل ما شب به شب روضه خواندیم از حسین، اما حسن... اما حسن... 🥀💔
روضه خوان غربتش شب های خاموش بقیع بی کس و تنها حسین و بی کس و تنها حسن
بی قرار قصه های کوچه و دیوار و در رازدار غصه های مادرش زهرا حسن... 😭😭😭
یا حضرت زهرا... ادب کنید حضرت مادر حاضر هستند السلام علیک یا حضرت مادر😭😭😭
اصلا همش به قول مداح گرامی آقا سید امیرحسینی از کوچه شروع شد...
میفرستد قاسم و عبداللهش را با حسین تا بگیرد کربلا هم حُسن دیگر با حسن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا مهدی
شب پنجم #محرم، شب عبدالله ابن حسن (ع) دستاتونو بگیره الهی پسر عزیز کریم اهل بیت...
شب پنجم ، شب عبدالله ابن حسن (ع) دستاتونو بگیره الهی پسر عزیز کریم اهل بیت
Shab05Moharram1398[08].mp3
8.32M
خودم برات سپر میشم عمو جونم... شب پنجم 🏴 شب پسر کوچک امام حسن (ع)، عبدالله ابن حسن 🌱 @mahdihoseini_ir |
🌱 جناب قاسم برادری دارد به نام عبدالله. امام حسن ده سال قبل از شهید شد، مسموم شد و از دنیا رفت. سن این طفل را هم ده سال نوشته‌اند؛ یعنی وقتی که پدر بزرگوارش از دنیا رفته، او تازه به دنیا آمده و شاید بعد از آن بوده است. به هر حال از پدر چیزی یادش نبود. و در خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله برای او، هم عمو بود و هم به منزله پدر. اباعبدالله به عمه این طفل، به خواهر بزرگوارش زینب سپرده بود که مراقب این بچه‌ها بالخصوص باشند. این پسر بچه‌ها مرتب تلاش می‌کردند که خودشان را به وسط معرکه برسانند ولی مانع می‌شدند. نمی‌دانم در آن لحظات آخر که اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد که یکمرتبه این طفل ده ساله از خیمه بیرون زد و تا زینب (سلام الله علیها) دوید که او را بگیرد، خودش را از دست زینب رها کرد و گفت: «وَاللهِ لا افارِقُ عَمّی» به خدا قسم من از عمویم جدا نمی‌شوم. 😭😭😭😭 به سرعت خودش را به اباعبدالله رساند در حالی که ایشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حرکت برایشان خیلی کم بود. این طفل آمد و آمد تا خودش را به دامن عموی بزرگوار انداخت. اباعبدالله او را در دامن گرفت. او شروع کرد به صحبت کردن با عمو. در همان حال یکی از دشمنان آمد برای اینکه ضربتی به اباعبدالله بزند. این بچه دید که کسی آمده به قصد کشتن اباعبدالله؛ شروع کرد به بدگویی کردن: ای پسر زناکار! تو آمده‌ای عموی مرا بکشی؟ به خدا قسم من نمی‌گذارم. او که شمشیرش را بلند کرد، این طفل دست خودش را سپر قرار داد. در نتیجه بعد از فرودآمدن شمشیر، دستش به پوست آویخته شد. در این موقع فریاد زد: یا عمّاه! عمو جان! دیدی با من چه کردند؟!. 😭😭😭😭 ، حماسه حسینی، ج ۱، ص۳۷۰ @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علیک یا حسن ابن علی💔
ببینیم عبدالله چی میگه واسه عموش
سنم کمه اما غرورو خوب میفهمم سنم کمه اما عموجون دل که دارم من
تو زیر دست و پایی و توو راه عشق تو یک جون ناقابل که دارم من😭
دنیا بدون تو برا من سرد و تاریکه وقتی ازم دوری بهم اندوه نزدیکه
شرمنده‌ام که مایه‌ی شرم شما میشم شرمنده‌ام دستام کوچیکه 😭😭
خوانده اي هل من ناصر، عموجان لبيك آمده يار آخِر، عموجان لبيك
ببين كه دستم در راه دوست، شبيه دست عموست شده آويزان ز پوست
دستم اگر به كار آيد، شود سپر براي تو سرم جدا مي‌شد ای کاش، به جاي تو... عمو، عموی خوبم😔😭💔