.
من الغریب
به آنها رسید نامه عشق
مدافعانحرم منتخب شهید شدند...
.
.
.
#شهید #شهدا #شهادت #شهیدان #شهیدان_خدایی #مدافع_حرم #مدافعان_حرم #شهدای_مدافع_حرم #حضرت_زینب س #عند_ربهم_یرزقون
#تمام_زندگی_ام_فدای_رقیه س #دمشق #کربلا
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی #شهید_مهدی_حسینی #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
🌱| @mahdihoseini_ir
🍃اثر رضایـ✨ـت یا عــ🚫ـدم رضایت انسان بر انجامـ👉 یک کار🍃
مَن شَهِدَ أمرا فَکَرِهَهُ کانَ کَمَن غابَ عَنهُ و مَن غابَ عَن أمرٍ فَرَضِیَهُ کانَ کَمَن شَهِدَهُ.
هر که حاضر و ناظر کاری باشد و آن را ناپسند دارد، مانند کسی است که [آن هنگام] غایب بوده، و هر که در کاری حاضر و ناظر نباشد، ولی بِدان راضی باشد، مانند کسی است که خود در آن حضور داشته است.
#امام_جواد(ع)|
گزیده تحف العقول، ص۶۳📚
🌱| @mahdihoseini_ir
🔰شهید سلیمانی دنبال دیده شدن نبود
🔻 رهبر انقلاب: اینکه میبینید کار برکت پیدا میکند، به خاطر اخلاص است. اخلاص شهید سلیمانی را از کجا میشود فهمید؟ از اینجایی که اصلاً دنبال دیده شدن نبود؛ از دیده شدن فرار میکرد، حالا جوری شده که همهی دنیا دارند او را میبینند.
۱۴۰۰/۱۰/۱۱
#حاج_قاسم #سردار_دلها #hero
🌱| @mahdihoseini_ir
🌱
الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اوّل
ولی افتاد مشکلها...
مجموعه #عشق_مشترک💕
#قسمت_اول
نشسته بودند توی آلاچیق حاج بابا. هربار [پسرخاله مصطفی] از مهدی پرسیده بود، جز طفره رفتن پاسخی از طرف مهدی نگرفته بود که "آقا تو چرا از هر طرف هویر میریم باز از کوچه خاله فاطمه سردرمی آری؟ آخه مگه همه ی راه ها ختم میشه به خونه ی خاله؟" مهدی هربار با حیای خاصی خندیده و از پاسخ فرار کرده بود. آلاچیق حاج بابا که حالا خودش به سفر آخرت رفته بود و جای خالی اش هرگوشه ی خانه دیده میشد، جلویش دوتا چوب به حالت ضربدر داشت و ستون و ستونچه. اطرافش هم پیچک های خزنده احاطه کرده بودند. فقط صدای قورباغه کم بود تا فضا کاملا شبیه تالاب شود. با اینکه آبی هم در کار نبود.
مصطفی برای بار چندم پرسید "مهدی نمیخوای بگی برای چی هرجا میری از یه جای ثابت سردرمی آری؟" مهدی صورتش از خجالت سرخ شد و باضرباهنگ خاصی گفت "زهرا" مصطفی خیلی تعجب نکرد فقط نفس عمیقی کشید و گفت "میدونستم. می خواستم از خودت بشنوم. از رفتارت چیزهایی حدس زده بودم."
مهدی نگاه نافذش را به مصطفی دوخت، «به نظرت چی میشه مصطفی؟» مصطفی سرش را به سمت آسمان گرفت. «نمی دونم. یادته مهدی، می خواستی توی کوچه هیئت بزنی؟» مهدی از گوشه ی چشمش به مصطفی نگاه کرد.
«چی می خوای بگی؟» مصطفی لبخند سردی زد و گفت «اول راهنمایی بودی دیگه. پارسال پیارسال. با صادق و حسین و عباس حسینی و باقی بچه ها. هیچی هم نداشتید با چادر مشکی مادرهاتون، هیئت زدین. چندبار اومدن خرابش کردن باز چادرها رو سر پا کردین. اول با یه سنج اسباب بازی و بعد هم کم کم زنجیر و پرچم و طبل خريدين. اون هم از پول هایی که برای هیئت جمع میکردید. منظورم اینه که ...» مهدی سرش را به علامت تأیید تکان داد. فهمیدم منظورت رو، یعنی من تلاشم رو بکنم. یا میشه، یا نه دیگه.» مصطفی به مهدی خیره شد. «فکر دیگه ای داری؟» مهدی حرفی نزد و سرش را پایین انداخت.
مصطفی علف های هرز كف آلاچیق را با دستانش بازی داد و منتظر پاسخ مهدی ماند. مهدی مثل برق از جایش پرید و گفت «فهمیدم. بچه های هیئت رو می آریم هویر.»
مصطفی با چشمان گرد به مهدی فقط نگاه کرد تا با نگاهش بفهماند، «واقعا شاهکار خلقتی تو. این راهکار خودته واقعا؟» مهدی خندید و گفت «آره.» مصطفی چشمانش گردتر شد و گفت «چی؟ آره؟» مهدی با صدای بلند خندید و از آلاچیق خارج شد و گفت «همون که از ذهنت گذشت
و خواستی با چشمهات به من بفهمونی...» صدای خنده ی هردوشان پیچک ها را به وجد آورد.
نزدیک اتاق ننا که رسید، صدای ولوله، آنها را واداشت تا از سر کنجکاوی هم که شده زودتر درون اتاق شیرجه بزنند. مهدی که دورخیز کرد به سمت اتاق، مصطفی یقه اش را از پشت گرفت و او را از حرکت باز داشت. مهدی به عقب برگشت. «مگه نمی خواهیم زودتر ببینیم چه خبره؟» مصطفی یک ابرویش را بالا برد و با انگشت اشاره، به سمت پایین پایش آدرس داد. مهدی که متوجه اشاره ی مصطفی شد، صدایی با ذوق از حنجره اش بیرون فرستاد. «هه هه کفش خودشه.» مصطفی جلوی دهان خود را گرفت تا صدای خنده اش به اتاق نرود. خودش را مرتب کرد و جلوتر از مهدی وارد اتاق شد.
- ماشاالله چه خبره! دخترخاله ها و دختردایی ها و به به مریم و کبری و زهرا و همه هستن..... ننا کجاست؟
ادامه دارد...
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🦋ماجرای پر فراز و نشیب ازدواج #شهید_مهدی_حسینی و بانو #زهرا_سلیمانی_زاده به قلم بانو #شیرین_زارع_پور و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر شهید/برش هایی از کتاب #تمنای_بی_خزان
پ.ن : ننا مادربزرگ آقامهدی و زهراخانم بودند.
🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻
@mahdihoseini_ir
.
نه تنها مادر ما سوخت...
بلڪه گیر هم افتاد
نه ول ڪن بود میخ در،
نه مهلت داد دیواری....😭
#بردیا_محمدی
#فاطمیه
🏴| @mahdihoseini_ir
@mahdihoseini_ir | ایران صداوسط شعله ی كینه ی حسودا، بین تاریكی ناتموم دودا.mp3
زمان:
حجم:
6.1M
روضه|
امیر کرمانشاهی🎤
یا #حضرت_زهرا(س) مددی...🏴
🏴| @mahdihoseini_ir
🍂سه محبوب دنیوی حضرت زهرا(س)🍂
حُبِّبَ اِلَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَةُ کِتابِ اللّهِ وَ النَّظَرُ فی وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ (صلی الله علیه و آله) وَ الْأِنْفاقُ فی سَبیلِ اللّه ِ
سه چیز از دنیای شما محبوب من است: اوّل خواندن قرآن، دوم نگاه کردن به چهره رسولالله (صلی الله علیه و آله) و سوم انفاق در راه خدا.
#حضرت_زهرا(س)|
نهجالحیاة، ص ۲۷۱📚
🌱| @mahdihoseini_ir
#شهید_گمنام یعنی...
مادری که چشم انتظار است هنوز...
و دلش گرم است به مزاری که رویش نوشته شهید گمنام...
آری شاید یکی از اینها فرزند او باشد...
سلامتی مادران شهدا و به خصوص مادران چشم انتظار صلوات...🌷
🏴مراسم تشییع ۱۵۰ شهید دفاع مقدس در سالروز #شهادت_حضرت_زهرا(س)/تهران۱۴۰۰.۱۰.۱۶
@mahdihoseini_ir
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴مراسم تشییع ۱۵۰ شهید دفاع مقدس در سالروز #شهادت_حضرت_زهرا(س) و #ایام_فاطمیه/تهران۱۴۰۰.۱۰.۱۶
میدان انقلاب به سمت معراج شهدا
یاد همگی شما دوستان بودم.🌷
@mahdihoseini_ir