#شهید_آوینی :
شهادت . . .
تولد ستارہ ایست که پرتو نورش
عرصه ی زمان را در می نوردد
و زمین را به نور رب الارباب
اشراق می بخشد . . .
.
.
.
#شهید #شهدا #شهادت #شهیدان #شهیدان_خدایی #مدافع_حرم #مدافعان_حرم #شهدای_مدافع_حرم #حضرت_زینب س #عند_ربهم_یرزقون
#تمام_زندگی_ام_فدای_رقیه س #دمشق #کربلا
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی #شهید_مهدی_حسینی #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
🌱| @mahdihoseini_ir
عجب نباشد...
اگر قم شده دری ز بهشت
بهشت بوده چو در انحصار فاطمه ها
حرم حضرت معصومه (س) و مزار مطهر یار #حاج_قاسم، #شهید_شهروز_مظفری_نیا نائب الزیاره شما دوستان بودم.
🌱| @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد انگشتر تو شده داغ ما...
#حاج_محمود_کریمی 🌷
@Mahdihoseini_ir
🍃توصیهای اخلاقـ✨ـی از أمیرالمومنین🍃
اِقبَل عُذرَ أخیکَ، فَإِن لَم یَکُن لَهُ عُذرٌ فَالتَمِس لَهُ عُذرا
عُذر برادرت را بپذیر و اگر عذری ندارد، برایش عذر بتراش.
#امام_علی(ع)|
تحف العقول، ص ۱۱۲📚
🌱| @mahdihoseini_ir
حاج قاسم که به حاجی بزرگ پیش نیروهایشان معروف بودند، به دفتر آقامهدی در حماء زیاد میآمد. من اصرار داشتم که آقامهدی با حاجی عکس بگیرد.
مدام میگفتم: همهی دوستانت با حاجی عکس میگیرند تو چرا عکس نمیگیری. من دوست دارم شما با حاجی عکس داشته باشی.
آقامهدی میگفت: سردار آنقدر سرش شلوغِ که من خجالت میکشم حتی برای یک دقیقه چنین درخواستی داشته باشم.
آنقدر اصرار کردم تا اینکه یک روز به حاجی گفته بود: حاجآقا خانمم خیلی دوست دارد من با شما عکس بگیرم.
حاجی جواب داده بود: هرکسی تابهحال با من عکس گرفته، شهید شده است.
آقامهدی گفته بود حداقل همسر من خیالش راحت میشود که من با شما عکس دارم.
#شهید_مهدی_حسینی|
قاب آسمانی حاج مَهدی با #حاج_قاسم
#hero
نشر مجدد به بهانه دومین سالگرد شهادت سرداردلها...💔
🌱راه حسینی ادامه دارد ...
🆔 splus.ir/mahdihoseini_ir
🆔 eitaa.com/mahdihoseini_ir
دوستان عزیز
از این #استوری در اینستاگرام استفاده کنید👆
سلام بر او...
که بردن نامش ممنوع است...
#قهرمان_من
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌱| @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
🕊ساعت به وقت پرواز پرستوها...
😭 ۱:۲۰ بامداد ۱۳ دی، ساعتی که رفتی عزیز دلها، #حاج_قاسم . . .
💠 #Hero
🌱| @mahdihoseini_ir
آسمــان ڪِی دلش از
خشڪی این خاڪ گرفت ؟
ابرهـا فڪر تو بودند ڪہ باران آمد
#سردار_دلها🥀
#قهرمان_من🌿
🍃فضیلت شهادت🍃
فَوقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بِرٌّ حتّی یُقتَلَ الرجُلُ فی سبیلِ اللّهِ، فإذا قُتِلَ فی سبیلِ اللّهِ فلیسَ فَوقَهُ بِرٌّ.
فراتر از هر نیکوکاری، نیکوکار [دیگری] است تا آن گاه که مرد در راه خدا کشته شود؛ پس چون در راه خدا کشته شد، بالاتر از آن نیکی (ارزشی) وجود ندارد.
#پیامبر_رحمت(ص)|
الکافی📚 #قهرمان🍃
🌱| @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿ذکری که سردار حاج قاسم سلیمانی به مدافعان حرم یاد دادند...
✨دعا و آیه ای که سردار دلها حاج قاسم سلیمانی به مدافعان حرم در کشاکش عملیات در البوکمال سوریه آموختند :
🍃«اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ»🍃
و
🍃«وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» (سوره یس، آیه۹)
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#Hero
🌱| @mahdihoseini_ir
به #روضه کار ندارم...
زمین کمی خیس است؛
خدا کند که کسی #مادرش زمین نخورد...
😭
#فاطمیه
🏴| @mahdihoseini_ir
.
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
.
.
.
#شهید #شهدا #شهادت #شهیدان #شهیدان_خدایی #مدافع_حرم #مدافعان_حرم #شهدای_مدافع_حرم #حضرت_زینب س #عند_ربهم_یرزقون
#تمام_زندگی_ام_فدای_رقیه س #دمشق #کربلا
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی #شهید_مهدی_حسینی #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
🌱| @mahdihoseini_ir
🍃خداوندِ بسـ✨ـیار مهربان و آمرزنده🍃
۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ
[ای پیامبر،] به بندگانم که [در ارتکاب به شرک و گناه] زیادهروی کردهاند، بگو: «از رحمت الهی مأیوس نباشید؛ چرا که [اگر توبه کنید،] الله همۀ گناهانتان را میبخشد. به راستی که او تعالی بسیار آمرزنده و مهربان است.
آیه ۵۳، سوره الزمر💌
🌱| @mahdihoseini_ir
🍃مادر شهیدی که برای پیدا شدن پیکر فرزندش طی ۲۰ سال ۷۵۰ مرتبه به بنیاد شهید مراجعه کرد...🍃
#شهید_حبیب_الله_حقیقی متولد ۱۳۴۴ بوده و در تاریخ ۱۳۶۱ خبر شهادتش به خانواده میرسد که در واقع در هنگام شهادت ۱۷ ساله بوده است. مادر این شهید والا مقام ۲۰ سال انتظار آمدنش را کشید. به گفته خانواده شهید حقیقی مادر این شهید ۲۰ سال درب منزل خود را باز گذاشت تا فرزندش برگردد...
مادر شهید حقیقی علاوه بر ۷۵۰ مرتبه مراجعه به بنیاد شهید ۹۸۰ مرتبه نیز سراغ فرزند خود را از تیپ المهدی (عج) گرفته است و سرانجام در سال ۱۳۸۱ دار فانی را وداع گفت. پس از ۳۹ سال فراق در ایام #فاطمیه ۱۴۰۰ اعلام شد که پیکر مطهر شهید حبیب حقیقی تفحص شده است.
💔مادر نبوده ای
که بدانی غمِ پسر؛
آتش به جان مادرِ دلتنگ میزند...
🌷روحشان شاد و محشور با مادرمان #حضرت_زهرا (س)
🌱| @mahdihoseini_ir
💢ماجرای لباس فرمانده سپاه هنگام تزریق واکسن
پس از تزریق واکسن توسط فرمانده کل سپاه، برخی در شبکههای اجتماعی نوشتند که سردار حسین سلامی سرشانه لباس خود را برای دریافت واکسن پاره کرده است! اما تصاویر جزئیتر نشان میدهد که سرشانه لباس فرمانده سپاه زیپ دارد.
🌱| @mahdihoseini_ir
.
من الغریب
به آنها رسید نامه عشق
مدافعانحرم منتخب شهید شدند...
.
.
.
#شهید #شهدا #شهادت #شهیدان #شهیدان_خدایی #مدافع_حرم #مدافعان_حرم #شهدای_مدافع_حرم #حضرت_زینب س #عند_ربهم_یرزقون
#تمام_زندگی_ام_فدای_رقیه س #دمشق #کربلا
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی #شهید_مهدی_حسینی #اللهم_الرزقنا_شهیدانه_زیستن
🌱| @mahdihoseini_ir
🍃اثر رضایـ✨ـت یا عــ🚫ـدم رضایت انسان بر انجامـ👉 یک کار🍃
مَن شَهِدَ أمرا فَکَرِهَهُ کانَ کَمَن غابَ عَنهُ و مَن غابَ عَن أمرٍ فَرَضِیَهُ کانَ کَمَن شَهِدَهُ.
هر که حاضر و ناظر کاری باشد و آن را ناپسند دارد، مانند کسی است که [آن هنگام] غایب بوده، و هر که در کاری حاضر و ناظر نباشد، ولی بِدان راضی باشد، مانند کسی است که خود در آن حضور داشته است.
#امام_جواد(ع)|
گزیده تحف العقول، ص۶۳📚
🌱| @mahdihoseini_ir
🔰شهید سلیمانی دنبال دیده شدن نبود
🔻 رهبر انقلاب: اینکه میبینید کار برکت پیدا میکند، به خاطر اخلاص است. اخلاص شهید سلیمانی را از کجا میشود فهمید؟ از اینجایی که اصلاً دنبال دیده شدن نبود؛ از دیده شدن فرار میکرد، حالا جوری شده که همهی دنیا دارند او را میبینند.
۱۴۰۰/۱۰/۱۱
#حاج_قاسم #سردار_دلها #hero
🌱| @mahdihoseini_ir
🌱
الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اوّل
ولی افتاد مشکلها...
مجموعه #عشق_مشترک💕
#قسمت_اول
نشسته بودند توی آلاچیق حاج بابا. هربار [پسرخاله مصطفی] از مهدی پرسیده بود، جز طفره رفتن پاسخی از طرف مهدی نگرفته بود که "آقا تو چرا از هر طرف هویر میریم باز از کوچه خاله فاطمه سردرمی آری؟ آخه مگه همه ی راه ها ختم میشه به خونه ی خاله؟" مهدی هربار با حیای خاصی خندیده و از پاسخ فرار کرده بود. آلاچیق حاج بابا که حالا خودش به سفر آخرت رفته بود و جای خالی اش هرگوشه ی خانه دیده میشد، جلویش دوتا چوب به حالت ضربدر داشت و ستون و ستونچه. اطرافش هم پیچک های خزنده احاطه کرده بودند. فقط صدای قورباغه کم بود تا فضا کاملا شبیه تالاب شود. با اینکه آبی هم در کار نبود.
مصطفی برای بار چندم پرسید "مهدی نمیخوای بگی برای چی هرجا میری از یه جای ثابت سردرمی آری؟" مهدی صورتش از خجالت سرخ شد و باضرباهنگ خاصی گفت "زهرا" مصطفی خیلی تعجب نکرد فقط نفس عمیقی کشید و گفت "میدونستم. می خواستم از خودت بشنوم. از رفتارت چیزهایی حدس زده بودم."
مهدی نگاه نافذش را به مصطفی دوخت، «به نظرت چی میشه مصطفی؟» مصطفی سرش را به سمت آسمان گرفت. «نمی دونم. یادته مهدی، می خواستی توی کوچه هیئت بزنی؟» مهدی از گوشه ی چشمش به مصطفی نگاه کرد.
«چی می خوای بگی؟» مصطفی لبخند سردی زد و گفت «اول راهنمایی بودی دیگه. پارسال پیارسال. با صادق و حسین و عباس حسینی و باقی بچه ها. هیچی هم نداشتید با چادر مشکی مادرهاتون، هیئت زدین. چندبار اومدن خرابش کردن باز چادرها رو سر پا کردین. اول با یه سنج اسباب بازی و بعد هم کم کم زنجیر و پرچم و طبل خريدين. اون هم از پول هایی که برای هیئت جمع میکردید. منظورم اینه که ...» مهدی سرش را به علامت تأیید تکان داد. فهمیدم منظورت رو، یعنی من تلاشم رو بکنم. یا میشه، یا نه دیگه.» مصطفی به مهدی خیره شد. «فکر دیگه ای داری؟» مهدی حرفی نزد و سرش را پایین انداخت.
مصطفی علف های هرز كف آلاچیق را با دستانش بازی داد و منتظر پاسخ مهدی ماند. مهدی مثل برق از جایش پرید و گفت «فهمیدم. بچه های هیئت رو می آریم هویر.»
مصطفی با چشمان گرد به مهدی فقط نگاه کرد تا با نگاهش بفهماند، «واقعا شاهکار خلقتی تو. این راهکار خودته واقعا؟» مهدی خندید و گفت «آره.» مصطفی چشمانش گردتر شد و گفت «چی؟ آره؟» مهدی با صدای بلند خندید و از آلاچیق خارج شد و گفت «همون که از ذهنت گذشت
و خواستی با چشمهات به من بفهمونی...» صدای خنده ی هردوشان پیچک ها را به وجد آورد.
نزدیک اتاق ننا که رسید، صدای ولوله، آنها را واداشت تا از سر کنجکاوی هم که شده زودتر درون اتاق شیرجه بزنند. مهدی که دورخیز کرد به سمت اتاق، مصطفی یقه اش را از پشت گرفت و او را از حرکت باز داشت. مهدی به عقب برگشت. «مگه نمی خواهیم زودتر ببینیم چه خبره؟» مصطفی یک ابرویش را بالا برد و با انگشت اشاره، به سمت پایین پایش آدرس داد. مهدی که متوجه اشاره ی مصطفی شد، صدایی با ذوق از حنجره اش بیرون فرستاد. «هه هه کفش خودشه.» مصطفی جلوی دهان خود را گرفت تا صدای خنده اش به اتاق نرود. خودش را مرتب کرد و جلوتر از مهدی وارد اتاق شد.
- ماشاالله چه خبره! دخترخاله ها و دختردایی ها و به به مریم و کبری و زهرا و همه هستن..... ننا کجاست؟
ادامه دارد...
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
🦋ماجرای پر فراز و نشیب ازدواج #شهید_مهدی_حسینی و بانو #زهرا_سلیمانی_زاده به قلم بانو #شیرین_زارع_پور و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر شهید/برش هایی از کتاب #تمنای_بی_خزان
پ.ن : ننا مادربزرگ آقامهدی و زهراخانم بودند.
🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻
@mahdihoseini_ir
.
نه تنها مادر ما سوخت...
بلڪه گیر هم افتاد
نه ول ڪن بود میخ در،
نه مهلت داد دیواری....😭
#بردیا_محمدی
#فاطمیه
🏴| @mahdihoseini_ir