eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترانی که امکان کاسبی خون ندارند بایکوت می‌شوند! مثل که امروز صبح مدال نقره بازی‌های آسیایی را در رشته اسکیت فری‌استایل گرفت و چنین تصویر زیبایی خلق کرد. ✍️ حامد‌/شاهمیری @mahdihoseini_ir
هدایت شده از آقا مهدی
💌 شهید 💌 صورَت و پَهلویِ عُشاقِ شُما زَخمی بود.... بَس که بودَند به یادَت شُهدا یازَهرا (س) 🍃🌸هفتمین سالگرد شهادت مدافع حرم شهید زمینه ساز ظهور (عج)، شهید پهلو شکسته 🎙سخنران: شیخ حاج مهدی بنیانیان 🎙مــــداح: حاج حسین یعقوبیان و کربلایی مجید قاسمی 🔰پنجشنبه ۱۳ مهر ماه ساعـت ۱۶ بهشـــت حضرت زهـــرا (س)، قطعه ۲۶، بر سر مزار شهید @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهل_و_نهم 😭به هوای حضور حیدر این همه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دها
✍️ 🔹چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، بریده حیدر را می‌دیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین می‌کشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد می‌کرد : «برو اون پشت! زود باش!» ✔️دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار از دستم رفته و نمی‌فهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمی‌توانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد : «برو پشت اون بشکه‌ها! نمی‌خوام تو رو با این بی‌پدرها تقسیم کنم!» 😓قدم‌هایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار می‌لرزید، همهمه‌ای را از بیرون خانه می‌شنیدم و از حرف تقسیم غنائم می‌فهمیدم به خانه نزدیک می‌شوند و عدنان این دختر زیبای را تنها برای خود می‌خواهد. 💣نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمی‌داد که گلنگدن را کشید و نعره زد : «میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلوله‌ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه می‌کرد تا پنهان شوم. 🛢کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می‌کردم که بدن لرزانم را روی زمین می‌کشیدم تا پشت بشکه‌ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم. 👝ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می‌ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین می‌شد، فقط این نارنجک می‌توانست نجاتم دهد. 💣با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفس‌های را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد : «از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه می‌آمد که با زبانی مضطرب خبر داد : «دارن می‌رسن، باید عقب بکشیم!» ✔️انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه‌ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی دستش بود. عدنان اسلحه‌اش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش می‌کرد تا او را هم با خود ببرند. 👌یعنی ارتش و نیروهای مردمی به‌قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط می‌خواست جان را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای از خدا می‌خواستم نجاتم دهد. ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفتمین سالگرد شهادت شهید مهدی حسینی.mp3
9.81M
🎤مداحی و روضه خوانی مراسم هفتمین سالگرد شهادت (۱) ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ یار عزیز 🌱 @mahdihoseini_ir
۲ - هفتمین سالگرد شهادت شهید مهدی حسینی.mp3
5.95M
🎤مداحی و روضه خوانی مراسم هفتمین سالگرد شهادت (۲) ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ یار عزیز 🌱 @mahdihoseini_ir
📸 هفتمین سالگرد شهادت ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ یار عزیز 🌱 @mahdihoseini_ir
📸 هفتمین سالگرد شهادت ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ یار عزیز 🌱 @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳ - هفتمین سالگرد شهادت شهید مهدی حسینی.mp3
14.93M
🎤مداحی و روضه خوانی مراسم هفتمین سالگرد شهادت (۳) ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ یار عزیز 🌱 @mahdihoseini_ir
۴ - هفتمین سالگرد شهادت شهید مهدی حسینی.mp3
6.35M
🎤مداحی و روضه خوانی مراسم هفتمین سالگرد شهادت (۴) ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ یار عزیز 🌱 @mahdihoseini_ir
خوشبحالِ هـرڪسی ڪه دل بہ مادر دادہ است خوشبحال هـر ڪہ باشد مبتلای فاطمہ (س) . . . مزار شهید پهلو شکسته ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ @mahdihoseini_ir
42.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلالم کن اگه از غم تشنگی تو نمردم.... حسین جانم... 📹 مراسم هفتمین سالگرد شهادت ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ @mahdihoseini_ir
28.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید معزز یار عزیز امروز میزبان مهمانان گرامی اش بود. ۱۴۰۲.۰۷.۱۳ 🎙سوره حمد، استاد عبدالباسط 🌱 @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ص): فَضْلُ القُرآنِ عَلى سائِرِ الْكَلامِ كَفَضْلِ اللّه‏ِ عَلى خَلْقِهِ؛ بـرترى بر سـاير سخـن‌ها هـمانند برترى خدا بر مخـلوقات اوسـت. 📚 جامع الاخبار و الآثار: ج ۱، ص ۱۸۲ @mahdihoseini_ir🌹🕊
📷 استوری یکی از حاضران در صحنه بیهوش شدن آرمیتا گراوند @mahdihoseini_ir
‍ ✨﷽✨ 🌴 ✅ داستان واقعی کریم پینه دوز 👈 خانه خریدن امام زمان عج برای مستاجر تهرانی 💠 نامش کریم بود، سید کریم محمودی، شغلش کفاشی بود، در گوشه ای از بازار تهران حجره ی پینه دوزی داشت، جورَش با مولا جور بود، می‌گفتند علمای اهل معنای آنروزِ تهران مولا هر شب جمعه سَری به حجره اش می‌زنند و احوالش را می‌پرسند مستاجر بود، درآمدِ بخور و نمیری داشت، صاحبخانه جوابش کرد، مهلت داد به او تا ده روز بعد تخلیه کند خانه را، کریم اما همان روز تصمیم گرفت خالی کند خانه را تا غصبی نباشد، پول چندانی هم نداشت برای اجاره ی خانه، ریخت اسباب و اثاثیه اش را کنار خیابان با عیال و بچه ها ایستاده بود کنار لوازمش، مولا آمدند سراغش، سلام و احوالپرسی،فرمودند به کریم پینه دوز، کریم ناراحت نباش، اجدادِ ما هم همگی طعم غربت را چشیده اند، کریم که با دیدن رفیقِ صمیمی اش خوشحال شده بود بذله گوئی اش گُل کرد و گفت :درست است طعم غریبی را چشیده اند اجداد بزرگوارتان، اما طعم مستاجری را که نچشیده اند آقاجان، مولا تبسمی کردند به کریم... یکی از بازاریان معتمد تهران شب خواب امام زمان ارواحنافداه را دید، فرمودند مولا در عالم رویا، حاجی فلانی فردا صبح می روی به این آدرس، فلان خانه را می خری و میزنی بنام سید کریم پیرمرد بازاری صبح فردا رفت به آن نشانی، در زد، گفت به صاحب خانه، می‌خواهم خانه ات را بخرم، صاحبخانه این را که شنید بغضش ترکید، با گریه گفت به پیرمرد بازاری گره ای افتاده بود در زندگی ام که جز با فروش این خانه باز نمی شد، دیشب تا صبح امام زمانم را صدا میزدم... ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ اما آقاجان! ای کاش ما هم مثل سید کریم و آن مرد خانه دار می توانستیم چشمان زهرایی تان را زیارت کنیم، هرچند روزگار ما روزگار غیبت امام زمان مان است، اگرچه وجود مبارک تان برای ما حاضر و غائب ندارد و همه ی عالم در تسخیر نگاه مهربان شماست... نشسته باز خیالت کنارِ من اما دلم برای خودت تنگ می شود چه کنم!؟ 📚برداشتی آزاد از تشرفات سید کریم محمودی ملقب به کریم پینه دوز/ (عج) 🌸 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🌸 بانو احمدی درزی✉️ @mahdihoseini_ir🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پنجاهم 🔹چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را می‌دیدم که د
✍️ 😔در دلم دامن (سلام‌الله‌علیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس می‌لرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. 🔹عدنان مثل حیوانی زوزه می‌کشید، دست و پا می‌زد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس می‌تپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگ‌هایم نبود. ✔️موی عدنان در چنگ هم‌پیاله‌اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بی‌سر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشک‌شان زده و حس می‌کردم بشکه‌ها از تکان‌های بدنم به لرزه افتاده‌اند. 🔺رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را می‌زد. جرأت نمی‌کردم از پشت این بشکه‌ها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجه‌ام سقف این سیاهچال را شکافت. 😭دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر می‌زد و پس از هشتاد روز دیگر از چشمانم به جای اشک، خون می‌بارید. می‌دانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمی‌ترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر برایم ارزش نداشت. 📵موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا می‌فهمیدم نزدیک ظهر شده و می‌ترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر داعشی شوم. 🛢پشت بشکه‌ها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد می‌شد و عطش با اشکم فروکش نمی‌کرد که هر لحظه تشنه‌تر می‌شدم. شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و این‌ها باید قسمت حیدرم می‌شد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمی‌رفت و فقط از درد دلتنگی زار می‌زدم... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
(عليه السلام): اَلْمِراءُ يُفْسِدُ الصَّداقَةَ الْقَديمةَ وَ يُحِلُّ الْعُقْدَةَ الْوَ ثيقَةَ وَ اَقَلُّ مافيهِ اَنْتَـكونَ فيهِ الْمُغالَبَةُ وَ الْمُغالَبَةُ أمتَنُ اَسْبابِ الْقَطيعَةِ بگومگو، طولانى را از بين می‌بَرد و رابطه محكم را به جدايى می‌كشاند و كمترين اثر بگومگو اين است كه هر كدام از دو طرف، مى‌خواهد بر ديگرى پيروز شود و همين در پىِ بودن، مهم‌ترين عامل قطع رابطه است. 📚 نزهة الناظر، ص ۱۳۹، ح ۱۱ @mahdihoseini_ir🌹🕊
Moharram 1401.05.15 - Shab 09 - H.Sarollah.Rasht - 08 - Abozar Biukafi - Rajaz.mp3
6.78M
🔉 هر زمان قافلۀ عشق به‌راه افتاده... 🎙 با نوای حاج ابوذر بیوکافی 🇸🇩 به مناسبت عملیات گروه‌های مقاومت ❤️ @AbozarBiukafi_ir @mahdihoseini_ir🌹🕊