eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
از آخرین پیامش، ساعت ها میگذشت ولی دیگر خبری از او نبود. آن شب حسینیه حال و هوای عجیبی داشت. فقط روضه ی حضرت زینب خوانده می شد. یک دفعه همسر پیامی فرستاد،سلام زهرا جان چه اتفاقی برای شوهرت افتاده؟ بعد از آن شب پشت سر هم پیام هایی با همین نوشتار از دوستان دیگر میرسید، خبری که شنیدم، تارو پود قلبم را به هم بافت و رگ هایم را بست. دیگر نمیتوانستم نفس بکشم ... یکی از دوستان گوشی را گرفت و می گفت: چرا دروغ میگید.کی گفته که شهید شده؟ اشک هایم آرام آرام از زیر چادر جاری میشد... 📗 🌷 ‌‌@mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
. پیش از ماموریت دلش میخواست یک سفر دو نفری برویم سرعین. من هم که این را از خدا میخواستم. مدتها بود که گرمای حضورش را کنار خودم کمرنگ میدیدم. تغییرات به وجود آمده در مهدی پس از فتنه، کاملا محسوس بود. این را از خلوت هایش و از زمزمه های شعرش می فهمیدم. با وجود این جای من در خلوتهایش محفوظ بود. در مسیر راه نمیدانستم از شگفتی های طبیعت لذت ببرم یا از بودن کنار محبوبم. از جاده فیلم میگرفتم و از مهدی هم. دلم میخواست این لحظات را ثبت کنم هم در افق نگاهم و هم در دوربینم. آنچه در ذهنم میگذشت، همان در نظرم میگذشت و نمیتوانستم به زبان بیاورمش برایم شدی آرامش ناخواسته طوفان نه طوفان پرخروش و ویرانگر، همان طوفانی که مرا در تو ذوب میکند هیچ می کند. با تو به دنبال آرامشی نیستم؛ من که تو خود آرامش منی بگذار به روزنه ای که در طی یکی شدنم باتو به سمت بی کرانه ها باز شده است؛ تنها تو را ببینم و از تو به دریا برسم به... آبی آسمانها به خاکی زمینها به سپیدی شکوفه ها و به زردی تابیدن ها برای تو باشم و برای من باشی... روایت همسر گرامی شهید ‌‌@mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
12.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاه دار دلم را که سوختی جگرم... 🍃 به وقت دلتنگی....💔 ‌‌@mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
وقتی نگاهم می کنی، حسی درون وجودم شکفتن آغاز می کند... حسی که نمی دانم چیست، اما می دانم التیام می گیرد این دل با داشتنش! نگاهت را از من نگیر...! ‌‌@mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
🍃بخوانیم با هم دعای روز را به نیابت از و و به نیت خودمان 🌹اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْکَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ وَ صَارِفَ اللَّزْبَةِ وَ کَاشِفَ کُلِّ کُرْبَةٍ أَسْأَلُکَ فِی هَذَا الْیَوْمِ مِنْ أَیَّامِکَ الَّتِی أَعْظَمْتَ حَقَّهَا وَ أَقْدَمْتَ سَبْقَهَا وَ جَعَلْتَهَا عِنْدَ الْمُؤْمِنِینَ وَدِیعَةً وَ إِلَیْکَ ذَرِیعَةً وَ بِرَحْمَتِکَ الْوَسِیعَةِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ الْمُنْتَجَبِ فِی الْمِیثَاقِ الْقَرِیبِ یَوْمَ التَّلاقِ فَاتِقِ کُلِّ رَتْقٍ وَ دَاعٍ إِلَی کُلِّ حَقٍّ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَطْهَارِ الْهُدَاةِ الْمَنَارِ دَعَائِمِ الْجَبَّارِ وَ وُلاةِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ أَعْطِنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا مِنْ عَطَائِکَ الْمَخْزُونِ غَیْرَ مَقْطُوعٍ وَ لا مَمْنُوعٍ [مَمْنُونٍ] تَجْمَعُ لَنَا بِهِ التَّوْبَةَ وَ حُسْنَ الْأَوْبَةِ 🌹یَا خَیْرَ مَدْعُوٍّ وَ أَکْرَمَ مَرْجُوٍّ یَا کَفِیُّ یَا وَفِیُّ یَا مَنْ لُطْفُهُ خَفِیٌّ الْطُفْ لِی بِلُطْفِکَ وَ أَسْعِدْنِی بِعَفْوِکَ وَ أَیِّدْنِی بِنَصْرِکَ وَ لا تُنْسِنِی کَرِیمَ ذِکْرِکَ بِوُلاةِ أَمْرِکَ وَ حَفَظَةِ سِرِّکَ وَ احْفَظْنِی مِنْ شَوَائِبِ الدَّهْرِ إِلَی یَوْمِ الْحَشْرِ وَ النَّشْرِ وَ أَشْهِدْنِی أَوْلِیَاءَکَ عِنْدَ خُرُوجِ نَفْسِی وَ حُلُولِ رَمْسِی وَ انْقِطَاعِ عَمَلِی وَ انْقِضَاءِ أَجَلِی 🌹اللَّهُمَّ وَ اذْکُرْنِی عَلَی طُولِ الْبِلَی إِذَا حَلَلْتُ بَیْنَ أَطْبَاقِ الثَّرَی وَ نَسِیَنِیَ النَّاسُونَ مِنَ الْوَرَی وَ أَحْلِلْنِی دَارَ الْمُقَامَةِ وَ بَوِّئْنِی مَنْزِلَ الْکَرَامَةِ وَ اجْعَلْنِی مِنْ مُرَافِقِی أَوْلِیَائِکَ وَ أَهْلِ اجْتِبَائِکَ وَ اصْطِفَائِکَ وَ بَارِکْ لِی فِی لِقَائِکَ وَ ارْزُقْنِی حُسْنَ الْعَمَلِ قَبْلَ حُلُولِ الْأَجَلِ بَرِیئاً مِنَ الزَّلَلِ وَ سُوءِ الْخَطَلِ 🌹اللَّهُمَّ وَ أَوْرِدْنِی حَوْضَ نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اسْقِنِی مِنْهُ مَشْرَباً رَوِیّاً سَائِغاً هَنِیئاً لاَ أَظْمَأُ بَعْدَهُ وَ لاَ أُحَلَّأُ وِرْدَهُ وَ لاَ عَنْهُ أُذَادُ وَ اجْعَلْهُ لِی خَیْرَ زَادٍ وَ أَوْفَی مِیعَادٍ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ 🌹اللَّهُمَّ وَ الْعَنْ جَبَابِرَةَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ بِحُقُوقِ (لِحُقُوقِ) أَوْلِیَائِکَ الْمُسْتَأْثِرِینَ 🌹اللَّهُمَّ وَ اقْصِمْ دَعَائِمَهُمْ وَ أَهْلِکْ أَشْیَاعَهُمْ وَ عَامِلَهُمْ وَ عَجِّلْ مَهَالِکَهُمْ وَ اسْلُبْهُمْ مَمَالِکَهُمْ وَ ضَیِّقْ عَلَیْهِمْ مَسَالِکَهُمْ وَ الْعَنْ مُسَاهِمَهُمْ وَ مُشَارِکَهُمْ 🌹اللَّهُمَّ وَ عَجِّلْ فَرَجَ أَوْلِیَائِکَ وَ ارْدُدْ عَلَیْهِمْ مَظَالِمَهُمْ وَ أَظْهِرْ بِالْحَقِّ قَائِمَهُمْ وَ اجْعَلْهُ لِدِینِکَ مُنْتَصِراً وَ بِأَمْرِکَ فِی أَعْدَائِکَ مُؤْتَمِراً 🌹اللَّهُمَّ احْفُفْهُ بِمَلاَئِکَةِ النَّصْرِ وَ بِمَا أَلْقَیْتَ إِلَیْهِ مِنَ الْأَمْرِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ مُنْتَقِماً لَکَ حَتَّی تَرْضَی وَ یَعُودَ دِینُکَ بِهِ وَ عَلَی یَدَیْهِ جَدِیداً غَضّاً وَ یَمْحَضَ الْحَقَّ مَحْضاً وَ یَرْفِضَ الْبَاطِلَ رَفْضاً 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَ عَلَی جَمِیعِ آبَائِهِ وَ اجْعَلْنَا مِنْ صَحْبِهِ وَ أُسْرَتِهِ وَ ابْعَثْنَا فِی کَرَّتِهِ حَتَّی نَکُونَ فِی زَمَانِهِ مِنْ أَعْوَانِهِ 🌹اللَّهُمَّ أَدْرِکْ بِنَا قِیَامَهُ وَ أَشْهِدْنَا أَیَّامَهُ وَ صَلِّ عَلَیْهِ (عَلَی مُحَمَّدٍ) وَ ارْدُدْ إِلَیْنَا سَلاَمَهُ وَ السَّلاَمُ عَلَیْهِ (عَلَیْهِمْ) وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ التماس دعا🍃 @mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
خدا... به میّتِ عاشق شهید می گوید که داغِ عشق جهادی کمرشکن دارد... @mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
از ابتدای ازدواج عهد بستیم که بال پرواز یک‌دیگر باشیم. بال پرواز شدن یعنی تحمل تمام سختی‌ها برای اوج گرفتن. هر چند دوری، بخش اعظم زندگی ما شد؛ اما به آقامهدی گفتم : «اگر شما و امثال شما نباشید و اگر ما از خودمان نگذریم، باید شاهد بریدن سر برادران‌مان در کشور خود باشیم.» روایت همسر معزز شهید 🌱راه حسینی ادامه دارد ... نشر به مناسبت و @mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش این فیلم را به مسئولین نشان دهند... کجایید ای شهیدان خدایی.... روایت همسر شهید حسینی ‌@mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
مراسم عروسی به هرشکلی بود، خیلی زود به پایان رسید. هنگام بدرقه ی ما، خواهرها و مادرم اشک هایشان بند نمی آمد. من بر خلاف خیلی از عروس های دیگری که این لحظه برای از دست دادن وابستگی ها به خانواده، چشمانشان بارانی می شود، اصلا در این فکرها نبودم. بهانه ای برای گریستن نداشتم. وقتی مهدی کنارم بود، دیگر باریدن معنایی نداشت. آسوده ترین لحظات عمرم را سپری می کردم فقط خودش برایم مهم بود. توجهش، گرمی دستانش، حرارت نگاهش، همه و همه برایم ارزشمند بودند... روایت همسر مکرم شهید برشی از تمنای بی خزان📚 نشر به مناسبت ایام حضرت علی و حضرت زهرا علیهم السلام💕 💕 @mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
مهدی خیلی مهربان، مظلوم، خوش اخلاق، باایمان و باغیرت بود. رفتنش به سوریه هم با توجه به همین روحیه جوانمردی و غیرت دینی‌اش بود. در ابتدا که می‌خواست به سوریه برود اینگونه به من آرامش می‌داد و باتوجه به تفکرش مرا همراه می‌ساخت واقعا اهل بصیرت بود. همسرم می‌گفت : "شهید مطهری بیان می‌کرد، زمانی عاشورا تکرار می‌شود، الان همان عاشوراست، سخت است. خانم زینب (س) آن موقع اگر زنان کوفه پشت مردانشان بودند و صدای امام حسین (ع) را نشنیده نمی‌گرفتند آن اتفاق عظیم رخ نمی‌داد. الان چگونه می‌شود صدای مظلومیت مردم سوریه را نشنیده گرفت و بود..." و به تجسم مسائل و مشکلات مردم  سوریه می‌پرداخت، تا من دقیق و عمیق مسائل را درک و بتوانم شرایط را بپذیرم. روایت همسر معزز شهید @mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
💠 مجموعه کوتاه و خواندنی "اصلا سوریه به ما چه ربطی داره!!" از دوشنبه ۱۲ خرداد در کانال رسمی eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4 با ما همراه باشید با برگ هایی از کتاب تمنای بی خزان نوشته ی بانو شیرین زارع پور📗
💠 مجموعه کوتاه و خواندنی " !!" در مسجد، پیچیده بود که بعضی از بچه ها میروند سوریه برای دفاع از حرم. برای خیلیها سؤال شده بود کسانی مثل مهدی برای چه به سوریه میروند. اصلاً بحران سوریه چه ربطی به ما دارد بار دومی که مهدی عازم سوریه بود، شب رفت مسجد و شنید که شبهاتی برای بچه ها پیش آمده است. نماز که تمام شد، سمت قبله بود و داشت سجده ی شکر به جا می آورد که صدایی از پشت سر نظرش را جلب کرد یکی از جوانهای مسجدی بود که مهدی را میشناخت و چند باری هم سرهمین قضیه با کنایه با او حرف زده بود. آن شب اما به طور عمد صدایش را بلند و کنایه هایش هم نیش دارتر کرد. - واقعاً همه ی مشکلات کشور خودمون حل شده که بعضی ها راه افتادن رفتن سوریه و عراق؟ یکی نیست بگه شما اگه خیلی دلتون میسوزه به مملکت خودتون خدمت کنید. مهدی به سمت او برگشت: بمونید بعد از نماز با هم صحبت کنیم. - حتما! نمازگزاران در حال ترک مسجد بودند و بعضی ها هم قبل از رفتن، کمی جلوی درِ مشغول صحبت میشدند. این سؤال انگار تنها ذهن آن جوان را مشغول نکرده بود چندتا از بچه های دیگر هم منتظر بودند تا بشنوند. جوان کفشهایش را پوشید و داشت از مسجد خارج میشد که محمد زد روی شانه اش: مگه سؤال نداشتی؟ وایستا جواب سؤالت رو بگیر. جوان با لحنی تند گفت: جوابش هم خودم میدونم احتیاجی نیست. مهدی که متوجه بگومگوی محمد و جوان شده بود نزدیک تر آمد و صمیمانه گفت یه گپ و گفت دوستانه س. می خواهیم شما هم باشی. جوان به سختی راضی شد و آمد کمی با فاصله نشست کنار بچه ها. ادامه دارد.... 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 /برش هایی از کتاب ، به قلم بانو و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر * محمد یکی از بچه های بسیج و مسجدی 🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻 @mahdihoseini_ir ┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄