eitaa logo
مهدیا
1.4هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
972 ویدیو
10 فایل
﷽ • 🏘 تنها جایی که می‌تونه حالت‌رو واقعا خوب کنه همین‌جاست 😍💖 📆 پاتوق ما: چهارشنبه‌ها عصر؛ منتظرتیم 🤗 📍تهران، پونک، میدان استاد غفاری(عدل)، مسجدالنبی ‌• برای آشنایی بیشتر و عضویت در موسسه با ما در ارتباط باشید: @mahdiyarankhaharan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۱》 💖 زیارت اربعین کربلا ، برای شما ،‌ روایت زیارت شما باما پیاده رفتن تا کربلا برای شما وصورتی پر اشک،آه و حسرتش باما شلوغی “حرم” اربعین برای شما دل و سه کنج اتاق, اوج خلوتش باما نماز عشق بالای “سر” ،‌برای شما و سجده های مکرر به تربتش با ما خوش آن دمی که بینم که گویدم ارباب: دلی شکته است اینجا روای “حاجتش” با ما “صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله”. خوشا آن دلی که خریدارش حسین است.... 😔❤ 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۳》 💖 «*﷽*» *به نام خدای حسین*«ع» پشت پنجره نشسته‌ام خیره به غروب افتاب غروبی به رنگ گنبد نسیم آرام قاصدکی را روی دامنم نشاند مادربزرگم همیشه میگفت: قاصدک خوش خبر است در ذهنم فقط یک خبر بود که دلم را آرام میکرد قاصدک را برداشتم مقابل صورتم گرفتم + خبر خوشت را بگو بگو که به زودی مسافر پیاده اربعینم بگو که لحظه دیدار رسید، بار سفر ببند، حلالیت بگیر، باید راهی شوی بگو که امسال نام من هم در بین زائران حضرت عشق است چرا زبان باز نمیکنی تا مرحمی بر دل داغم بزاری؟! بگو بالاخره آقایم حسین مرا هم طلبید بگو...، نگاهم را به آسمان میدوزم +قاصدک جان...! طاقتم طاق شده انگار آتش خیمه‌ها دامن دلم را گرفته که اینقدر در سینه‌ام میسوزد چه کنم که آتش این دل محرم به محرم، اربعین به اربعین زبانه میکشد و جانم را به لبم میرساند فکر کنم امسال هم جامانده‌ام امسال هم باید دلم بسوزد و بسازد، جانم به لب برسد باز هم از کربلا خبری نیست مثل هرسال اسمم خط خورد اما تو برو... *از قول من به آقایم حسین بگو* هرچه سلام بود از دور فرستادم حالا نوبت این است که از نزدیک زیارت نامه بخوانم *به آقایم حسین بگو* دیگر دلی برای ماندن نمانده کاری بکند * جانم به لب رسیده سفرم را امضا بکند 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۶》 💖 بسم الله الرحمن الرحیم آرزوی دیدنش بر دلم مانده از اون موقعی که گفتن زیباتدین خاطره های پیاده روی اربعین که رفتین رو بنویسید با خودم گفتم خدایا من از چی بنویسم از کجا بنویسم، مگر من چیزی دارم که بخوام بنویسم. از چیزی بنویسم که آرزوی رفتنش چنان به دلم مانده که وقتی کسی اسمش را می آورد میگفتم خدایا منم میتونم برم و برای دوستانم از خاطراتش بگم از اول صحن و سرا ، بین الحرمین... پارسال وقتی بچه ها میخواستن برن پیاده روی اربعین توی دلم گفتم خدا پشت و پناهتون سلام منم به ارباب برسونید. با خودم گفتم ارباب؟ نوکر خوبی نبودم برات؟ نوکری من خیلی بد بوده؟ مگه نمیگن گناهکار ترین آدمو قسمتس میکنی بیاد زیارتت... گفتم ارباب این نوکرت بد هوای دلش هوایی حرمت شده!!! یه نگاهی به دل خرابش بنداز اربابم. وقتی به بدرقه بچه ها رفتم چنان ذوق و شوقشونو برای هرچه سریعتر رفتن و رسیدن دیدم گفتم ارباب جان حال دل نوکرت بد خراب است مگه نمیگن در آخرین لحظات بازهم زیارتتو نصیب همه میکنی چرا پس مم نمیتونم بیام. با تمام نامیدی یک پیاده روی اربعین را از دست دادم و درست از پا دراز تر برگشتم. آتیش دلم وقتی بیشتر میشد که بچه ها عکس موکب ها، خادمیاشون، سیته زنی هاشون توی موکب ها و روضه ها را میفرستادن. اینا همه و همه یک حسرت به دلم گذاشته میگیره دلم برای کربلا... 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۸》 💖 خیلی کم مونده بود که ب حرم برسیم طوری که میتونستم ب راحتی گنبدببینم چ برقی داشت همه توجهم ب گنبد اقا بود قلبم تند تندمیزد انگار که میخواست از قفسه سینم بیرون بزنه نفسم ب سختی بالا میومد چشام هیچ چیز و جز گنبد نمیدید و پاهام جون راه رفتن نداشت 😔ب سختی دستم بالا اودم و روی سینه پر دردم گذاشتم و با زمزمه ای آروم سلام کردم باورم نمیشد یعنی اقا منم طلبید بود منی که پر از گناه بودم منی که دل آقارو شکسته بودم یعنی منم خرید یعنی خادمی های محرم اشک ریختنای محرم جواب داد یعنی اقا دلش برای منم سوخت .... دیگه توان راه رفتن و نداشتم ی گوشه نشستم و بلند بلند گریه کردم طوری که وقتی چشمامو باز کردم دیدم توی حرم نشستم و هیچ کسی نیست از جام بلد شدم و رفتم سمت ضریح اقا دلم آروم شد بود انگار سال هاست مردم دیگه تبششو احساس نمیکردم انگار که دیگه نمیزنه دستام بی حس شده بود. میخواستم تا ابد کنار اقا بمونم اما چ میشه کرد باید ازخیالم‌میومدم بیرون و دوباده حسرت کربلا تو دلم زند میکردم دوباره داغ ندیدنش داغ اربعین جاموندن داغ .... 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۹》 💖 امسال همه جاماندگان از کوچک تا بزرگ حال دیگری دارند هر سال همه با پای پیاده با پای دل با قوت قلب و . . . به سوی عشق میرفتن و هر کس که نمیتونست بیاد میگفت ان شما الله سال دیگه ولی نشد و این درد توی دل هم آنهایی که رفتند و آنهایی ماندن شد عذاب دل که به کدام گناه ؟!؟! چیکار کردیم که باعث شد امسال نه از ماه رمضان شب های قدر محرم و نه از ااااااااررررررببببببعععععییییین چیزی بفهمیم 😭😭😭😭 هر سال به گونه به نیابت امام زمان مان به سوی عشق میرفتیم خدا کند که امسال ایشان از طرف ما سلامی بکنند 🥺😭l 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۱۲》 💖 سلام آقا جان...! میدانید؟ یک سالی است حرم را ندیده‌ام... از هر شب جمعه ای که دلم هوای حرم کرد و نبودم باز میشود گذشت اما... از اربعین نمی شود گذشت، از پیاده روی ها و عمود ها، از چای خوردن و استراحت در موکب ها و از تمام زیبایی هایی که دیگر توان توصیفشان نیست نمیشود گذشت... میدانم! میدانم خودم قدر ندانستم، میدانم کم کاری از خود من بوده است، میدانم قابل نبودم ولی... کاش لطفی کنی در حق من ناقابل، منی که جز هوای حرم چیزی در سر ندارم و سینه‌ام پر از حسرت است و مرا هم، به سمت کربلای خودت روانه کنی... آخر مگر میشود از کربلای تو دل کند؟! مگر میشود از مسیر پیاده روی دل کند؟! نه! نمیشود... پس حسین جان! فکیف اصبر علی فراقک...؟! 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
🌹🍃 《شرکت کننده شماره ۱۳》 💖 بسم الرب الحسین جامانده ایم..... حال یک جامانده را جامانده میفهمد فقط فدای دختری که نرسید اربعین پیش پدر این روز هاااا قدم قدم از وقتی که پا از خونه بیرون میذاشتیم به سمت کربلا همش خاطرس خاطره هاش که این روز ها دلتنگ ترم میکنه و دلتنگ برای امام زمانم امام زمانم چطور این همه سال دوریتو طاقت آوردم کاش از سپاه تو جانمونم دلنوشته چند خطی با کلی بغض در گلو 🍃 eitaa.com/beheshtesamen8 🌹sapp.ir/beheshtesamen8 🍃instagram.com/beheshtesamen8
هدایت شده از مهدی یاران
🔰دلنوشته شب نیمه شعبان ✍هیئت داشتیم کلی دانش آموز اینجا بودند خیلی خوش گذشت بعد از جشن مفصل و آتش بازی و کلی بگو و بخند در شب نیمه شعبان؛ اما فکرم جای دیگری بود... به طوری که بچه ها هم چند باری متوجه شدند و ازم پرسیدند حاجی حالتون خوبه؟ حالم خوب بود ولی انگار دلم رفته بود جایی... در همین شلوغی ها جلوی موکب یکی از اراشد اومد گفت آقامحمد من وسیله ندارم. اگر میشه بگید یکی که وسیله داره بیاد باهم بچه هارو ببریم منزل برسونیم. طبق معمول اومدم دنبال کسی بگردم و کارو بهش بسپارم. اما نه حال و هوام جایی بود که اتفاقا خودم باید باهاشون میرفتم. بدون مکث گفتم خودم میبرمتون بچه ها سوار ماشین شدند و ارشدشون هم جلو کنار خودم نشست کلی با ارشدشون بگو بخند میکردند و حسابی شیطونی میکردند... ولی من هیچی نمیگفتم ساکت فقط فکر میکردم... به شب نیمه شعبان چندین سال پیش ... علی آقاخلیلی رفته بود بچه هارو برسونه منزل... مزد جهاد فرهنگیشو امام زمان همون شب داد براش شهادت رو نوشتند برای این ارشد در ماشین خیلی دعا کردم با علی آقا صحبت میکردم ببین دارند راهتو ادامه میدن برای این بچه ها جز شهادت کمه ها پیش ارباب سفارش مارو کن ... چند جمله ای هم درمورد خودم باهاش درد دل کردم... گفتم علی آقا خدمت ارباب رسیدی بگو دیگه وقتشه... دلمو کندم ازهمه که آغوششو بازکنه ... راستی علی خلیلی خیلی دوست داشتم شب نیمه شعبان کربلا باشم... سلام مارو به ارباب برسون❤️ ✍محمدصداقت،نیمه شعبان۱۴۰۱ @mahdi_yaran_ir
📝 | 🔅 💠 رسید... شبی که سه سال منتظرش بودم... دقیقا از وقتی که فهمیدم دختر دار شدم وقتی که یه ماهه اش بود و راهی شدیم... قرار بود خادم موکب باشیم تو راه نجف کربلا و اسم موکب بود همونجا نذر کردمش حتی اسمشم ریحانه گذاشتیم به نیت شب سوم هر سال منتظر بودم دخترم سه ساله بشه و شب سه روسری سرش کنم و ببرم هیئت دیشب بالاخره انتظارم به پایان رسید با ذوق آماده اش کردم تو هیات با هر نگاه بهش بغض میکردم و خانم سه ساله رو یاد میکردم آخرای هیات یهو صدای گریه ریحانه رو از تو جمعیت شنیدم اول فکر کردم منو گم کرده گریه میکنه اما یه دفعه دیدم بغل یه خانومیه و دستش به گوششه گوشواره اش تو دستش بود و گوشش خونی شده بود روضه شب سوم من کامل شد😭 تو بازی با بچه ها دست یکی خورده بود به گوشواره اش... دختر من کجا و دختر ارباب کجا... ولی این اتفاق درست تو سه سالگی ریحانه و شب سوم محرم واقعا عجیب بود... خانم سه ساله قلبم بیشترش از قبل برات میتپه... همیشه هوامونو داشتی از این به بعدم دستمونو ول نکن... @Hashamdar313
هدایت شده از بارقه ها
به نام خدای زینب از همه عزیزانم که در این ده شب و یک روز در بیرق خالصانه آمدند و رفتند و اشک ریختند، خادمی کردند، تشکر میکنم. از کسی اسم نمیبرم تا خلوص نوکری باقی بماند و الا از حداقل ۴۰نفر باید اسم بیاورم. اکثر خادمی ها را دیدم و از عمق جان، عشق کردم. شاید برخی موارد هم از چشم بنده دور مانده باشد. البته نه دیدن هایم مهم است نه ندیدن هایم. مهم صاحب بیرق است که ثانیه ای از این خادمی ها از چشمش دور نمانده است. بدون تعارف و تواضع مصنوعی یک حرفی را باید بگویم. از این دهه نوکری یک ناراحتی برایم مانده است. آن هم بخاطر اینکه احساس میکنم از همه کمتر کار کرده ام. هرکسی را نگاه میکنم از من بهتر خادمی کرد و بهتر اشک ریخت و بهتر سینه زد. کاش میتوانستم با بچه های آشپزخانه کنار دیگ های داغ، گناهانم را بسوزانم. کاش میتوانستم با خادمان چایخانه، چای و شربت پخش کنم و گریه کنان اباعبدالله را پذیرایی کنم. کاش با رفقایم پارچه مشکی میزدم و محفل عزا را زیبا می کردم. کاش من یک نفر ناتوان نبودم. کاش ده نفر بودم و با همه خادمان، خادمی می کردم. خدایا این محال را برایم در این دنیا ممکن کن. اما وعده ی خادمان بیرق معظم اربعین در موکب عمود۵۵۷، طریق نجف_کربلا. فاطمه پیش برد پیش خدا کارش را هرکه افتاد پی کار اباعبدالله @Hashamdar313
چقدر حال دلم خوبه وقتی در راه رسیدن به تو دارم خادمی میکنم... حسین ...عزیزدلم ❤️ چقدر انرژی میگیرم از اینکه میتونم کمی از خستگی زائرای شمارو برطرف کنم! البته که زائرا هم با دعاهاشون، با گریه کردناشون و با زبون گفتن بهمون که خدا چقدر هوامونو داره😇 یا زمانی که میگفتن دیگه واقعا خسته شده بودیم و نمیتونستیم راه بریم ،هر جا میرفتیم ماساژ مخصوص آقایون بود و....🥀 ولی بعد از ماساژ و رفع خستگی کلی دعای خیر میکردن برای خادما و بانیای خرید دستگاه ماساژور ... چند نفر گریه میکردنو دستای خادمارو میخواستن ببوسن 😭 و چه حس خوبی بود اینکه بتونی حتی یه ذره از خستگیشون کم کنی و با حال بهتری به بقیه پیاده روی برسن... خوش به سعادتشون که تو این راه قدم بر میدارن ...👌 و منی که با هر ماساژ زیر لبم میاوردم بمیرم برا خستگی زینب😭 کی اونجا بود کمکت کنه! حتما خیلی خسته بودی!! حتما دیگه توان راه رفتن نداشتی ... و اشک تو چشمام حلقه میزد 😢 بمیرم که اونجا نبودمو کاری نکردم براتون ... بمیرم که نتونستم رقیه تو بغل بگیرم و نوازش کنم ....😔 خادما خادمی موکب "دمعة الرقیه" گوارای وجودتون❤️ چه اونایی که حضور داشتن و لذت بردن از این فیض عظیم چه عزیزان جامانده که دنبال جور کردن وسایل مورد نیاز و بانی برا موکب بودن💚 حتما این خیر کثیر و دعاهای زائرا در حق شما دستمزد یه سال نوکری ارباب بوده.. 🆔 @mahdiyaran_khaharan