#ترس و #وحشت کودکان
امام رضا(ع): «قَالَ النَّبِيُّ(ص) اغْسِلُوا صِبْيَانَکُمْ مِنَ الْغَمَرِ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ يَشَمُّ الْغَمَرَ، فَيَفْزَعُ الصَّبِيَّ فِى رُقَادِهِ وَ يُتَأَذَّى بِهِ الْکَاتِبَانِ؛
حضرت رسول(ص) فرمود: کودکان خود را از آلودگى ناشى از #چربى بشوييد و پاکيزه کنيد؛ زيرا شيطان، بوى چربى را استشمام مىکند و در خواب، #کودک را به وحشت مى اندازد و فرشتگان موکّل او، آزار مىبينند.»
📚عيون اخبارالرضا(ع)ج2 ص69
👈زکات علم نشر آن است.
╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═
@mahfeleemamreza
╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═╯
#ترس و #وحشت کودکان
امام رضا(ع): «قَالَ النَّبِيُّ(ص) اغْسِلُوا صِبْيَانَکُمْ مِنَ الْغَمَرِ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ يَشَمُّ الْغَمَرَ، فَيَفْزَعُ الصَّبِيَّ فِى رُقَادِهِ وَ يُتَأَذَّى بِهِ الْکَاتِبَانِ؛
حضرت رسول(ص) فرمود: کودکان خود را از آلودگى ناشى از #چربى بشوييد و پاکيزه کنيد؛ زيرا شيطان، بوى چربى را استشمام مىکند و در خواب، #کودک را به وحشت مى اندازد و فرشتگان موکّل او، آزار مىبينند.»
📚عيون اخبارالرضا(ع)ج2 ص69
👈زکات علم نشر آن است.
╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═
@mahfeleemamreza
╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═╯
#ترس
#قسمت_اول
اشکان پسر همسایهمون که از ۱۶ سالگی همدیگه رو میشناختیم و یه جورایی باهم بودیم ..
اشکان بهم ابراز علاقه کرد و بهم گفت که بعد اینکه درسش تموم بشه و فارغ التحصیل بشه میاد خواستگاریم..
از اونجایی که منم بهش علاقمند بودم لحظه شماری میکردم برای اینکه زودتر سربازی و درسش رو تموم کنه تا باهمازدواج کنیم..
حدود ۵ سالی گذشت تو این مدت از اونجایی که خانوادههامون جریان رو فهمیده بودن مادر اشکان با من سر لج افتاد..
و بعد هم ناروا بهم تهمت زد که منو با یه پسر تو پارک دیده!
در حالی که من حتی روحم هم خبر نداشت... فقط به خاطر این بود که منو اشکان را از همدیگه جدا کنه...
مادرش طوری بهم تهمت زد که کلاً پشیمون شدم دیگه نمیخواستم که باهاش ازدواج کنم..
اشکان خودش پسر خوبی بود اما رفتارهای مادرش اصلاً قابل تحمل نبودند..
مادرش اونقدر زن پست فطرتی بود که به یک دختر پاک و نجیب تهمت زد..
#ادامه_دارد.
#کپی_حرام.
#ترس
#قسمت_دوم
چطور میتونستم با پسری ازدواج کنم که یه همچین مادر خطرناکی داره و هر تهمتی به آدم میزنه... اشکانحاضر نبود که منو رها کنه و مدام حرف از ازدواج و آیندمون میزد ..
برای اینکه اشکان دست از سرم برداره به اولین خواستگاری که به خونمون اومد جواب مثبت دادم ..
هادی که سه سال از خودم بزرگتر بود درسش رو تموم کرده بود و شغلش آزاد بود..
هادی هم از هم محلیهای خودمون بود مثل پدرم و برادرم کاسب بود ...
بعد از ازدواج با خودم فکر میکردم که قضیه اشکان تموم شده ...
مادر اشکان با کاری کهباهام کرد خیلی عذابم داد...
چند ماه از ازدواجمون گذشت که باردار شدم همون موقع خبر آوردن که اشکان هم ازدواج کرده..
انگار که ما سرنوشتمون برای هم نبود..
#ادامه_دارد.
#کپی_حرام.
#ترس
#قسمت_سوم
پسرم که به دنیا اومد سه سال بعد هم
دختر دار شدیم...
من در کنار هادی خیلی خوشبخت بودم از طرفی بچههام رو خیلی دوست داشتم زندگیم آروم بود تا وقتی که فهمیدم اشکان و زنش بعد از یه مدت دوری از محله دوباره برگشتن و قراره خونه مادرش زندگی کنن...
اون طور که فهمیدم اونام یه دختر یک ساله داشتن..
من هنوز هم ترس داشتم که نکنه اشکان بخواد برام مزاحمت ایجاد کنه و زندگیمو خراب کنه ...
من زندگیمو دوست داشتم و نمیخواستم که زندگیم از هم بپاشه..
یه مدت بعد ترس هام کار دستم دادن و مزاحمتهای اشکان شروع شدن...
یه بار که برای خرید رفته بودم و مجبور بودم که از یک کوچه خلوت عبور کنم..
#ادامه_دارد.
#کپی_حرام.
#ترس
#قسمت_چهارم
اشکان که پشت سرم بود صدام میکرد خیلی ترسیده بودم، در حالی که سعی میکردم به خودم مسلط باشم و ترس رو از خودم دور کنم اما بازم نمی تونستم ...
چهار ستون بدنم میلرزید حق هم داشتم!
آخه چیکارم داشت ما هر دومون تشکیل زندگی دادیم.. دلیل نمیشه که بخواد تو یه کوچه خلوت جلوی راه منو بگیره..
به سمتش برگشتم که با لبخندی بهم خیره شده بود...
سعی میکردم به چشماش خیره نشم. ازش خیلی میترسیدم اشکان با پوزخندی بهم گفت_ این مدت تمام فکر خیالم پیش تو بود ! من نمیتونم بدون تو زندگی کنم.. ازت یه فرصت میخوام بیا تا با هم از اینجا فرار کنیم!
این حرفو که شنیدم دیگه زدم به سیم آخر ...
در حالی که سعی میکردم ترسم رو پنهان کنم با تشر بهش گفتم..
آقای محترم متوجه هستین که چی دارین به زبون میارین؟
انگار نمی دونین که من متاهلم؟ من دوتا بچه دارم...
به چه حقی دارین همچین پیشنهادی به من میدین ؟ خجالت بکشین!
بهم گفت ببین من اصلاً زنم برام مهم نیست از خدامه که بزاره بره من تو رو میخوام!
#ادامه_دارد.
#کپی_حرام.
#ترس
#قسمت_پنجم
همونطور داشت به چرندیاتش ادامه میداد که تو هنوز سنی نداری و بچه میخوای چیکار ؟ بچهها رو ول کن پیش پدرشون بعدش هم بیا با هم فرار کنیم! سری به نشونه تاسف تکون دادم و گفتم من هرگز همچین کاری نمیکنم اونقدرام نمک نشناس نیستم که بخوام در حق شوهری که این همه بهم محبت کرد خیانت کنم!
حرفم رو بدون رودربایستی بهش گفتم و بعدش هم هر طور شد با قدم های بلندی از اونجا رفتم..
با خودم فکر میکردم با حرفایی که زدم دیگه دست از سرم برمیداره اما اشتباه میکردم چون مزاحمتهای اشکان ادامه داشت!
تو خیابون بدون هیچ دلیلی دنبالم میافتاد و باهام حرف میزد.
هر چقدر که سعی میکردم ازش فرار کنم بازم فایده بود .. خیلی می ترسیدم مدام فکر میکردم نکنه آبروریزی راه بندازه ..
پدرم، برادرم و شوهرم تو این محل کاسب هستن اگه این مرتیکه آبرومونو ببره چی ؟
از طرفی میترسیدم حرفی به شوهرم بزنه...
میترسیدم که خدایی نکرده به خاطر همچین آدم بیلیاقتی توی دردسر بیوفتم.
#ادامه_دارد.
#کپی_حرام.
#ترس
#قسمت_ششم
زندگیم شده بود پر از کابوس ..
ترس از دست دادن شوهرم و بچههام خیلی اذیتم میکرد .
تا اینکه به سرم زد که جریان رو به پلیس فتا بگم مطمئن بودم که اونا پیگیری میکنند..
تنها راهش این بود که بی سر و صدا قضیه حل بشه ...
به پلیس فتا گزارش دادم و شکایتش رو کردم و ازشون خواستم که به خاطر آبروم هم که شده بی سر و صدا مشکل من رو حل کنن..
این تنها راه چاره م بود..
از خدا می خواستم که نقشه م جواب بده و این مردک بی ناموس جواب بیادبیهاشو بگیره.
یه مدت گذشت دیگه خبری از اشکان و مزاحمتهاش نبود ..
مطمئن شدم که پلیس فتا ادبش کرده و اونم دیگه از ترسش سمت من نمیاد..
به هر حال بعد از مزاحمتهای اشکان یا باید شوهرم رو در جریان میذاشتم که از اون بابت خیلی میترسیدم یا اینکه از طریق وارد بشم و در سکوت مشکل رو حل کنیم..
الانم در کنار خانوادهم خوشبختم و دیگه احساس ترسی ندارم از اینکه اشکان بخواد زندگیم رو خراب کنه..
#پایان .
#کپی_حرام.