eitaa logo
محفل امام رضایی ها
3.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منو سعید تو دانشگاه باهم آشنا شدیم . ترم چهارم بودیم که تصمیم گرفتیم بعد از تموم شدن درسمون باهم‌ازدواج کنیم .. سعید که مدرکش رو گرفت به شرکت پدرش رفت و همونجا مشغول کار شد . خانواده سعید خیلی پولدار بودن به همین خاطر می ترسیدم که با ازدواج ما مخالفت کنن .. یه مدت که گذشت سعید برای خواستگاری با خانواده‌ش حرف زد. و همونطور که حدس می زدم خانواده‌ش خیلی سخت مخالفت کردن ..از اونجایی که ما خیلی همو دوست داشتیم سعید رو حرفش موند .. حدود دو سالی پافشاری کرد و در نهایت تونست پدرش رو راضی کنه که همراهش به خواستگاری بیاد. شب خواستگاریم یادمه که تنها پدرشوهرم حضور داشت که اونم قیافه می گرفت و اصلا رفتار خوبی با پدرم نداشت . و در نهایت با کنایه گفت که به اجبار همراه پسرش اومده خواستگاری و اصلا با این وصلت موافق نیست .. . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونقدر سعید رو دوست داشتم که حتی فکر کردن به اینکه به هم نرسیم دیوونه‌م می کرد .. همون شب خواستگاری آقا امام حسین رو قسم دادم و نذر کردم که اگه با سعید ازدواج کنم هر سال روز عاشورا پا برهنه برم هیئت و عزاداری کنم .. خانواده اون شدیدا مخالف بودن اما نه من و نه سعید کوتاه نیومدیم .. حتی سعید به خاطر من قید اون همه پول و ثروت رو زد و از شرکت پدرش هم بیرون اومد .. خانواده منم پدرم گفت_ با وجود این خانواده‌ای که سعید داره به صلاحت نیست دخترم که باهاش ازدواج کنی .. اما من چطور می تونستم دل از سعید بکنم .. خلاصه که با وجود همه مخالفت ها ما باهم ازدواج کردیم. یه مراسم ساده گرفتیم و بعد هم زندگی مشترکمون رو تو یه خونه کوچیک اجاره ای شروع کردیم .. اون سال ها خیلی سختی کشیدیم .. سعید با وجود داشتن مدرک لیسانس تو یه کارخونه کارگری می کرد . اما هردومون راضی بودیم چون با عشق باهم‌ازدواج کردیم و هم دیگه‌رو دوست داشتیم .. دو سال بعد ازدواجمون خدا یه بچه بهمون داد. یه دختر خوشگل که اسمش رو ستاره گذاشتیم.. ستاره دخترم انقدر پاقدمش خوب بود که همون موقع سعید یه کار دولتی گیر آورد و رسما استخدام شد. . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی خوشحال بودم.. زندگیمون با اومدن این دختر قند عسل زیر و رو شد..تا اون موقع هم کلا با خانواده شوهرم قطع رابطه بودیم .. یه مدت بعدش سعید به پیشنهاد خود من هرازگاهی به دیدن پدر ومادرش می رفت. ستاره کلاس اول شد .. خداروشکر که خانواده خوبی نصیب من شده بود .. اوضاع مالیمون هم بهتر شده بود. درست لحظه ای که طعم خوشبختی رو احساس کردم تلخ ترین اتفاق زندگیم افتاد .. چند باری پشت سرهم حالم بد شد .. سردرد های عجیبی به سراغم می اومد.. اما اصلا اهمیت نمی‌دادم و دکتر نمی رفتم ... در نهایت یه بار وسط پذیرایی از هوش رفتم که سعید فورا منو به بیمارستان برد.. اونجا بستریم کردن و چند تا آزمایش ازم گرفتن .. دکترا می گفتن ممکنه یه بیماری خطرناک داشته باشم.. یه مدت بعد که جواب آزمایش ها اومد مشخص شد که تومور دارم.. اونم از نوع بدخیمش! دنیا رو سرم آوار شد اون لحظه با وجود اینکه خدارو داشتم ناخواسته تمام امیدم رو از دست دادم.. . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیخواستم‌بمیرم.. حداقل به خاطر دخترم ستاره که به مادرش احتیاج داشت ! خدایا خودت کمکم کن آخه من چرا به همچین بیماری گرفتار شدم.. مادرم می گفت هیچ کار خدا بی حکمت نیست امیدتو به خدا از دست نده .. درست میشه توکل بر خدا .. می دونستم که اونام خودشون ناامید بودن فقط به خاطر آروم کردن من این حرفارو می زدن ...و گرنه شرایطی که من داشتم چه امیدی بود ؟ سعید بهم می گفت احتمالا برای درمان ببرمت خارج اونجا بیشتر بهت رسیدگی می کنن .. اما با کدوم پول ؟ حقوق اون که کفایت نمی کرد برای درمان بریم خارج از کشور .. همه ناامید و ناراحت بودن. دکترا می گفتن باید زودتر می اومدین برای درمان تا تومور بیشتر از این رشد نمی کرد . تحت درمان قرار گرفتم درست یادمه محرم سال ۹۹ بود .. اون سال رو بیمارستان بستری بودم . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درست ده روز محرم تحت درمان شدید بودم .. دکترا می گفتن امیدی بهم نیست! منم به همین خاطر خودمو باخته بودم ..یه شب که سعید دخترمو‌آورده بود پیشم با گریه بهش گفتم من میخوام امسال عاشورا نذرمو انجام بدم و پا برهنه برم هیئت! تو که می دونی شاید امسال سال آخری باشه که زنده باشم .. سعید ازم می‌خواست آروم باشم می گفت جلو بچه این حرفارو نزن خدا بزرگه هیچی نمیشه ! ناامید بودم حتی نمی تونستم روزای آخر زندگیم نذرمو‌ انجام بدم.. روز عاشورا بود چشمام پر از اشک .. از آقا امام حسین خواستم که به خاطر دخترم هم که شده شفای منو بده! چند ساعتی بعد دخترم اومد بیمارستان.. ستاره پا برهنه بود و لباس مشکی به تن داشت ... بهم گفت مامان من رفتم پابرهنه هیئت و نذرتو انجام‌دادم.. باورم نمی‌شد گه دختر کوچولوم انقدر خانم شده که اینکارو جای مادرش انجام داده ! اون روز دخترم با اون کارش منو خوشحال کرد .. و چند روز بعدش بعد از انجام مراحل درمانم دکترا گفتن که ... . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
6 موفق شدن تومور رو مهار کنن و الان اوضاعم بهتره ! واقعا غیرقابل باور بود یه همچین موضوعی.. درست وقتی که قطع امید کردم اینطوری شفا گرفتم..گفتن باید یه مدت دیگه تحت درمان باشم تا کاملا از این موضوع مطمئن شن .. آخه برای دکترام غیرقابل باور بود.‌می گفتن شبیه یه معجزه است ! خدایا شکرت که به دخترکم رحم کردی .. یه مدت تو بیمارستان بستری بودم .. دیگه همه چیز تحت کنترل بود و حالم رو به بهبودی می رفت ...یه مدت بعد هم نزدیکای اربعین بود که از بیمارستان مرخص شدم .. حالم تقریبا دیگه خوب بود خطر بزرگی رو پشت سر گذاشته بودم ..فقط باید یه سری دارو مصرف می کردم که تومور کاملا از بین بره.. همون موقع از طرف اداره به شوهرم سه تا بلیط برای کربلا دادن که مال اربعین بود.. باورم نمی‌شد امام حسین انقدر لطف داشته باشه در حقم.. سعید اولش گفت به خاطر شرایط بیماری من بهتره که نریم اما وقتی که دکترم گفت مانعی نیست و منم پافشاری کردم راضی شد و باهم اربعین به زیارت امام حسین رفتیم .. . .